رمان طلا (ققنوس)

رمان طلا(ققنوس) پارت _ششم

4.3
(7)

پارت_ ششم
_ببخشید جناب بولوت من دوست قدیمی و دیدم نشستن یادم رفت

+چه خبرا طلام

وقتی الیاس اینو گفت ویسکی آرکا پرید گلوش و شروع کرد به سرفه کردن گفت: فکر کنم منظورتون خانم فلاح بودن مگه نه؟!

+ نه همون طلام بود آدم که به نامزد خودش با فامیل خطاب نمیکنه

_من نامزد تو نیستم
و یکبار دیگه این حرف رو بزنی میدم یجور دیگه حالیت کنن
می‌دونی که اگه به گوش آقا بزرگ برسه چی میشه
با این حرفم رنگش پرید و
گفت:باشه باشه دیگه نمیگم

چند ساعت بعد
_اقا آرکو دیگه بلند بشیم بهتره فردا پرواز داریم

+بله بله
بعدم با الیاس دست داد و گفت :امید وارم شراکت خوبی داشته باشیم

_بله همینطوره
منم با آلین خداحافظی کردم :بعد برگشت میام پیشت تا چند وقت اینجایی ؟!

+دیگه کلا برگشتم

_باشه پس من به این زودیا برنمی‌گردم وقتی اومدم حرف میزنیم

+مگه برای پروژه نمیری

_نه میرم بالای شرکت تو آلمان آقا بزرگ می‌گفت مدیر و اخراج کرده چند روزیه چون میرم اونجا خودم بهش رسیدگی کنم

امین گفت:خانم فلاح مگه اونجا هم شرکت دارید

قبله اینکه من چیزی بگم الیاس گفت :یکی نه ۵تا هتل و ۲تا شرکت ساخت و ساز داره همشونم مال خود طلاست

امین گفت :اسم شرکت ها چیه ؟

_آرتلایف معماری ( art life )

امین گفت:چی؟!! بزرگ ترین شرکت ساخت و سازه ایرانه‌

_بله همین طوره ولی بالا سرشون بابا و داداشم هستن البته دوتاش دست اوناس ۳ تای دیگه دست کیانوش و منه

آرکا: کیانوش ؟!

_بله شوهر عمم هست چون من وقت ندارم  بهشون رسیدگی کنم و دائم شرکت شمام

داداش کیانوش لطف می‌کنه بهشون رسیدگی میکنن
ولی موقتا چون بعد آلمان می‌خوام خودم بالا سرشون باشم و اینجا یا آلمان فرق نداره

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا : 7

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
دکمه بازگشت به بالا
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x