رمان فرفری

رمان فرفری پارت70

3.7
(183)

رسیدم خونه مامان وبابا رفته بودن منم شام خورشت بار گذاشتم رفتیم نشستیم با علی پای درسا خیلی ذوق داشتم

منم دارم به یکی از آرزوهام میرسم داشتم جزوه ای که آقا درس داد رو مرور میکردم یاد امروز تو اتاقش افتادم

ازیه طرف لپم قرمز شد از یه طرف بخاطر سوتیم از پقی زدم زیر خنده بیچاره علی یه دفعه پرید بالا

بعد هم برگشت جوری نگام کرد که انگار با یه دیوونه طرفه

سعی کردم خودمو جمع کنم ولی 🤭🤭🤭

باز نشد😂🤣

ولی پاک آبروم رفتا چرا آخه سوتی انقدر گُنده

یه دفعه یاد رفتار و تیپ جدیدش افتادم خیلی بیشعور و نامرده

خوشگل میکنه بیاد اونجا دخترا براش

دست من بود یه شلوار کردی میپوشوندم بهش با یه خال گُنده هم رو صورتش

والا چه معنی داره مرد خوشگل کنه

ولی خب من که هیچ نسبتی باهاش ندارم من کجا اون کجا

کاش هیچ وقت این عشق یه طرفه نبود کاش این درد از قلبم بره

کاش با یادش چشمام بارونی نشه ولی فکر نکنم این کاش ها عملی بشه

من همیشه با یادش چشمام پر میشه بغض گلوم رو میگیره غم دلمو میگیره

با یادش اشکام صورتمو خیس کرد سریع بلند شدم به بهانه غذا سر زدن رفتم آشپزخونه

نشستم پشت اُپن دستمو گذاشتم رو دهنم واشکام مثل سیل جاری شد رو صورتم

دلم میخواست تنها باشم با صدای بلند هق هق کنم جیغ بزنم داد بزنم تا شاید این بغض خالی بشه

آرشاویر

وقتی سرکلاس اونجوری خوردیم بهم هم شوکه شدم هم خنده‌ام گرفت از دست این دختر

ولی معلومه بدجور ازم شکاره کلا محل نمیده بهم برعکس فرشته بقیه دخترا میخواستن درسته قورتم بدن

البته که چون اینجوری سرسنگینه شده عشق من

تدریس رو که تموم کردم ازش خواستم منتظرم باشه یکم دورتر تا براش مشکلی تو موسسه پیش نیاد

ولی از دور دیدم سریع سوار ماشین شد رفت

ای دختره لج باز🙃🙃

منم سریع راه افتادم سمت خونه همزمان باهاش رسیدم

خواستم سوار بشه تا جلوی ساختمون ولی گفت نه منم خواستم یکم اذیتش کنم گازشو گرفتم رفتم

از آینه دیدم چطور با دهن باز نگاهم میکنه چنان به قهقهه افتادم خوردی دختر سرتق

رفتم داخل بعداز سلام واحوالپرسی با مادر رفتم لباس عوض کنم از مادر هم یه چایی خواستم

گفتم یکم باهم تنهایی بشینن منم بعد از یه استراحت کوتاه بیام کنارشون

لباس عوض کردم نشستم پشت میز تا به یه سری از برگه ها نگاه بندازم که تقه ای به در خورد

فکر کنم مادره خواستم بیاد داخل

ولی فرشته بود بخاطر پای مادر خواسته بود خودش چایی رو بیاره

اما تا اومد نزدیک بشه زارت پاش گیر کرد پرت شد جلو چایی داغ ریخت جایی که نباید

آخ سوختم خیلی داغ بود داشتم یه جورایی بپر بپر میکردم وسعی داشتم شلوار واز پام فاصله بدم

وای وای دختره دیوونه یه دفعه نشست و بی هوا شلوارمو کشید پایین پامو فوت کنه

با داد گفتم که چیکااار میکنی بعد سریع شلوارو درست کردم رفتم داخل حمام

بعد از شستن پام با آب سرد از داخل قفسه حمام یه پماد برداشتم زدم

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.7 / 5. شمارش آرا : 183

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر

Fereshteh Gh

زندگیم از کجا شروع شد؟ شاید از وقت به دنیا اومدن ،شاید ازبعداز رفتن به مدرسه،یا شاید بعداز ازدواج،شاید وقتی مادر شدم
اشتراک در
اطلاع از
guest
4 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
رویا
رویا
6 ماه قبل

عالی خسته نباشی

saeid ..
6 ماه قبل

خسته نباشی

Tina&Nika
6 ماه قبل

عالی خسته نباشی ❤️❤️🤍🤍

camellia
camellia
6 ماه قبل

چرا چند روزه پارت نداریممممم?😥😓

دکمه بازگشت به بالا
4
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x