رمان بره ناقلا

بره ناقلا 10

4.3
(11)

پارت10

اینا از نظر من بی بندوباری و حماقت هم میشد بهش گفت.
یکم از نوشیدنیم رو مزه مزه کردم و توی افکارم غرق بودم که بازم بطری رو چرخوند و بالاخره سرش سمت من وایساد و انتهاش به طرف میکائیل.
میکائیل تیغه ی باریک بینیش رو لمس کرد و با خباثت گفت:
-جرات یا حقیقت؟

من حاضر نبودم جرات رو انتخاب کنم چون واقعا جرات نداشتم لباسامو بکنم یا یه مرد رو ب.ب.وسم.
برای همین آب دهنم رو قورت دادم و گفتم:
-حقیقت

میکائیل ابرویی بالا انداخت و به صندلیش تکیه داد،نگاهش توی صورتم چرخید و گفت:
-تا حالا چند بار رل زدی؟
از خجالت صورتم گر گرفته بود،دلم میخواست آتنا و هانیه رو اونقدر بزنم تا خون بالا بیارن.
اصلا چرا باید توی اون بازی احمقانه شرکت میکردم؟
صدای میکائیل منو از فکر بیرون آورد:
-پرسیدم چند بار رل زدی؟
دستم رو روی گلوم کشیدم تا نفسم بالا بیاد و زیر نگاه کنجکاو بقیه لب زدم:
-هیچی!
میکائیل نیشخندی زد و گفت:
-هیچی؟مگه میشه؟
نکنه مریم مقدسی؟
شایدم داری دروغ میگی؟

𖧷- – – – – – – – – – – – – – – – – -𖧷

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا : 11

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر
اشتراک در
اطلاع از
guest
1 دیدگاه
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
𝐍𝐚𝐫𝐠𝐞𝐬 𝐛𝐚𝐧𝐨𝐨
22 روز قبل

رمان قشنگیه ولی پارتا کوتاهه🥲

دکمه بازگشت به بالا
1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x