رمان رئیس جذاب من

رئیس جذاب من پارت ۱۳

4.8
(6)

توی راه برگشت آراد هیچ حرفی نزد .کلا توی فکر بود.
منم چیزی نگفتم تصمیم گرفتم خیلی تو پرو پاش نپیچم.
فردا دانشگاه داشتم و وقتی برگشتم با وجود خستگیم تصمیم گرفتم یکم ژنتیک بخونم
به این پسره اعتمادی نبود.
سر لج و لجبازی یه وقت ابرومو توی کلاس میبره.
_خخب اینجا چی داریم!؟
دوتا آلل زن و مرد وقتی باهم قاطی میشن بچه شون اون شکل و ظاهر میکنه که آلل غالب داره.
وااا خو ادم از کجا بفهمه کدوم غالبه!؟
مثلا رنگ چشم تیره غالب و رنگ روشن مغلوبه.
لحظه ای ذهنم رفت پیش آراد
اون چشمای روشن داشت و من تیره.
یعنی اگر روزی بچه دار میشدیم بچه مون چشاش عین من مشکی میشد!!!
وااا خاک تو سرت کمند.
این فکرای مزخرف چیه تو داری اخ!؟؟؟
یکم تنم گر گرفت کتاب و بستم و تصمیم گرفتم برم و استراحت کنم.
حالا مگه افکار پلید آراد از سرم میرفتن بیرون!؟
.انقدر توی فکر بودم که بالاخره خوابم برد
(آراد)
توی راه دانشگاه بودم.
امروز با این دختره کمند کلاس داشتم.
فکرمو حسابی درگیر خودش کرده بود.
.نمیدونم چم شده ولی امکان نداره ازین خول وضع خوشم اومده باشه.
ولی نمیدونم چرا تا پسری سمتش میومد و اسم خاستگارو میاورد تمام رگای بدنم باد میکردن.
باید برم پیش شایان.
هیچکس مثل اون منو نمیشناسه.
تکلیف خودم و دلمو افکار پوچم بالاخره باید روشن شه.
(کمند)
نا خود آگاه یه عالمه به خودم رسیده بودم
از روزای دیگه روی لباس و قیافه و همه چیم حساس تر شده بودم.
طوری که سر راه چند نفری چشمک میزدن و میخواستن شماره بدن.
کلاسمون از همیشه یکم شلوغ تر بود دیدم یه جمع از بچه ها نشستن و با هیجان حرف میزنن.
کنجکاو شدم که ببینم چی میگن.
_واای بچه ها من که شبا دعا میکنم این استاده بیاد توی خوابم از بس که جیگره.
_منننننمممم واای وقتی میبینمش با اون مدل راه رفتن و استایلش دلم ضعف میره واسش.
_کجا بووود این جیگر تا حالا نیومده بود پیشمون!؟
_یعنی دوست دختر داره؟!
زن که نداره حلقه نداشت
_مگه میشه این ابنبات کسیو نداشته باشه اخ!!؟؟
حرصی شده بودم از تعریف هاشون…
اینا اینطوری تو خواب پسره رو میخورن اگرمیدونستن همخونه ی منه اوووووف میکشتنمنو…
.باید خیلی مراقب میبودم.
آراد رسید و خیلی خشک و جدی شروع به درس دادن کرد.
انقدر مفاهیم و قشنگ توضیح میداد ک محو درس شده بودم.
آخر کلاس وقتی کسی حواسش نبود با سر بهم اشاره کرد برم پیشش.
با اخم نگام میکرد و سر تا پامو برنداز میکرد
فوری یه قهوه دم میکنی میاری دفتر من
بعدشم فوری رفت.
این دختراام حق دارنا!!!
با اخماشم جذبه داره لامصب.
یه قهوه ی خوش عطر دم کردم و سمت دفتر شخصیش رفتم.
با تقه ای به در وارد شدم.
_بفرما استاد اینم قهوه تون.
_بیا اینجا ببینم.
_اینجام دیگ.
_بیا نزدیک تر.
یه قدم جلو تر رفتم
_بازم نزدیک تر.
یه قدم دیگ با ترس برداشتم
_این چه وضعیه واس خودت درست کردی!؟
مگه اومدی عروسی!.؟؟؟
_واا استاد چشه مگه!؟
_چش نیست؟!
_سر کلاس پسرا جای نگاه کردن به تخته همش چشمشون روی تو بود
نبینم دیگه ازین غلطا بکنیااااا
(قیافه ی مظلومی به خودم گرفتم)
_خب ازین به بعد یکم ملایم تر آرایش میکنم.
،بعدش پاشد یه دستمال از روی میز برداشت اومد سمتم)
منم با چشمای گشاد داشتم نگاش میکردم
خیلی ریلکس توی چشمام زل زد
یه دستشو روی بازوم گذاشت.
و با اون یکی دستش که دستمال داشت خیلی آروم شروع به پاک کردن رژ قرمزم کرد.
منم زبونم گرفته بود و هیچی نمیتونستم بهش بگم.
عین مجسمه واستادم تاکارشو بکنه
_حالا بهتر شد.
انقدر حرصم دادی قهوه ام سرد شد ببرش نمیخورم.
.میتونی بری
الان چیششششد.؟؟؟؟؟
آراد بود اینی که روبه روی منواستاده بود!!!!
این دیگه کیه زنگ میزنه؟؟
_الوو.
_کمند…
سلام منم کامران
_فرمایش؟
میخوام ببینمت.
ولی من نمیخوام تورو ببینم.
لطفا.
باید باهات حرف بزنم کمند مهمه.
(یادم افتاد یه مامان قول داده بودم باهاش حرف بزنم،باید میدیدمش تا از سرم وا بشه بره پی کارش)
_باشه نیم ساعت دیگ جلوی دانشگاه منتظرم.
_فوری خودمو میرسونم.
نیازی به تجدید آرایش و عطر زدن و اینا نداشتم.
من سر یه قرار واقعی نمیرم
مثل بقیه دخترا بدوام با دوستام توی سرویس دانشگاه جلوی آینه یکی واسم خط چشم بکشه یکی بهم ادکلن بزنه
واالا!!!!
این دختراام یه چیزشون میشه ها!
مثلا عطر بزنی و یکم بیشتر آرایش کنی پسره میاد میگیره!؟؟
به افکار خودم خندم گرفته بود همینطور که توی فکر بودم.
یه پرشیا جلوی پام واستادو برام بوق زد.
اولش راهمو کشیدم ورفتم ولی بعدش یادم افتاد که شاید کامران باشه.
_سلام خانم!بفرما بشین لطفا.
چشم ابرو مشکی و پوست گندمی
چهره اش استخونی و کشیده بود و لبای متوسط و بینی ساده در کل چهره ی ساده و خوبی داشت.
_حالا چون خیلی اصرار میکنی میشینم.
_تو هنوزم عوض نشدی.
همون کمند سابق هستی که بودی.
_توام هنوز عوض نشدی حرفتو همیشه باید به کرسی بنشونی.
_کجا بریم عزیزم؟
_یه کافه ای همین نزدیکیا بریم باهمصحبت کنیم.
_ای به چشم .
(هیششش پسره ی چابلوش)
یه کافه بود که سبکش کلا صورتی سفید بود و دیواره هاش با گلای صورتی تزئین شده بود
.وسط میزا گلدون های سفید بود با روبان صورتی و گل سفید.
در کل از مدلش خوشم اومد خیلی ناز بود.
یه طرف چند تا دختر پسر نشسته بودن و بساط قلیونشون به راه بود.
.ووویی عطر دو سیب بدجور وسوسه ام کرده بود
ولی نمیخوام به این کامرانه رو بندازم و پروش کنم.
_اینجا بشینیم!؟
_برای منفرقی نداره.
_چی میخوری بگم بیارن!؟دانشگاه بودی حتما گرسنته.
نه میل ندارم یه چیزای یونی خوردم.
یه شیک شکلات میخورم.
_آقا.
_دوتا شیک شکلاتی بیارید لطفا.
_حتما چیز دیگه ای میل ندارید!؟
_نه فعلا ممنون.
_کامران من میخوام برم سر اصل مطلب.
_نه کمند.
_لطفا اجازه بده اول من صحبت کنم
ببین کمند جان عزیزم
من میخوامت
خیلی ساله که خاطر تورو میخوام.
حاضرم همه جوره پشتت باشم و واست زندگی خیلی خوبی بسازم
خوشبختت میکنم.
(از جیبش یه جعبه دراورد و سمت من گرفت و درشو باز کرد. یه حلقه توش بود با یه نگین درشت که برق میزد)
_اینجا زانو نمیزنم ولی میخوام به درخواست من برای اینکه یه عمری مال هم باشیم جواب مثبت بدی.
_کامران من.
_هیچی نگو گلم خواهش میکنم.
اول برو بشین حسابی فکر کن
قبل جوابت میتونیم یه مدت باهم باشیم بیشتر روی هم شناخت پیدا کنیم.
هر چقدر بخوایی صبر میکنم ولی نه رو اصلا نمیتونم هضم کنم.
همون موقع بود که شیک هامونو اوردن و جفتمون دیگ حرفی نزدیم.
صدای گوشیم دراومد و به صفحه که نگااه کردم دیدم شماره ی مامانه.
_جااان…
الو سلام خانم شما با صاحب این گوشی چه نسبتی دارید!؟_
بد جور هول برم داشت
_مادرمه. چیشده مگگگ!؟
_نترسید حالشون خوبه الان منتهی مثل اینکه توی خیابون حالش بد شده بوده و اوردنش بیمارستان…….

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.8 / 5. شمارش آرا : 6

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر
اشتراک در
اطلاع از
guest
1 دیدگاه
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
آوا گنجی
آوا
1 سال قبل

😍😍😍

دکمه بازگشت به بالا
1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x