رمان بامداد عاشقی

رمان بامداد عاشقی پارت ۵۴

4.6
(203)

شب با تمام سر درد هام خوابیدم برای فردایی بهتر..!
روز بعد خیلی زود از خواب بیدار شدم و دوش گرفتم اول..و آماده ی رفتن شدم
مامان و بابا خواب بودن..
تا کتری جوش بیاد ی آرایش مختصر کردم و از اتاق خارج شدم..
چایی تنها چیزی بود به عنوان صبحانه خوردم‌..
نسیم صبحگاهی صورتم رو نوازش میکرد و انرژی برای ادامه ی روزی میداد
گرچه عهد بسته بودم با خودم که آریا رو به دست فراموشی ها بسپارم اما با دیدن هر چیز کوچکی به یادش میافتادم..
خنده ی آدما..راه رفتن دو نفره..رستوران
هر چیزی که بشه بهش فکر..
اما تنها چیزی که توی وجودم درحال رشد بود نفرت بود و نفرت!
جلوی در مغازه که رسیدیم امیر هنوز نیومده بود..
پوفی کشیدم و ی لنگه پا همون جا وایستادم تا پیداش بشه..
نیم ساعتی منتظر ش بودم که با موتورش پیداش شد..
عجب آدمی بودا..جای کلاه کاسکت کلاه آفتابی گذاشته اونم ساعت ۸ صبح!
لبخندی مثل تموم موقع ها که میدیدمش روی لبم نشست..
به راستی که چقدر دلتنگ مهربونیای بی اندازه اش بودم!
پیاده شده و با لبخند به سمتم اومد
_سلام گل..چه عجب ی روز زود اومدی
اخمی کردم:
_چیه..بیام سه ساعت کشیک جنابعالی رو‌ بدم
همون طور که مغازه رو‌ باز میکرد گفت:
_گویا اونجا حسابی مغزت زنگ زده ها..چه طرز رفتار کردنه دختر
شوخی هایی که میکرد حرصمو در می‌آورد..
باز کرد و خواست وارد بشه که لگدی به پاش زدم:
_خانما محترم ترن جناب
مات خیره به رفتار های من مونده بود..شاید دفعه های قبل تنها گوشه ای مینشستم و منتظر شاه زاده ی سوار بر اسبی که دور دست ها گم شده میموندم.
پشت بندم وارد شد و گفت:
_جان خودم ۱۸۰ درجه چرخش داشتیا
بدون توجه بهش لباسم رو در آوردم و لم دادم روی صندلیش…
شاید ظاهرم تنها چیزی بود که می‌تونست کمکم کنه قلب شکست خوردم رو ترمیم کنم
شاید شاد بودن تنها انتقامی بود که میتونستم بگیرم!

“شايد زخمتان ناشی از اشتباه شما نباشد اما مسئوليت التيامش بر عهده شماست..”

بی توجه بودن منو که دید رفت لباساسش رو‌ عوض کرد و برگشت..
_خب چه خبر..خوش گذشت؟
و چه بد بود که حرف زدن در موردش هم قلبم رو به درد می‌آورد..
صندلی کناری رو نزدیکم کرد و نشست
_چی شده‌..ساکتی
حالا نه از لبخند خبری بود نه شوخی!
_از همون اولش بهت دروغ گفتم.. من آریا رو دیدم!
نمی‌دونم چرا اونجا بودم نمیخواستم فعلا متوجه بشه..ولی حالا که فکر میکنم چقدر نیاز دارم باهاش حرف بزنم..
چند لحظه ای سکوت کرد و بعد گفت:
_خب باهم برخورد داشتین؟
کاش نداشتیم!
_بیشتر از ی برخورد ساده!
امیر که از چیزی خبر نداشت با تعجب خیره ام بود..
تمام چیز ها رو براش گفتم..تمام حرف زدنامون قراره توی کافه..قراره خواستگاری و نیومدنش و از همه بدتر نامه ی پر از دردش!
حالا که فکر میکنم باعث تأسف هستش برای من فکر کردن به همچین‌ آدمی!
اصلا متوجه نشدم که کی با یادش اشکام سرازیر شده..
امیر با چشم های غمیگن نزدیکم شد و در آغوش گرفت..
آغوشش تلنگری بود برای هق زدن های بیشتر..چه خوب که امیر رو داشتم!

“گریه کن یک شانه ی مردانه میخواهی که دارم”

پشتم رو نوازش میکرد و گریه ام تمومی نداشت..بی توجه به موقعیت مون که ممکن بود مشتری بیاد تو..
برای بار آخر به یادش اشک ریختم..!
از امیر جدا شدم و سعی کردم اشکم رو مهار کنم..
لبخند مهربونی زد و گفت:
_اجازه نده چیزی تو رو بشکنه ؛
شجاع باش ، قوی باش و ادامه بده ، تو از پسش بر میای
تمام حرفاش قوت قلب بود برای من که سرپا باشم
_نگران نباش خودم کنارتم..حتی نمیزارم بهش فکر کنی
بی شک که اگر امیر نبود من شکسته و خورد شده بودم…
لبخندی که تضاد قشنگی با گریه هام داشت گفتم:
_ممنون که کنارمی
با اومدن اولین مشتری به داخل گفت:
_پاشو برو صورتتو بشور که امروز اندازه ی یک ماه کار نکرده داری
فکر کردن رو گذاشتم کنار و به کارام رسیدم..

(امروز پارت رو خیلی زودتر دادم..پس کااامنت فراموش نشه🙏)

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.6 / 5. شمارش آرا : 203

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر

saeid ..

نویسنده رمان های بامداد عاشقی،شاه دل و آیدا
اشتراک در
اطلاع از
guest
30 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Fateme
6 ماه قبل

امیر اینو نگیره دعوامون میشه هاا😂😂

Fateme
6 ماه قبل

مثل همیشه عالی خسته نباشی قلب🩷

camellia
camellia
6 ماه قبل

زود گزاشتی درست🤗دست گُلت درد نکنه.ممنونتم هستم.ولی چرا اینقدر کم.میزاری خو!😅 یه تجدید نظر نمی کنی جانم?آهایادم رفت مثل همیشه خیلی هم خوب نوشتی😍

camellia
camellia
پاسخ به  saeid ..
6 ماه قبل

واییی.دست گلت دردنکنه.چقدر ذوق کردم.😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘

HSe
HSe
6 ماه قبل

عالی بودم جونممم💜 خسته نباشی …

Tina&Nika
Tina&Nika
6 ماه قبل

عالی💚🌿

Tina&Nika
Tina&Nika
پاسخ به  saeid ..
6 ماه قبل

قربونت عزیز دلم ❤️

Fatemeh
Fatemeh
6 ماه قبل

امیرا بگیرن ؟؟؟ ضحی جون زنش میدی ؟؟

Fatemeh
Fatemeh
6 ماه قبل

خیلی عالی بود

Tina&Nika
Tina&Nika
6 ماه قبل

اریا یک الاغ به تمام معناس صد رحمت به الاغ
بلا نسبت عزیزان

Tina&Nika
Tina&Nika
پاسخ به  saeid ..
6 ماه قبل

عزیزم اریا رو دق بدههه

Newshaaa ♡
6 ماه قبل

واایی عاالی بود الان تو جاده خوندم بالاخره یه جا آنتن داد🤣

لیلا ✍️
6 ماه قبل

خیلی قشنگ بود عزیزم امیر خیلی خوبه و میتونه به آنا آرامش بده😊

Newshaaa ♡
پاسخ به  لیلا ✍️
6 ماه قبل

بالاخره اومدم شمالا😂😁

Nushin
Nushin
6 ماه قبل

مثل همیشه عالی و زیبا خسته نباشی💚

M Af
M Af
6 ماه قبل

عالییییی بود مرسی سعیدجانی😍👏🏻

دکمه بازگشت به بالا
30
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x