رمان اجبار شیرین

اجبار شیرین پارت ۱۰

4.9
(9)

پارت☆10

اگر چه می دونم خیلی اشتباه بوده ولی باور کن بهنام پسر خیلی خوبیه و میتونه تو روخوشبخت کنه ، پدرت

و آزاد این قرار رو برای محکم کردن

دوستیشون گذاشتن شاید پدرت هرگز فکر نمی کرد آزاد اینهمه سفت

وسخت به این قرار پایبند باشه

سما نفس عمیقی کشید و گفت : آزاد تنها فرزند یه خانواده مشهور ومتمول بود که بخاطر ازدواجش با توران از خانواده اش ترد شده بود وقتی

از خانوادش رونده شد تصمیم گرفت تا با بابات که از سالهای دور دوستهای صمیمی بودن یه شرکت کوچیک راه

اندازی کنه وبعد از مدتی هم شراکتی این خونه رو خریدن، تا اینکه پدر آزاد به شدت مریض شد و وصیت کرد

پسرش برگرده توی خانواده و وارث همه چیزش بشه اینجور شد که آزاد وقتی تو سه ساله بودی دست زن

وبچه اش و گرفت وبرگشت خونه پدریش و

وارث همه اموال پدرش شد . تا قبل از اینکه اون قضیه پیش بیاد اونها

همیشه به ما سر میزدند .این خانواده اینقدر تو رو دوست داشتند که هربار که به دیدن ما می اومدند یک عالمه

اسباب بازی و لباس برات هدیه می اوردند تا اینکه یه روز آزاد با یک سری طرح و نقشه اومد خونه و به بابات

گفت که قصد داره این خونه روکه نصفش مال اون بود و بزنه زمین و چند طبقه لوکس ازش دربیاره پدرت که این

خونه رو خیلی دوست داشت ،به شدت عصبانی شد و برای اولین بار با آزاد حرفش شد بعد از چند لحظه صدای

هردوشون بالا رفت و در چشم به هم زدنی تمام حرمتهای بینشون شکسته شد و اونا شدن دو دشمن خونی .

آزاد اصرار داشت خونه رو خراب کنه و پدرت اصرار داشت خونه رونگه داره. آخر سر هم آزاد عصبانی بیرون

رفت و بعد از مدتی هم پدرت با قرض وقوله تونست سهم اونو از خونه بخره و با این خرید در واقع به دوستیشون

پایان داد روز اخری که آزاد اومد اینجا دوباره با پدرت حرفش شد و اون درحالی که داشت میرفت گفت:

حالا فقط یک چیز بین من و توست که تو قولشو به من دادی وهیچ وقت نمی تونی زیر حرفت بزنی

پدرت که منظورش رو گرفته بود گفت : من اگه سرم هم بره زیر قولم نمی زنم مطمئن باش تنها چیزی که ما رو دوباره به هم میرسونه سما است

توی این سالها اگر چه ما هیچ ارتباطی با اونها نداشتیم ولی جناب آزاد و توران خانم همیشه شب تولدت برات کارت

تبریک میفرستادن وفتی هم تو دیپلم گرفتی پیغام فرستادند که اماده اند برای مراسم نامزدی اقدام کنند ولی

پدرت اونموقع گفت: هنوز زوده و سما بچه است . تا اینکه چند وقت پیش دوباره پیشنهاد دادن وپدرت هم که

نگران تو و اینده ت بود قبول کرد بیان و این قضیه روفیصله بدن. پدرت همیشه نگران این روز بود. اون

میدونست با اخلاقی که تو داری به راحتی تسلیم تصمیم و خواسته ما نمیشی ولی این بیماری پدرت رو خیلی

ضعیف کرده اون یا باید جلوی تو بایسته یا آزاد … و از اونجایی که تحمل ناراحتی تو رو نداره میدونم دوباره با

آزاد مشکل پیدا میکنه .سما باورکن ما خوشبختی تو رو میخوایم ،

*****************************************
سلام دوستان من نویسنده هستم من تقریبا یه هفته پیش از حساب کاربریم تو ی این سایت پرت شدم بیرون و طی این یه هفته به دلایل نامعلومی نمی تونستم دوباره وارد بشم
برای همین نمی تونستم پارت جدید بذارم چون باید حساب جدید باز می کردم که اونطوری رمان همه پارت هاش دنبال هم نبود….
خلاصه که عذرخواهی منو بابت تاخیر بوجود اومده بپذیرید.
امروز دو پارت دیگه هم به علت تاخیر در ارسال پارت ها براتون می ذارم
در ضمن از امروز هر هفته سه پارت داریم که در روز های فرد ارسال میشن و دیگه قرار نیست در ارسال پارت ها بی نظمی به وجود بیاد.
روزخوش

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.9 / 5. شمارش آرا : 9

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
دکمه بازگشت به بالا
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x