رمان انتقام خون

رمان انتقام خون پارت ۳۸

4.5
(137)

با قدم‌های آرام مسیر گل‌ها را دنبال میکنم

هیجان در رگ‌هایم می‌جوشد و آرام از پله‌ها بالا میروم

مسیر گل‌ها تا اتاقمان ادامه دارد و من با نگاه کوتاهی به سمت آرمان دستگیره را آرام پایین میکشم

نگاه مبهوتم دور‌تا دور اتاق میچرخد و بر روی تخت مکث میکنم

تنها روشنایی داخل اتاق شمع‌های چیده‌ شده بر روی زمین‌ است

دسته گل بزرگی بر روی تخت قرار دارد و جعبه بزرگ و قلبی شکلی در کنار آن قرار دارد

قدمی جلو میروم توان گرفتن نگاهم را از فضای فوق‌العاده اتاق ندارم

نمیدانم چقدر در حال‌و هوای خود سیر میکنم اما کمی بعد دستی دور کمرم حلقه میشود

میدانم که آرمان این کار را کرده که با خیال راحت به سینه‌اش تکیه میدهم و زمزمه میکنم

_خیلی قشنگه

بوسه خیسش را بر روی گردنم حس میکنم و زمزمه آرامش را زیر گوشم می‌شنوم

آرمان_میخوای بازش کنی؟

سری تکان میدهم و با شل شدن حلقه دستانش از دور کمرم به سمت تخت میروم

بر روی آن مینشینم

دستم به سمت دسته گل می‌رود که آرمان زود‌تر آن‌را برمی‌دارد

کنار پایم زانو می‌زند و آن را به سمتم می‌گیرد

لبخند عمیقی بر لب‌هایم می‌نشیند و درحالی که گل را از او میگیرم خم میشوم و بوسه آرامی بر گونه‌اش میزنم

_مرسی

گل را بر روی تخت می‌گذارم و جعبه را آرام به سمت خود میکشم

حالا او هم لبخند بر لب دارد و کنارم بر روی تخت می‌نشیند

نگاهی به لبخند مهربان و چشمان براقش میاندازم و در جعبه را آرام باز میکنم

با دیدن محتوای درون جعبه چشمانم برق می‌زند

جعبه پر است از خوراکی‌های مختلف و من در این مدت میل عجیبی به خودن خوراکی پیدا کرده‌ام

به سمت آرمان بر میگردم و شدت خوشحالی خود را در آغوشش می‌اندازم

نه اینکه از دیدن خوراکی ها اینگونه ذوق‌زده شده باشم نه

از اینکه او به همه‌چیز فکر کرده و حواسش به من هست ذوق کرده‌ام

دستانم را دور گردنش حلقه میکنم و محکم گونه‌اش را میبوسم

_عاشقتم آرمان‌‌‌‌…………عاشقتم که حواست به همه‌چیز هست

خنده آرامی می‌کند و مرا محکم به خود میفشارد

آرمان_منم عاشقتم که اینجوری با چیزای کوچیک خوشحال میشی

بوسه دیگری بر گونه‌اش مینشانم و بر روی تخت مینشینم

خوراکی‌ها را یکی یکی از داخل جعبه بیرون می‌آورم و می‌خواهم جعبه را به کناری بیاندازم اما با دیدن چیزی که داخل جعبه است مکث میکنم

یک جعبه کوچک مخملی

آن را از داخل جعبه بیرون میاورم و جعبه را کنار تخت بر روی زمین میگذارم

نگاهی به آرمان که با لبخند نگاهم می‌کند می‌اندازم و در آن را آرام باز میکنم

گردنبند درون جعبه به زیبایی می‌درخشد و و من مدت‌ها به دنبال این گردنبند گشته‌ام

گردنبند زحلی که به زیبایی میدرخشد

نگاه مبهوتم را به آرمان میدهم

_این…………این خیلی قشنگه

با کمی مکث گردنبند را از داخل جعبه بیرون می‌آورم و آن را به سمتش می‌گیرم

بی هیچ حرفی آن را از دستم می‌گیرد و پشت کمرم مینشیند

موهایم را کنار می‌زند و گردنبند را آرام دور گردنم می‌بندد

دستش دور کمرم حلقه میشود و من سرم را بر روی شانه‌اش می‌گذارم

آرمان_خوابت میاد؟

نگاهم را به نیمرخش میدوزم

امشب آنقدر انرژی گرفتم که خواب به چشمم نمی‌آید

_تو خوابت میاد؟

بوسه‌ای بر روی شانه‌ام می‌زند و ارام زمزمه می‌کند

آرمان_نه

سرم را بلند میکنم و با هیجان دست‌هایم را به هم میکوبم

_پس خوراکی‌ها رو بخوریم؟

خنده آرامی می‌کند

آرمان_باشه

چند دقیقه بعد خوراکی‌ها را باز کرده‌ایم و من نشسته بر روی پای آرمان با خنده چیپسی بر میدارم

_آخه کدوم عروس و دامادی شب عروسیشون روی تخت میشینن خوراکی میخورن

خنده آرامی می‌کند

آرمان_دوتا دیوونه عین ما

صدای خنده هردویمان بلند می‌شوم

نزدیک به نیم ساعت بعد خواب به چشمهایمان نیش می‌زند و همراه هم خوراکی‌ها را جمع میکنیم

لباسهایمان را عوض میکنیم و من بعد از پاک کردن آرایشم به تخت میروم و در آغوش او به خواب میروم

خوابی آرام و پر از آرامش

●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●

نگاه آخر را در آینه به خود می‌اندازم و با برداشتن کیفم از اتاق خارج میشوم

دو ماه از شب عروسی‌امان میگذرد و امروز قرار است برای تعیین جنسیت فرزندمان برویم

هیجان خاصی دارم

در این مدت با خود احد کردم تا آخر عمر دیگر به آن نقشه فکر نکنم و با آرامش در کنار آرمان و فرزندم باشم

حمایتت؟🥺🥲

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.5 / 5. شمارش آرا : 137

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر

Ghazale hamdi

غزل نویسنده رمان های دیازپام & قانون عشق🦋 کاربر وبسایت رمان وان🦋
اشتراک در
اطلاع از
guest
37 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
saeid ..
پاسخ به  Ghazale hamdi
6 ماه قبل

نگران نباش اصلا🥺

sety ღ
پاسخ به  Ghazale hamdi
6 ماه قبل

من خودمم خیلی میترسم و نمیتونم آرومت کنم متاسفانه😂🤦‍♀️

sety ღ
پاسخ به  Ghazale hamdi
6 ماه قبل

منم فردا امتحان شهر رانندگی دارم و استرس دارم😢😢😢😢

saeid ..
پاسخ به  sety ღ
6 ماه قبل

اومدیییی🥺😂
دو دقیقه وایستا منم پارت رو بفرستم
دیگه نمیتونم تا فردا صبر کنم 🤣

sety ღ
پاسخ به  saeid ..
6 ماه قبل

😂😂😂

saeid ..
پاسخ به  sety ღ
6 ماه قبل

وایستا الان میگم تایید کنی

saeid ..
پاسخ به  sety ღ
6 ماه قبل

تایید کن😂

لیلا ✍️
لیلی
پاسخ به  sety ღ
6 ماه قبل

آخ نگو دست رو دلم نزار که خونه استرسو که همه دارن من غش نکنم فقط

مربیم هفته دیگه وقتش آزاده قراره باهام کار کنیم بعد برم واسه امتحان بار اولمه😱

saeid ..
پاسخ به  sety ღ
6 ماه قبل

رفتی🥺
الان نیایی آخر تایید کنی😞🥺

لیلا ✍️
لیلی
پاسخ به  saeid ..
6 ماه قبل

مهی برو زیر بوی گندم یه لحظه😊

saeid ..
پاسخ به  لیلی
6 ماه قبل

رفتم

لیلا ✍️
لیلی
پاسخ به  Ghazale hamdi
6 ماه قبل

واقعا الان که گفتی به جات استرس گرفتم مجبوری بری پس غصه نخور غرم نزن😂

ولی جدیدا از این بخیه جذبی‌ها اومده نیازی به کشیدن نیست آخ خیالم راحت شد

لیلا ✍️
لیلی
پاسخ به  Ghazale hamdi
6 ماه قبل

گریه نکن دیگه تحملتو زیاد کن و چشماتو ببند زود تمون میشه🙃

saeid ..
6 ماه قبل

#حمایت از غزلی
خسته نباشی گلی

لیلا ✍️
نخودِ امیر😂
6 ماه قبل

لعنت بهت غزل ببین چه جوری توقعمون رو از شوهر ایده‌آل داری بالا میبری😂🤒

حالا که هلما از خر شیطون پایین اومده بقیه جفت پا میپرن وسط خوشیشون میدونم😑

لیلا ✍️
نخودِ امیر😂
پاسخ به  Ghazale hamdi
6 ماه قبل

خب تو انتظاراتمون رو بالا بردی من که سرم گرم زندگیم بود😂

آره مخصوصا اونجا که داشتن چیپس میخوردن

لیلا ✍️
نخودِ امیر😂
پاسخ به  Ghazale hamdi
6 ماه قبل

همه‌اش خب 😟

Fatemeh
Fatemeh
6 ماه قبل

خیلی عالی بود ولی لطفا دیگه کاریشون نداشته باش با اندازه کافی اتفاق افتاده واسشون بچه شونو به دنیا بیار و پرونده ببند

Fatemeh
Fatemeh
پاسخ به  Ghazale hamdi
6 ماه قبل

یا خدا بازم کشت و کشتار و گروگان گیری تو راهه ؟؟🤕🤕

Nushin
Nushin
6 ماه قبل

خسته نباشی غزل جان❣

تارا فرهادی
6 ماه قبل

چه رمانتیک بود این پارت
لطفا یه دونه از این آرمانا🥺🥺
مرسی غزاله جان😍😍💋💞

Fateme
6 ماه قبل

عالی بود
تروقران دو دیقه بزار راحت باشن🥲😂❤️

دکمه بازگشت به بالا
37
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x