رمان هزار و سی و شش روز

رمان هزار و سی و شش روز پارت 23

4.3
(20)

پوزخندی زدم و گلارو پخش کردم روی سنگش

 

_دقیقا کارایی که تو نکردی برامون بابا

 

تکیه مو به سنگ پشتم دادم و گفتم:

 

_همه حالشون خوبه بابا، دیگه خبری از اون مامان که همیشه ناراحت بود نیست، هروز میره بیرون، میره کلاس، به خودش میرسه و دوباره شده همون دختر هیجده ساله ای که قبل اومدنت تو زندگیش بود، کیان اینقدر بزرگ شده که عاشق شده هرچند عشقی زود گذر ولی همونم شهامت و جرات میخواست که داشت

 

_میدونم الان عصبانی که چرا گذاشتم تو این سن اینکارو بکنه و جلوشو نگرفتم شاید مامانم بفهمه دعوام کنه ولی مهم نیست

 

_نمیخوام چیزایی که برای خودم شده عقده برای کیان هم اتفاق بیوفته، کارش غلطه ولی نخواستم با دعوا منعش کنم چون ترسیدم عین من بره سراغ چیزایی ک منع شده ازش

 

_کیان خیلی عاقل تر از منه و مهمتر از همه مثل من اونقدر احساسی نیست و اگر باهاش صحبت کنم خودش به نتیجه درست میره فقط یه موقعش

 

یکم دیگه درمورد شرکتش و اینکه ماهان قبول کرد توی شرکت وکیل حقوقی بشه گفتم و به سمت خونه حرکت کردم

 

با خستگی خودمو روی تخت انداختم که گوشیم زنگ خورد

 

با دیدن اسم خانم عباسی پوفی کشیدم

 

_بله

 

_سلام ماهینی چطوری؟

 

_خوبم شما خوبی کیفت کوکه انگاری

 

_مگه میشه کوک نباشه؟ شاگرد خوبم قراره فردا ایندش تا ابد تضمین بشه

 

_حالا از کجا مطمئنین قراره بهم پیشنهاد بده و من قبولش کنم؟

 

_میده من مطمئنم میدونی از اون هفته تاحالا چقدر درموردش تحقیق کردم؟ اون کارش اینه طراحای خوب مثل تورو بخره ببره خارج کلی در امد ازتون کسب کنه

 

پوفی کشیدم و سرسری گفتم:

 

_باشه حالا بزار فردا برسه بعد درموردش صحبت میکنیم کاری ندارین؟

 

_نه برو دختر همیشه خسته خدافظ

 

_خدافظ

 

حوصلم سر رفته بود، مامان رفته بود خونه خاله م کیان هم سرکار بود

 

پتو نازکی برداشتم و رفتم حیاط

 

بهار بود و هوا هنوز یکمی سوز داشت

 

همینطوری که فکرم درگیر اون قرار داد ها بود پیامکی به گوشیم اومد

 

_بدون تو هرگز، با تو همیشه…..!

 

خوندن پیام همانا و سوزش گردنم همانا……

 

………..

 

اولین روز ها با یه دونه از قرصها انرژی میگرفت و به کارش ادامه میداد ولی رفته رفته از یه دونه به پنج شش تا رسید تا اینکه سر دو ماه قرص ها تموم شد و بدن درد و خستگی به سراغش اومد

 

سریع با غزل تماس گرفت و گفت تا فردا خودشو به ایران میرسونه و بسته های قرص رو تحویل میگیره

 

دیگه با یه بسته بارش، بار نمیشد…!

 

توی کافه منتظر غزل بود

 

اون قرصها موفق شده بودن کمتر فکرش به سمت ماهین بره و دایره افکارش جز خوردن قرص و پول نباشه

 

با رسیدن غزل و دادن بسته قرص ها سریع دو تاشونو از بسته در اورد و خورد

 

_اووو اراز چخبره، اینا عوارض دارن نقل و نبات نیست ک همینطوری میدی بالا

 

_مهم نیست

 

پولی که توی این مدت جمع کرده بود رو به سمتش گرفت که غزل دستشو رد کرد و گفت:

 

_فکر کن کادوعه از طرف من

 

_نمیخوام مدیونت باشم

 

_نترس مدیونم نمیشی

 

خوشحال از اینکه تونسته پول رو، روی پولای عمل پدرش بزاره سری تکون داد

 

کجا رفته بود اون اراز مغرور که از ترحم نفرت داشت؟!

 

با اینکه قرصها باعث میشد همه چیز رو از یادش ببره ولی باز هم ماهین خاطرش بود

 

_از ماهین خبر داری؟

 

غزل کمی دستپاچه شده سناریویی چید و گفت:

 

_اره…. خوبه… یعنی اخرین بار که اومدی باهاش صحبت کردم حالش خوب بود گفت میخواد فراموشت کنه

 

صدای شکستن قلب اراز به گوش تمامی افراد نشسته تو کافه رسید ولی با نفسی عمیق بغضش رو فرو فرستاد و سری تکون داد و گفت:

 

_چه خوب! اینطوری راحتر میتونه یه رابطه جدید با کسی که لیاقتشو داره شروع کنه

 

غزل خوشحال از اینکه تونسته بود امید کوچیک اراز درمورد ماهین رو قطع کنه گفت:

 

_اراز من باید درمورد موضوعی باهات صحبت کنم

 

_بگو

 

_ببین اراز درسته پدر من پولداره ولی هنوزم عقاید هم شهریاشو داره و قراره با همون افکار زردش تا اخر عمر ادامه بده ولی من نمیتونم

 

_خب دخلش به من چیه غزل واضح بگو

 

_میشه چند وقت به عنوان شوهرم نقش بازی کنی؟

 

_یعنی چی؟

 

_ببین تو به پول نیاز داری، حتی اگر روزی ده تا از اون قرصا بخوری تا بتونی سر پا بمونی نمیتونی زود خرج عمل باباتو جور کنی، ولی اگر بیای و نقش عاشق پیشه هارو بازی کنی و کاری کنی بابام اجازه بده عقد کنیم و باهم بریم خارج تا منم درسمو اونجا ادامه بدم هم من به ارزوم رسیدم هم بابام نمیزاره شوهر بچه ش تو یه شرکت فکسنی با چندرغاز حقوق کار کنه و میبرتت پیش خودش با حقوق تپل، بعد اینکه تو پول عمل باباتو جور کردی از هم طلاق میگیریم تو میری سراغ ماهین منم میرم دنبال ارزوهام

 

 

_یعنی… داری میگی منو تو صوری باهم ازدواج کنیم؟

 

_اره

 

_اونوقت بعد طلاق اگر پدرت نزاشت بمونی اونور چی؟

 

_نگران نباش فکر اونجارو کردم

 

_غزل من دلم نمیخواد خودمونو بندازیم تو هچل اگر یک درصد ماهین….

 

پرید تو حرف و گفت:

_ماهین نمیفهمه از کجا میخواد بفهمه؟ بعد تموم کردن رابطتون گفت دیگه نمیخواد باهام صحبت کنه

 

_یعنی هربار ک از حال ماهین خبر میدادی دروغ بود؟

 

راست بود که ادم دروغگو فراموشکار میشه

 

رنگ از رخش پرید اما سریع گفت:

 

_نه نه درسته با من قطع ارتباط کرده ولی از رفیق مشترکمون حالشو میپرسیدم

 

اراز عصبی سکوت رو ترجیح داد

 

قرصها باعث میشد توان عصبی شدن و حتی داد زدن ساده رو هم نداشته باشه

 

_آراز؟

 

اروم سری تکون داد

 

_قبول میکنی؟

 

_خانوادم چی؟

 

_مگه بده؟ باباتم به ارزوش میرسه بچشو تو لباس دومادی هرچند سوری میبینه

 

چاره ای نداشت

امروز مادرش خبر داد حال پدرش بدتر شده و هرچه زودتر باید پول عمل جور بشه ولی اون حتی نتونسته بود یک چهارم هزینه عمل رو پس انداز کنه هزینه ها بالا بود و پول در اوردن سخت

 

با عرض سلام و پوزش شدیددد باید ازتون تمناای عاجز کنم تو این روزای برفی و سرد تا حد امکان بیرون نرین و لباس گرم بپوشین و اکر علائم سرماخوردگی دارین حتماا همون روز برین دکتر، داروهاتونو سر وقت بخورین و عین من پشت کوش نندازین ک ویروس بدتر برگرده:)

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا : 20

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر

𝐸 𝒹𝒶

به خداحافظی تلخ تو سوگند نشد که تو رفتی و دلم ثانیه ای بند نشد
اشتراک در
اطلاع از
guest
47 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
سعید
سعید
پاسخ به  𝐸 𝒹𝒶
2 ماه قبل

ایشالا زودتر خوب میشی
پارت هم مثل همیشه بی نظیر بود
فکر کردم ادامه نمیدی😞😊

Eda
Eda
پاسخ به  سعید
2 ماه قبل

ممنوننن
وی تنکسسس🫂
من یه چی شروع کنم هرچند دیر و با بدبختی ولی به پایان باید برسانمش😎😂😂

لیلا ✍️
2 ماه قبل

شاید بتوان گفت که صفحه اول رمان، مهم‌ترین صفحه آن ست. اما چرا گاهی اوقات نویسندگان توجه چندانی به این صفحه ندارند؟ در این مطلب، ۵ چیزی که حتماً باید در صفحه اول رمان‌تان بگنجانید را آورده‌ایم.

۱– شخصیت اصلی را معرفی کنید​
خواننده باید بداند شخصیت اصلی کیست چراکه این موضوع در تفسیر اتفاقاتی که می‌افتند اهمیت دارد. بهتر است تا جای ممکن سریعاً اسم، جنسیت، سن و کار شخصیت اصلی را مشخص کنید. البته این بدان معنا نیست که این موارد را پشت سرهم ردیف کنید. خلاقیت به خرج دهید.

شاید بتوان گفت که صفحه اول رمان، مهم‌ترین صفحه آن ست. اما چرا گاهی اوقات نویسندگان توجه چندانی به این صفحه ندارند؟ در این مطلب، ۵ چیزی که حتماً باید در صفحه اول رمان‌تان بگنجانید را آورده‌ایم.

۱– شخصیت اصلی را معرفی کنید​
خواننده باید بداند شخصیت اصلی کیست چراکه این موضوع در تفسیر اتفاقاتی که می‌افتند اهمیت دارد. بهتر است تا جای ممکن سریعاً اسم، جنسیت، سن و کار شخصیت اصلی را مشخص کنید. البته این بدان معنا نیست که این موارد را پشت سرهم ردیف کنید. خلاقیت به خرج دهید.

۲–انتظارات را مشخص کنید​
باید بگذارید خواننده بداند که این داستان چه نوع داستانی خواهد بود. آیا شخصیت اصلی قرار است کل کتاب به صورت مونولوگ صحبت کند؟ آیا قرار است از کلمات بی‌ادبانه زیادی استفاده کنید؟ بهتر است موضع خود را در همان ابتدا برای خواننده مشخص کنید و برای او کمین نگذارید. بدین ترتیب خواننده متوجه می‌شود که براساس تمایل و سلیقه‌اش بایستی به خواندن ادامه دهد یا خیر.

۳–با اتفاقی مهم کار را آغاز کنید​
تا جای ممکن بازگویی داستان را از نزدیک به واقعه مهم کتاب یا داستان آغاز کنید، اگر امکانش هست طوری آغاز کنید که انگار همین الان دارد اتفاق می‌افتد. لازم نیست فوری همه چیز را توضیح دهید. کمی رمز و راز خواننده را بیشتر جذب خواهد کرد.
۴– چرت و پرت نگویید​
از خیر حرف های بی اهمیت و غیرضروری بگذرید، مخصوصا در ابتدای کتاب چون هنوز خواننده را به قلاب نینداخته اید. اگر خواننده ببیند که بیهوده گویی می‌کنید خیلی راحت کتاب را کنار خواهد گذاشت و به سراغ کاری دیگر یا کتابی دیگر خواهد رفت.

۵–خواننده را به قلاب بیندازید​
معلوم است که باید این‌کار را انجام دهید! خواننده‌ها خیلی زود علاقه‌شان را به ادامه مطالعه از دست می‌دهند بنابراین باید هر طور شده آن‌ها را زودتر به قلاب بیندازید تا سراغ گوشی‌هایشان نروند! کتاب شما باید در نبردی با شبکه‌های اجتماعی، بازی و فیلم پیروز شود. پس تا جای ممکن سریعاً توجه خواننده را جلب کنید. ماموریت صفحه اول این است که خواننده را به خواندن صفحه دوم ترغیب کند و الی آخر. به یاد داشته باشید که چندان اهمیتی ندارد که بقیه کتاب‌تان چقدر عالی است، این صفحه اول است که سرنوشت‌ساز است.

منبع: گروه انتشارات مجید
پایان

لیلا ✍️
پاسخ به  𝐸 𝒹𝒶
2 ماه قبل

بابا با تو نیستم که😅😂 من این مطالب رو گهگاهی می‌ذارم تو سایت تا همه بخونند، آموزشی برای همه‌ست، خودمم تازه خوندمشون

𝐍𝐚𝐫𝐠𝐞𝐬 𝐛𝐚𝐧𝐨𝐨
پاسخ به  لیلا ✍️
2 ماه قبل

بچه مردمو ترسوندی🤣🤣🤣🤣

𝐍𝐚𝐫𝐠𝐞𝐬 𝐛𝐚𝐧𝐨𝐨
پاسخ به  𝐸 𝒹𝒶
2 ماه قبل

بابا کلاسای استاد مرادیه مگه تو ثبت نام نکردی؟😂

لیلا ✍️
پاسخ به  𝐍𝐚𝐫𝐠𝐞𝐬 𝐛𝐚𝐧𝐨𝐨
2 ماه قبل

دیوونه😂 من خودم شاگردم

𝐍𝐚𝐫𝐠𝐞𝐬 𝐛𝐚𝐧𝐨𝐨
پاسخ به  𝐸 𝒹𝒶
2 ماه قبل

ظرفیت پره جا نیس بزار دوره بعدی😂🤣
(حالا که خواهرم استاده پز بدم زور بگم😌)

آخرین ویرایش 2 ماه قبل توسط 𝐍𝐚𝐫𝐠𝐞𝐬 𝐛𝐚𝐧𝐨𝐨
لیلا ✍️
2 ماه قبل

برگرفته از سایت… .

تنش، فوت کوزه گری‌ای است که باعث می‌شود خواننده به خواندن ادامه داستان جذب شود. چهار شیوه برای آنکه مطمئن شوید داستان شما تنش کافی دارد عبارت است از:

تنشی ایجاد کنید که برای کارکترهایتان ضروری است
قبل از آنکه درگیری‌های اصلی داستان خود را بنوسید آنها را با دقت انتخاب کنید. شما باید درگیری و تنشی را ایجاد کنید که برای کاراکترهایتان مهم باشد. کاراکتر شما در خلال این تنش به چه چیزی می‌رسد و چه چیزی بر سر راه او قرار دارد؟ درگیری میتواند به بی اهمیتی یک کشمکش درونی یا از بین رفتن یک رابطه باشد. یا میتواند به بزرگی سرنوشت باشد.

آنچه مهم است اندازه‌ی درگیری نیست، مهم آن است که کاراکتر و در نتیجه خواننده تا چه اندازه به نتایج آن اهمیت می‌دهد . درگیری باید چیزهایی که برای کاراکترهای شما بیشترین اهمیت را دارند تهدید کنند. گام اول؟ اهداف اولیه و افت و خیز اعمال او را مشخص کنید.

تنشی همراه با افت و خیز خلق کنید
شما نباید رمانی بنویسید که در آن تنشها یکی پس از دیگری ظاهر می‌شوند و فضایی برای نفس کشیدن به شما نمی‌دهند. هدف شما آن است که خوانندگان به خواندن ادامه دهند. شما به زمانهای بدون درگیری برای کاراکتر سازی نیاز دارید – باید بین قسمتهای هیجان انگیز داستان خود فاصله بدهید تا خواننده بتواند عاشق کاراکترها شود. با آنکه ممکن است لحظات سرنوشت ساز تا رسیدن به اوج دستان در پایان کتاب فرا نرسند، در طول مسیر باید تنشهای کوچکتری نیز وجود داشته باشد.

بارها و بارها خطرات را افزایش دهید
اگر قهرمان داستان شما کاری را امتحان کرده و بلافاصله به موفقیت برسد داستان‌تان سریع و قابل پیش بینی می‌شود. برای برقراری تعلیق و تنش، قهرمان شما باید چند باری شکست را تجربه کند. یا اگر در ابتدا در رسیدن به اهدافش موفق شود، عواقب سنگینی را تجربه کند. برای اطمینان یافتن از وجود درگیری در طول داستان قانون « تا سه نشه بازی نشه » را به خاطر داشته باشید. یعنی برای رسیدن به موفقیت دوبار باید شکست بخورید و دفعه سوم به موفقیت برسید. آیا شما نیز قبل از موفق شدن چند بار شکست نمی‌خورید؟ نقاط فراز و نشیب داستان را به شکل موقعیتی خلق کنید که کاراکترتان را به جایگاهی فراتر از موقعیتی که در ابتدا خواستار رسیدن به آن بوده برساند. در واقع موفقیت به این سادگی‌ها بدست نمی‌آید. جالبترین و هیجان انگیزترین نوع موفقیت، موفقیتی است که بعد از شکست خوردن به دست می‌آید.

کنجکاوی خوانندگان خود را حفظ کنید
آخرین باری که کتاب بسیار خوبی خواندید چه احساسی داشتید؟ کنجکاو، درگیر، هیجان زده؟ یکی از کلیدهای حفظ تنش در داستان آن است که خواننده را به سوال پرسیدن وادارید – این کار به خصوص در لحظات آرامتر داستان‌تان به جهت درگیر کردن خواننده حیاتی است. برای آنکه کنجکاوی خواننده را حفظ کنید باید کاراکترهایی خلق کنید که حتی در زمانی که در وضعیت بحرانی قرار ندارند جالب باشند. سوالاتی را مطرح کنید که خواننده میخواهد پاسخ آنها را بداند . سعی کنید این سوالات را در انتهای فصل مطرح کنید تا خواننده برای خواندن فصل بعدی مشتاق باشد.

لیلا ✍️
2 ماه قبل

سندروم اتاق سفید​
آیا تا به حال داستانی را خوانده‌اید که مملو از اکشن و دیالوگ باشد اما نتواند تصویری از محل وقوع رویدادها به شما ارائه دهد؟ این به “سندرم اتاق سفید” معروف است. سندروم اتاق سفید زمانی اتفاق می‌افتد که نویسنده به چیدمان توجهی نمیکند و به نظر می‌رسد داستان را در اتاقی سفید تعریف می‌کند که هیچ جزییاتی از آن در دست نیست. به خواننده خود اجازه دهید با اضافه کردن جزئیات خاص، تصویری از محیط را در ذهن خود ترسیم کند. حواس خواننده را درگیر کنید. آیا بویی در صحنه وجود دارد؟ آیا صداهای پس زمینه‌ای وجود دارد که حس محیط را منتقل میکند؟ با اضافه کردن جزییات حسی داستان را زنده کنید.

کاراکترهای بی نقص​
وسوسه انگیز است که شخصیت‌های خود را بی عیب و نقص نشان دهید، اما شخصیت‌های عالی برای خواندن خسته کننده هستند. دادن یک یا دو ایراد به کاراکترهای خود باعث ایجاد واقع گرایی و عمق می‌شود. بدون داشتن نقص، کاراکتر شما چیزی برای غلبه کردن به آن و جایی برای تغییر و رشد ندارد. برای اینکه داستان شما جالب باشد باید تضاد وجود داشته باشد. کاراکتر شما باید برای رسیدن به اهداف خود تلاش کند

اضافه کردن جزییات مادی​
جزئیات در پیش نویس اول قابل انتظار است، اما باید در پیش نویس‌های بعدی ویرایش شوند. جزئیات مادی مانند گِل در چرخ دنده‌های ماشین داستان شما هستند. آنها سرعت کار را کاهش می‌دهند و مانع از عمل می‌شوند. هر کلمه‌ای که می‌نویسید باید به نحوی داستان را پیش ببرد.
دیالوگ بد​
دیالوگ یک عنصر کلیدی برای داستان سرایی است. وقتی دیالوگ خوب نوشته شود، به کاراکترها و محیط شما روح می‌بخشد. این به کاراکترهای شما اجازه می‌دهد تا انگیزه‌ها و داستان‌های خود را آشکار کنند. مهمتر از همه، دیالوگ طرح را به جلو می‌برد. دیالوگ‌های افراطی و تشریحی اثر معکوس دارند، داستان را کند می‌کنند و کاراکترهای شما را بی حرکت و غیر طبیعی نشان می‌دهند.

ترس از اشتباه کردن​
بزرگترین اشتباهی که می‌توانید مرتکب شوید این است که اصلاً مرتکب اشتباه نشوید. اشتباه کردن بخشی از خارج شدن از حاشیه امن و رشد کردن به عنوان یک نویسنده است، بنابراین اجازه ندهید تلاش برای کمال شما را از نوشتن و به اشتراک گذاشتن داستان خود باز دارد
«پایان»

لیلا ✍️
2 ماه قبل

دلم برات تنگ شده بود ادایی خوبی الان؟😥🤒

لیلا ✍️
پاسخ به  𝐸 𝒹𝒶
2 ماه قبل

بلا به دور باشه دختر❤ این‌‌ها نکته‌های نویسندگیه، خودم ازشون چیزهای زیادی یاد گرفتم گفتم باهاتون به اشتراک بذارم🙃 اسم سایت هم آورده نشه بهتره برای همین سانسورش کردم😂

لیلا ✍️
2 ماه قبل

حیفه که این رمان دیربه‌دیر پارت.گذاری شه🙁 دلم واسه آراز سوخت، گناه داره🤢 اون قرص‌ها چیه غزل بهش داد؟ نکنه معتاد شده😑 وای غزل رو بگو دوست ماهین بود و حالا… .😔

دیالوگ‌های یه نفر رو جدا‌جدا ننویس عزیزم، وقتی شخصیتی داره تنها صحبت می‌کنه اگه جمله‌هاش طولانیه یه مکثی میدی و مثلاً اینطوری می‌نوشتی: اشک گوشه چشمش را گرفت، نمی‌خواست برای آن مردِ پدر نام گریه کند.

بعد دوباره دیالوگ

لیلا ✍️
پاسخ به  𝐸 𝒹𝒶
2 ماه قبل

دشمنت شرمنده😍 وای، بعد آراز خودش می‌دونه😱 من از آخر این رمان می‌ترسم😨

نازنین
نازنین
پاسخ به  لیلا ✍️
2 ماه قبل

سلام خواهر خوشگلم چطوری دلم برات تنگ شده 🥺

لیلا ✍️
پاسخ به  نازنین
2 ماه قبل

واییی😥😥🤗🤩 تو نباید یه سر به ما بزنی؟ چند روزه میگم چرا خبری ازش نیست

نازنین
نازنین
پاسخ به  لیلا ✍️
2 ماه قبل

خب رمان بنویس دلتنگتم

لیلا ✍️
پاسخ به  نازنین
2 ماه قبل

دستگاه تایپ نیستم که😂😂 والا درگیر زندگی هستیم، دیگه کمتر وقت میشه واسه رمان نوشتن اما خب کم‌کم دارم رمانم رو می‌نویسم فعلاً نزدیک به ۲۶ قسمتی شده اما خب کلی کار داره نمی‌خوام عجله کنم تا یک کار خوب در بیاد. شما هم خانوم هر چهار پنج روز یک بار یه سری بزن (ازت کم نمیشه که😂🧐) تو رمان بوک هستم ویراستاری رمان پدر آدم رو درمیاره بابا🤒

نازنین
نازنین
پاسخ به  لیلا ✍️
2 ماه قبل

هرچی میزنم رمان کویر سبز بالانمیاره که ..‌‌‌ازم کم نمیشه خانومی ولی خب کجا پیدات کنم🤔🙄

لیلا ✍️
پاسخ به  نازنین
2 ماه قبل

اسمش شولای برفیه، به درخواست منتقد تغییر داده شد چون یه رمان به همین نام چاپ شده بود. این‌جا توی سایت😍

مائده بالانی
2 ماه قبل

خسته نباشی ادا جان
امیدوارم زودتر حالت خوب بشه.

𝑖𝑟𝑒𝑛𝑒 ‌
2 ماه قبل

خسته نباشی عزیزم🙃❤️
بلا ب دور ایشالا زودتر خوب میشی🥲

𝐍𝐚𝐫𝐠𝐞𝐬 𝐛𝐚𝐧𝐨𝐨
2 ماه قبل

این چه ویروسه منحوسیه همه دارن میگیرن؟🥲
خداروشکر خوب شدی
هاااااا ادااااا کجایی دارم کاوه رو آزاد میکنم بچم تو زندان بود نبودی💔
راستی یادم رفت بگم خسته نباشی عزیزم😂🖐🏻

𝐍𝐚𝐫𝐠𝐞𝐬 𝐛𝐚𝐧𝐨𝐨
پاسخ به  𝐸 𝒹𝒶
2 ماه قبل

درخواست طلاق بده تا نکشتتت😂😂😂

ALA ,
ALA
2 ماه قبل

خسته نباشی عزیزم امیدوارم زود خوب شی🥰😍🤩😘

لیلا ✍️
2 ماه قبل

بچه‌ها این چیزایی که میگم می‌خونید؟😂

𝐍𝐚𝐫𝐠𝐞𝐬 𝐛𝐚𝐧𝐨𝐨
پاسخ به  لیلا ✍️
2 ماه قبل

من یاد گرفتم اگه میخوای توضیح بدم ایتا واست😁

لیلا ✍️
پاسخ به  𝐍𝐚𝐫𝐠𝐞𝐬 𝐛𝐚𝐧𝐨𝐨
2 ماه قبل

توضیح نمی‌خوام؛ باید تمرین کنی خواهر😄

Eda
Eda
پاسخ به  لیلا ✍️
2 ماه قبل

اره بابا خوندیم😐اینهمه زحمت میکشی میفرستی بعد نخونیم؟
تا حدودیم برا پارت بعد ازشون بهره بردم تنکسس بابت فرستادنشوننن

𝐍𝐚𝐫𝐠𝐞𝐬 𝐛𝐚𝐧𝐨𝐨
2 ماه قبل

چقد آراز آدم ساده ایه
آخه آدم انقد خوش خیال😐
اصن همه اینا به کنار اون گوشی واموندشو برمی‌داشت زنگ میزد ماهین
چی بگم…
فقط دلم به حال ماهیت سوووختتتت
بچه عذاب کشید بخاطر ایننن

Eda
Eda
پاسخ به  𝐍𝐚𝐫𝐠𝐞𝐬 𝐛𝐚𝐧𝐨𝐨
2 ماه قبل

اخه تو یه شهر کوچیک بوده اونجام همه همو مشناختن و کسی به کسی نارو نمیزده
خو نمیخواست باز ماهین یادش بیوفته دیگ
اره🥺

Eda
Eda
2 ماه قبل

خداییی اصن توجه کردین ماهین گروگان گرفته شد؟ 😐🔪همش اراز اراز کردین نکفتین ماهین بدبخ دزدیده شدد☹️🔪😂😂

دکمه بازگشت به بالا
47
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x