رمان شاه دل

رمان شاه دل پارت 56

4.6
(506)

پایش را که از آزمایشگاه بیرون گذاشت
با بغض و شادی در چشم های کیوان خیره شد و گفت:

-دیدی گفت دارم مامان میشم؟

حالا بغضش کاملا آشکار بود:

-شنیدی توام دارم مامان میشم

کیوان بدون توجه به اطرافش محکم در آغوشش گرفت و کنار گوشش زمزمه کرد:

-دیدی گفتم غصه نخور!

کسانی که از کنارشان رد می‌شدند عجیب نگاهشان می‌کردند
دختری که با ذوق و اشک در آغوش مردی بود و..!
شاید از نظرشان عجیب می آمد.

چند ثانیه بعد از خودش جدا کرد و گفت:

-بهتره بریم خونه و ی جشن واسه کوچولومون بگیریم

پدر و مادر بودن عجیب به هر دوی آنها می آمد!

دستش را گرفت و به سمت خیابان راه افتاد
همان طور با ذوق حرف میزد
از تمام چیزهایی که به ذهنش می‌رسید و فکر میکرد قابل گفتگو است.

نیم ساعتی بی مهابا در خیابان ها قدم میزدند
کیوان تا نگاهش به فروشگاه وسایل بچه افتاد با ذوق گفت:

-بریم ی سر بزنیم

چطور میتوانست مخالفت کند؟
دستش را محکم تر فشرد و همراهش وارد مغازه شد

لباس های کودکانه و اسباب بازی های رنگی.
فضای بی نظیری داشت به خصوص برای آنها که حالا دنیا را مال خود می‌دانستند!

کیوان به سمت جوراب صورتی رنگی رفت و با ذوق به دست گرفت:

-وای خدا چقدر کوچولوئه افرا

نگاهش حاله ی اشک داشت و لب هایش لبخند!
سرش را با همان حالت تکان داد و گفت:

-خیلی قشنگه

بدون توجه به او هر دو لنگه ی جواب را برداشت و به سمت اسباب بازی ها راه افتاد

میخواست جوراب را بخرد؟!
دختر میخواست که صورتی برداشته بود؟

متعجب بازویش را گرفت و آرام گفت:

-نگو که میخوای بخری

کیوان سرش را مطمئن تکان داد و گفت:

-معلومه که میخوام بخرم،حالا سری انتخاب کن

بچه ای که شاید یک ماهش بود و از حالا برایش وسایل می‌خرید و آن قدر ذوق زده بود!

باید پدر نمونه ای باشد!

افرا قاطع تر از او گفت:

-خیلی زوده کیوان باید صبر کنی جنسیتش مشخص بشه

دستش را گرفت و خواست از مغازه خارج شود که جوراب را بالا گرفت و گفت:

-این موند دستم

ولش کرد و به سمت بیرون راه افتاد:

-پس بده بیا بریم که بعدا میایم می‌خریم حالا

سرش را تکان داد و به طرف فروشنده رفت

لبخندی به ذوق هایش زد و کنار در منتظرش ایستاد

چند دقیقه ای طول کشید تا از مغازه خارج شود
دوباره دستش را گرفت و به سمت خانه راه افتادند.

…….

جعبه ی شیرینی را که از قنادی سر کوچه خریده بود روی میز گذاشت و گفت:

-زنگ بزن مامانت و حاجی اینا رو دعوت کن شام

افرا سرش را تکان داد و همان طور که به سمت آشپزخانه می‌رفت گفت:

-باشه

کیوان برای چند ثانیه حرفی نزد
از یخچال بطری را خارج کرد و قبل از آنکه آب بخور صدایش را شنید:

-این جا رو‌ ببین

به سمتش برگشت که پشت میز ایستاده بود
متعجب گفت:

-چی شده

چشمکی زد و دستش را از پشت میز بالا آورد
همان جوراب صورتی رنگ بود!

تکانش داد و گفت:

-دین دین

مثل بچه ها حرف میزد؟!
از ته دل خندید و گفت:

-اخر سر خریدی

جدی جواب داد:

-انتظار داشتی جوراب به این قشنگی رو نخرم آخه!

لبخند محوی زد و گفت:

-حالا این ی دونه رو‌ نگه داریم تا بعد که چیزای دیگه هم بخریم

اولین سوالی که به ذهنش رسید را پرسید:

-کیوان تو دوست‌ داری دختر بشه؟

هیچ فرقی برایش نداشت!

-فقط احساس کردم دختره وگرنه فرقی نداره

قیافه ای مغرور به خودش گرفت و گفت:

-به هرحال منو بچم از الان همدیگه رو حس میکنم

حالا نوبت افرا بود که اخم کند:

-منم که اینجا کشکم

قیافه اش واقعا بامزه و خنده دار بود
با دو قدم بلند نزدیکش‌ شد و محکم بغلش گرفت

همان طور که میخندید گفت:

-تو قلب مایی خوشگلم

دلش ضعف می‌رفت برای مهربانی هایش!
حتی ابراز علاقه هایش هم زیبا بودند

دستش را دور کمرش حلقه کرد و چیزی نگفت
شاید به روش خودش جواب داده بود.

(کامنت فراموش نشه✨)

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.6 / 5. شمارش آرا : 506

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر

saeid ..

نویسنده رمان های بامداد عاشقی،شاه دل و آیدا
اشتراک در
اطلاع از
guest
61 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
sety ღ
6 ماه قبل

چقدر کیوان خوبهههه😍😍😍
خیلی پادت خوشگلی بودش🤩🤩🤩❤️💋❤️💋

خواننده رمان
خواننده رمان
6 ماه قبل

ممنون سعید جان ولی خیلی کم مینویسی💐

مائده بالانی
6 ماه قبل

خیلی قشنگ بود.
چه لحظه های خولی رو خلق کردی.
حس معصومیت و پاکی و عشق موج می‌زد تو این پارت

لیلا ✍️
نویسنده رمان نوش‌دارو
6 ماه قبل

واقعاً پدر شدن به این بشر میاد😂

باز چه خوابی براشون دیدی ورپریده من که چشمم آب نمیخوره خوشیشون طولانی شه

camellia
camellia
6 ماه قبل

ممنون.دستت درد نکنه.پارت خوب و قشنگی بود.قلب قلبی شدم.😘💗

نازنین
نازنین
6 ماه قبل

وااای من🥺🥺🥺بغضم گرفت چقد قشنگ بود

تارا فرهادی
6 ماه قبل

اووووخی قلبم اکلیلی شد 🥺🥺🥺😍
چقد قشنگ و رمانتیک بود😍😍
ولی من حس میکنم بچشون و سقط میکنی🥺
البته خدا نکنه ولی سابقت چیز خوبی نشون نمیده سعید🤣🤣
خسته نباشی سعیدی❤️😍

افراممممممم❤️
افراممممممم❤️
6 ماه قبل

خیلی قشنگ وآرامش بخش بود منم این مراحل رو گذروندم
زیباترین حس واسه دونفر😍😍😍😍😍😍

لیلا ✍️
نویسنده رمان نوش‌دارو
6 ماه قبل

چرا هیچکس نیست!!

Fateme
6 ماه قبل

اوخیی خدایاا خیلی قشنگ بوددد
خسته نباشییی

Fateme
6 ماه قبل

بیاید بگید که دلتون برام تنگ شده بود🥲

لیلا ✍️
نویسنده رمان نوش‌دارو
پاسخ به  Fateme
6 ماه قبل

والا به خدا تنگ شده بود هی میگفتم فاطمه کو چرا رمانش رو نمیذاره

Fateme
پاسخ به  نویسنده رمان نوش‌دارو
6 ماه قبل

قربونت برم من
رمان که دیگه نمیزارم🥲ولی واسه خودم مینویسمش بخاطر تو رو تقریبا دارم تموم میکنم

لیلا ✍️
نویسنده رمان نوش‌دارو
پاسخ به  Fateme
6 ماه قبل

ایول خوبه، بذاز ولی تکلیف مایی که خوندیم چی میشه پس راستیتش منم به سرم میزنه واسه خودم تموم کنم چون واقعاً اون‌جور که باید بازخورد نداره رمان سقوط رو میگم که تازه گذاشتم

Fateme
پاسخ به  نویسنده رمان نوش‌دارو
6 ماه قبل

شاید تو یه سایت دیگه شروعش کنم از اول دوست داشتید بخونید

لیلا ✍️
نویسنده رمان نوش‌دارو
پاسخ به  Fateme
6 ماه قبل

کدوم سایت؟

Fateme
پاسخ به  نویسنده رمان نوش‌دارو
6 ماه قبل

فعلا معلوم نیست

لیلا ✍️
نویسنده رمان نوش‌دارو
6 ماه قبل

این سایت دیگه خیلی مسخره شده😑
دست و دل آدم به پارت گذاشتن نمیره

یهو همه کجا رفتن؟

نیوشا غزل ستی ضحی حالا سحر شوهرش عمل داره بنده خدا ولی یعنی بقیه سرشون انقدر شلوغه آخه قبلنا همیشه بودنااا

Fateme
پاسخ به  نویسنده رمان نوش‌دارو
6 ماه قبل

دقیقا
شاید بخاطر تورو تو یه سایت دیگه شروع کنم به گذاشتن

لیلا ✍️
نویسنده رمان نوش‌دارو
پاسخ به  Fateme
6 ماه قبل

عه؟ سایت‌های دیگه هم خلوته دیگه به هر حال این همه زحمت نیاز به انرژی داره قبلا اینجا خیلی خوب بود

Fateme
پاسخ به  نویسنده رمان نوش‌دارو
6 ماه قبل

دقیقا

لیلا ✍️
نویسنده رمان نوش‌دارو
پاسخ به  نویسنده رمان نوش‌دارو
6 ماه قبل

نمیگم پلاس باشید ولی دیگه این همه خلوتی هم ترسناکه

نازنین
نازنین
پاسخ به  نویسنده رمان نوش‌دارو
6 ماه قبل

خب شاید کاردارن آخه همشون مدرسه میرن معلومه مثل قبل نمیتونن بیان توی سایت

نازنین
نازنین
پاسخ به  نازنین
6 ماه قبل

بیچاره ها مطمئنا هزار جور کلاس میرم معلومه وقت ندارن وگرنه مثل قبل میومدن توزیادی حساس شدی عزیزم

لیلا ✍️
نویسنده رمان نوش‌دارو
پاسخ به  نازنین
6 ماه قبل

نه بابا یادمه امتحانات خردادماه بود سایت خیلی شلوغ بود چه حساسیتی؟

لیلا ✍️
نویسنده رمان نوش‌دارو
پاسخ به  نازنین
6 ماه قبل

چرا باید حساس بشم..! فقط نظرمو گفتم🤒

𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
پاسخ به  نویسنده رمان نوش‌دارو
6 ماه قبل

سلام از من له شده😫😕💔

لیلا ✍️
نویسنده رمان نوش‌دارو
پاسخ به  𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
6 ماه قبل

خوبی تو؟ حال شوهرت چطوره!

𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
پاسخ به  نویسنده رمان نوش‌دارو
6 ماه قبل

خوب که نیستم….دلم میخواد برم یه جا داد بزنم فقط
دکتر گفته عمل هم کنه تا یه چند ماه روی ویلچر بشینه💔

نازنین
نازنین
پاسخ به  نویسنده رمان نوش‌دارو
6 ماه قبل

میبینی خب امسال سال حساسی براشونه دلیلشم همینه عزیزم مطمئنم باش وقتشو داشته باشن صددرصد میان من خودم تاوقت پیداکنم بدوبدومیام سایت باحال بدم باشه ها کامنت رومیذارم

لیلا ✍️
نویسنده رمان نوش‌دارو
پاسخ به  نازنین
6 ماه قبل

درسته🍃

𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
پاسخ به  نویسنده رمان نوش‌دارو
6 ماه قبل

نیوشا رو نمیدونم….. غزل و تارا که امسال نهم هستن باید بشینن درس بخونن همش بخاطر همینن کمتر میان تو سایت
ضحی که رفته کلا
منم که شوهرم فردا عمل داره ، امروز مائده پارت جدیدشث تایپ کردم فرستادم
ولی کلا دانشگاهمم بخاطر علیرضا ول کردم این چند روز

𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
پاسخ به  𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
6 ماه قبل

*جدیدشو

لیلا ✍️
نویسنده رمان نوش‌دارو
پاسخ به  𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
6 ماه قبل

آره عزیزم هر کس به هر حال گرفتاری خودش رو داره🙂

𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
پاسخ به  نویسنده رمان نوش‌دارو
6 ماه قبل

اوهوم🥲💔

لیلا ✍️
نویسنده رمان نوش‌دارو
پاسخ به  𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
6 ماه قبل

ایشاالله مشکلت رفع شه عمل شوهرتم به خوبی انجام شه:) من دیگه برم فعلاً

𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
پاسخ به  نویسنده رمان نوش‌دارو
6 ماه قبل

مرسی عزیزم❤🥲

Fateme
پاسخ به  𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
6 ماه قبل

منم درسام سخته واقعا وقت نمیکنم حتی پنجشنبه جمعه

𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
Zoha
6 ماه قبل

سلاااام…
چطورین؟
من حساب کاربریم مشکل پیدا کرده هر چی میزنم میزنه مجوز نامعتبر🥲
حساب جدید هم که ساختم نشد😒
ببخشید نمیرسم زیاد بیام سایت درگیر کلاس و تست و اینام 😵‍💫
سحری دیدم نوشته بودی شوهرت عمل داره ایشالله عملش خوب باشه🤗
لیلای عزیزم دیدم رمان جدید شروع کردی تا پارت سه رو که گذاشتی خوندم ولی نرسیدم برای کامنت بذارم
ستی جون ماه و ماهی رو میخونم ولی ببخشید نمیرسم برات کامنت بذارم
سعید و لیلا دیدم رماناتون اومده رو رماندونی خیلی مبارکه💖💖
من آنقدر سرم شلوغه که یه نصفه پارت از هیاهو بیشتر ننوشتم و رمان جدیدم فقط یه پارتشو رسیدم😂

لیلا ✍️
نویسنده رمان نوش‌دارو
پاسخ به  Zoha
6 ماه قبل

خوش اومدی🌹

نیاز به ثبت‌نام نیست همینجوری هم میشه اومد،موفق باشی ضحی‌جان مرسی لطف داری همین که خوندی کافیه🏵

𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
پاسخ به  Zoha
6 ماه قبل

سلام…مرسی عزیزم🥺🌹

Ghazale hamdi
6 ماه قبل

واییییییییییی🤩
اکلیلی شدم🥺✨️
خیلی قشنگ بود🥺
فقط خواهشا بزار بچشون به‌دنیا بیاد🤕
عالی بودددددد🤍🥰✨️

𝓗𝓪 💫
6 ماه قبل

عزیزم بسیار هم عالی .
فقط من فعلا این رمانتو نمیخونم ولی آیدا رو میخونم اون که حرف نداره 😌
..
چرا سایت ۸ ساعته پرنده پر نمیزنه .حیف که قرار بود شبم یه پارت دیگه بزارم که شب شد🥲

Newshaaa ♡
6 ماه قبل

واااای سلااام بچه ها خودبین
مهی جونم من چند پارت عقبم خوندم ایشالا با پارت بعدی نظرم رو میگم😁❤

دکمه بازگشت به بالا
61
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x