رمان بخاطر تو

رمان بخاطر تو پارت سی و نه

4.5
(103)

خونه نرفتم

مستقیم رفتم خونه‌ی آقا رضا
.این چند وقت درگیر مراسم عروسی یکی از اقوامشون بودن و من نتونسته بودم خیلی خوب با ستاره حرف بزنم.

البته باهم چت میکردیم و من تقریبا واو به واو حرفامو با آرش بهش میگفتم ولی خب دیگه..

زنگ در رو زدم و فاطمه خانم درو باز کرد و با دیدنم گل از گلش شکفت و گفت:به با ببین کی اینجاست.بیا تو دخترم بیا که به موقع اومدی.

منظورشون از به موقع اومدی نفهمیدم اما وقتی رفتم و دیدم همه شون پشت میز نهار خوری نشستن.

رفتم جلو با دیدنم خواستن از جا بلند شن که سریع گفتم:تروخدا بلند نشید…شرمنده نکنید.

فاطمه خانم گفت:بشین پادر بشین برم بشقاب بیارم بکش

کنار ستاره نشستم و گفتم:سیرم خاله.دستمو رو گلوم
گذاشتمو گفتم:تا اینجا خوردم.

فاطمه خانم خندید و گفت:کجا بودی مادر؟خونه ی مرضیه خانم اینا؟درحالی که از بشقاب سالاد ستاره یه خیار برمی‌داشتم گفتم:نه.بیرون بودم هله هوله زیاد خوردم گرسنه نیستم

با اعتراض گفت:این اشغالا که جای غذا رو نمیگیره مادر بزار برات غذا بکشم

بازم جلوشو گرفتم و گفتم:الان آخه میلم نمی‌کشه ولی واسه شام خدمت میرسم.

ستاره بالاخره نطقش باز شد و گفت:آره مامان خانم.واسه شام خدمت میرسن حتما مثل این چند روز

با کنایه گفت و خندیدمو گفتم:چقدرم ناراحتی شما.

با اخم برگشتم سمتم و گفت:ناراحت نباشم؟بیمعرفت یه هفته اس اومدی ببینی ستاره مرده اس یا زنده؟

حاج رضا گفت:عه ستاره بابا این چه حرفیه

با لبخند گفتم:حق داری قلبم ولی به جون ستاره که میخوام دنیاش نباشه درگیر بودم.اومدم برات همین درگیرا رو تعریف کنم دیگه.

ستاره درحالی که برای خودش نوشابه می‌ریخت گفت:بعد غذا برام تعریف میکنی موجه نبود باز قهرم.

چشم کشیده ای میگم و نگاهم رو می‌کشم سمت امید.
_چرا انقدر ساکتی امید.کشتیات غرق شده؟دوست دخترت نیومده سر قرار؟

اخم میکنه و میگه:بیتربیت.آدم موقع غذا خوردن حرف نمیزنه.

چشمام گشاد میشه و میگم:نگو که هر لقمه رو هم ۷۰ بار میجویی.

ستاره می‌خنده و میگه:بیشتر.داداشم سلامتی براش مهمه.
امید با اخم نگاه میکنه د میگه:ستاره خانم تیکه ننداز.

ستاره با اعتراض جوابشو میده و من راضی از دعوایی که بینشون انداختم به حاج رضا و فاطمه خانم نگاه می‌کنم و با ابو هی به امید و ستاره اشاره می‌کنم.فاطمه خانم می‌خنده و میگه:امان از تو دلارام

بعد چند دقیقه که غذاشونو خوردن بلند شدیم و کمک فاطمه خانم کردیم و بعد با ستاره رفتیم اتاقش.شروع کردم به تعریف کردن امروز و بعد مراحل آشتی کنون با ستاره

درحال حرف زدن بودیم که صدای در بلند شد

پشت بندش صدای یاالله گفتن امید اومد و بعد امید وارد شد

_سلام.صندلی از پشت میز تحریر برداشت و روبه روبی تختی که ما نشسته بودیم

رو به من گفت:خب تعریف کن

رو بهش میگم :چی رو؟نفس عمیقی میکشه و میگه:ببین دلارام.من میخوام کمکت کنم.نمیتونم بزارم تنهایی وارد این راه بشی.میخوای انتقام خون خانواده ات رو بگیری؟باشه از راه قانونی‌ خب؟به من بگو دیروز خونه ی مالکی چخبر بود

متعجب از اینکه از کجا میدونه شروع کردم به تعریف کردن:قراره من به عنوان سهامدار نزدیک بشم بهش.اعتمادشو جلب کنم و حواسشو سمت خودم پرت کنم.تا آر…آقای افخم بتونه مدارک جور کنه علیهش و بعد…بعدش که مشخصه

_اتفاقا بعدش مشخص نیست.از کجا معلوم همه‌چی اون طور که تو میخوای پیش بره.هیچی معلوم نیست شاید خود مالکی اینطور خواسته وگرنه چرا بعد شش سال تو یهو باید یه چیزی رو بفهمی؟

گیج نگاهش کردم که از جاش بلند شد و سمت در رفت:هرچیزی شد بهم بگو.منم جای دانیال.پشتتم.
در رو باز کرد و خواست بره اما گفت:و اما آرش..میدونم یه چیزی بینتون هست اما زود بهش اعتماد نکن شاید تو طعمه ی جدید بازی شون باشی

_تو از کجا میدونستی؟
برگشتم سمتم نگاهی کرد و گفت:صادقانه بخوام بگم تعقیبت کردم

و در رو بست

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.5 / 5. شمارش آرا : 103

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر

Fateme

نویسنده رمان بخاطر تو و تقاص
اشتراک در
اطلاع از
guest
25 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
saeid ..
پاسخ به  Fateme
8 ماه قبل

نه🥺
حمایت می‌کنیم همه

Fateme
Fateme
پاسخ به  saeid ..
8 ماه قبل

عشقم شماها آره ولی خب ویو رو ببین 💔

لیلا ✍️
پاسخ به  Fateme
8 ماه قبل

درکت میکنم عزیزم و جای هیچ حرفی نیست ولی به نظرت اگه پارت‌ها رو کمتر کنی یعنی یه روز در میکن بذاری مخاطبات رو از دست نمیدی؟ البته این نظر منه قلمت قشنگه و حیفه که ناامید بشی با اعتماد به نفس به کارت ادامه بده

لیلا ✍️
پاسخ به  لیلا ✍️
8 ماه قبل

میون😂

Fateme
Fateme
پاسخ به  لیلا ✍️
8 ماه قبل

خب به نظر تو چیکار کنم لیلا بانو🥲

لیلا ✍️
پاسخ به  Fateme
8 ماه قبل

نظر منو میخوای😂 رمان بخون روزی نیم‌ساعت تا یک ساعت بنویس پارت‌هات هم طولانی تر باشه بهتره بین خطوط فاصله‌ها رو بیشتر کن ناامید هم نشو تو قراره هز قبلت بهتر شی و بحث خودنمایی نیست به این فکر کن که از پارسالت چقدر پیشرفت کردی پس مطمئنا از اینم جلوتر میری عکس روی جلد رو هم عوض کن بیزحمت😊

saeid ..
پاسخ به  لیلا ✍️
8 ماه قبل

چرا عکس روی جلد این همه تاثیر داره
منم قبلا عکس جلد متفاوت بود
ویو و کامنت کم بود
ولی بعدا بیشتر از اون شد

لیلا ✍️
پاسخ به  saeid ..
8 ماه قبل

همیشه ظواهر اوایل باعث میشه خواننده جذب رمان شه باید جوری باشه که ذهن آدم درگیر شه

Fateme
Fateme
پاسخ به  لیلا ✍️
8 ماه قبل

چه عکسی بزارم

لیلا ✍️
پاسخ به  Fateme
8 ماه قبل

یه عکسی که یه جور جدایی و تلخ باشه یه دختری که تنها و غمگین باشه…یه همچین چیزایی

𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
پاسخ به  Fateme
8 ماه قبل

من خودمم اول خیلی برای رمان رویا ذوق داشتم فکر میکردم حمایت میکنن ولی اصلا خبری نیست😑
الان نمیدونم چیکار کنم…دلمم نمیاد نصفه نیمه ولش کنم خیلی ذوق داشتم واسه نوشتنش🥺💔

Fateme
Fateme
پاسخ به  𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
8 ماه قبل

دقیقا

لیلا ✍️
پاسخ به  𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
8 ماه قبل

عزیزم تو اول راهی برای این رمان ادامه بده و زود میدون رو خالی نکن

𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
پاسخ به  لیلا ✍️
8 ماه قبل

اوهوم🫠🥲

saeid ..
8 ماه قبل

خیلی قشنگ بودددد
کوتاه بود 🥺
بازم پارت بده فاطی 😂🤦🏻‍♀️🥺

Fateme
Fateme
پاسخ به  saeid ..
8 ماه قبل

❤️
پارت گذاری یه روز درمیون شد از این به بعد🥲💔

لیلا ✍️
8 ماه قبل

آح امید مهربون انقدر باهوش و تیزه سریع همه چیو میفهمه دلم روشنه که حداقل دلارام تنها نیست

عالی بود فاطی گلی😍🤗

Fateme
Fateme
پاسخ به  لیلا ✍️
8 ماه قبل

اولش همه میگفتن به دلارام چشم دارهه پسرم چشم پاکه😂
مرسی لیلایی❤️

نسرین احمدی
نسرین احمدی
8 ماه قبل

فاطمه جون خسته نباشی خیلی قشنگ بود موفق باشی ،🌹🌹🌹

Fateme
Fateme
پاسخ به  نسرین احمدی
8 ماه قبل

خیلی ممنونم نسرین بانو❤️

Mahdis Hasani
8 ماه قبل

مرسییییی

Fateme
Fateme
پاسخ به  Mahdis Hasani
8 ماه قبل

مرسی از تو که میخونیش❤️

Ghazale hamdi
8 ماه قبل

#حمایت از فاطمه گلییی🥰🤍

Fateme
Fateme
پاسخ به  Ghazale hamdi
8 ماه قبل

❤️

دکمه بازگشت به بالا
25
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x