رمان رویای من

⸾رَِوَِﻳَِاَِےَِ ﻣَِنَِ⸾ ✿𝒑𝒂𝒓𝒕5✿

4.2
(20)

════════════════
آراد-سورن و پسرخاله‌ش دانا

ارلین-انقد بی‌شعورن دوتایی ب این بزرگی اومدن

ریختن روسر آرادِ بیچاره!

ساتیا-لابد دلیل دارن

آراد-آره!البته زیادم بزرگ نیستن فقط قدبلندن همین!

من و سورن همکلاسی بودیم و خیلی باهم صمیمی

بودیم ولی خب سرِ ی مسئله‌ای دعوامون شد و دیگ

الان باهم دشمنی داریم!

سکوت کرد و نپرسید موضوع چه بوده!بعدازکمی

صحبتِ ارلین باآن دو سمت آخرِ کوچه‌ی بن بست

رفتند و ب خواست ارلین خواستند از دیوار بالا بروند

ک صدایی از پشت سرشان دخترک را متوقف کرد:

سورن-اون بالا نرید کثیفه الان گربه ازروش ردشده!در ضمن اونطرف

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.2 / 5. شمارش آرا : 20

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر

Aylli ‌

یآدَم‌نِمیکُنی‌.وُ.زِیآدَم‌نِمیرِوی،یآدَت‌بِخِیر‌یآرِفرآموُش‌کارِمِن...❤️‍🩹
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
دکمه بازگشت به بالا
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x