رمان بخاطر تو

رمان بخاطر تو پارت سه

4.1
(19)

پارت سه
داشتم اروم اروم از اون طبقه خارج میشدم که گوشیم زنگ خورد و باز همون مزاحم همیشگی یعنی نرگس بود
_باز باید صدای نحثتو بشنوم؟
_دلا زر نزن بدو بیا اینجا کلی کار ریخته رو سرم؟

_کلی کار ریخته رو سر تو بعد من بدوام؟ به من چه

_حاجی ننم اینا دارن میان اینجا باید خونه رو تمیز کنیم
_اون لانه‌ی جاسوسی با شیشه پاک کن تمیز نمیشه خدا میدونه تو اون تو چه غلطی کردی

_با صدایی لرزون گفت زر نزن تروخدا بدو بیا

باشه ای گفتم و دستمو برای اولین تاکسی تکون دادم و سوار شدم شانسو نگاه سه ساعته دارم راه میرم نمی افتم رفتم رفتم درست جلو چش اون مردک افتادم

یکم خیابونا رو نگاه کردم و بعد که راننده گفت رسیدیم کرایه رو دادم و پیاده شدم زنگ نرگس اینارو زدم و وارد خونه شدم تو راه داشتم به این فکر میکردم که من چرا اینجا نیوفتادم چرا اونجا نیوفتادم

قبل از اینکه بخوام در واحد رو بزنم نرگس در رو باز کرد و منو کشید داخل

_هووششش رِرر آرام باش حیوان خودم میتونم بیام

_دلارام دستم تو شلوارت کمکم کن اینجا هارو تمیز کنیم غذا بزاریم بابا اینا سه ساعت دیگه‌اینجان

_حاجی چیشد بابات یهو فیلش یاد تهران کرد اون که از شیراز دل نمیکنه

_چمیدونم بابا اینام ورداشتن سه ساعت قبل اینکه برسن خبر دادن!نیهَ! اخه خدایا نیهَ؟

_خیلی خوب بابا کوری بازی در نیار تو برو غذا درست کن منم میسابم اینجاهارو

قدر دان نگاهم کرد که یهو مانتوم درآوردم و پشت بندش شالمو

_چه خشن رفتار میکنی با اینا پول دادیم بابتش

بعد خم شد اونا رو آروم از رو زمین برداشت و گذاشت رو مبل
بعد رفت سمت آشپزخونه داد زد:دلا چی درست کنم

عین خودش دادم زدم:تو گشادیت میاد چایی دم کنی الانم یه چیز ساده بزار مثلا ماکارانی

_وای نه بابا دوست نداره مرغ درست میکنم
_باشه

دست به کار شدم گوشیمو ورداشتم و یه آهنگ پلی کردم و شروع به کار کردن شدم

جونی جونم یار جونوم بیا دردت به جونوم
شب مهتاب لب دریا سیتو آواز میخونوم

همینجوری قر میدادم و با اهنگ میخوندم دست خودم نبود هر وقت آهنگی میزاشتن انقدر غرقش میشدم که صدام همه جارو ومیداشت!!
جاروبرقی کشیدم شیشه هارو تمیز کردم خورده وسیله هارو ورداشتم و بعد اینکه تموم شد رفتم آشپزخونه و دیدم نرگس داره سالاد درست میکنه

چشم خورد به قابلمه با گشنگی به سمتش حرکت کردم و گفتم:به به چه بوی مرغی میاد

قدم بعدی رو بلند تر ورداشتم و دست انداختم در قابلمه رو برداشتم ولی با دیدن محتویات داخل قابلمه پشمام ریخت

صدای منفجر شدن نرگس بلند شد متعجب گفتم:تو که گفتی بابات از ماکارانی بدش میاد چرا ماکرانی درست کردی

خندشو قورت دادو گفت:گفتم غذای ساده ایه درست کردم با سالاد و اینا خوشمزه میشه بابا مجبوره بخوره

الحق که گشادی
شونه بالا انداختم و گفتم:خو دیگه‌ زحمت و کم میکنم

چاقو رو انداخت و گفت:کجا؟ ناهار درست کردم

_نه دیگه من برم بابات اینا میان خسته ان نیاز دارن
استراحت کنن من میرم بعدا میام سر میزنم بهشون

_بخدا اگه بزارم بری تو نمیدونی وقتی مامانم زنگ زد نیما چقد دلارام دلارم می‌کرد از طرفی بابام هم گفت تورو هم دعوت کنم حالا هم برو گمشو بشین سرجات تا بیان
خواستم اعتراض کنم که صدای آیفون اومد

_بیا اومدن دیگه اصلا نمیزارم بری
_باشه باشه برو درو باز کن
به سمت آیفون رفت منم سمت لباسام چنگ انداختم و مانتوو شال رو باهم برداشتم تنم کردم که صدای جیغ نیما اومد که گفت:آبجی دلاراممم

نیما برادر شیش ساله ی نرگسه که ارادت خاصی به من داره
بغلمو براش باز کردم و گفتم:سلام مو هویجیه من
پشت بندش صدای یا الله گفتن آقا فرهاد و مرضیه خانوم اومد

نیما از بغلم دراومد منم بلند شدم و سمتشون رفتم :سلام
آقا فرهاد با خوشرویی جوابم رو داد که دستم کشیده شد و افتادم تو بغل مرضیه خانوم:سلاام دورت بگردم آخ که چقدر من دلم برات تنگ شده بود

لبخندی به این همه مهربونی زدم و گفتم :نگو خاله که دل من برات شده اندازه ی شُر…

چی داری میگی دلا شرت مورچه چه صیغه ایه آخه اینجا جلو فرهاد؟

خنده ی مصلحتی کردم و گفتم:اندازه ی گنجشگ
و چشمم رو دادم به نرگس که عین سکته ایا نگاه می‌کرد و با جمله ی آخرم خیالش راحت شد که هنوز اونقدرا هم بی‌آبرو نشدم

_الهی قربونت برم
_خدانکنه ای گفتم و از بغلش بیرون اومدم و نجوای

نیمارو شنیدم که گفت:آبجی دلارام دستشویی دارم
یه جوری میگه انگار تازه ختنه کرده خبر خوش محسوب میشه واسه خونوادش

صدای مرضیه خانوم بلند شد که گفت:عه نیما جان آبجی دلارام چرا یا خودت برو یا با من یا با آبجی نرگس
نیما تخس پاشو رو زمین کوبید و گفت:نه دلم براش تنگ شده با خودش میرم

الهی نرگس فدای اون دل تنگت شه
_برو نیما جون برو منم میام پشت سرت

_همین الان!
پوفی کشیدم و رفتم دنبالش دم در منتظر بودم که کارشو انجام بده

صدای سیفون که اومد و پشت بندش شیر دستشویی متوجه شدم که دیکه اخراشه

خودمو آماده کردم که دروباز کرد و گفت :زیپمو کشیدم دکمه شو میبندی؟
رو زانو نشستم و دکمه شو بستم بعد دستشو گرفت و گفتم:بریم؟
با ذوق گفت: بریییمم
به سمت اونا رفتیم که صدا از آشپزخونه اومد چه زود رفتن سر اصل مطلب

وارد آشپزخونه شدم و شستم رو صندلی و نیماهم دقیقا کنارم

غر زدنای آقا فرهاد رو زیر لبی شنیدم که میگفت:آخه مگه ماکارانی هم غذاست.برنج دراز؛

خندیدمو گفتم:بخدا من گفتم مرغ درست کن ولی تنبلیش اومد از طرفی وقت زیادی نداشتیم انشالله واسه شام جبران میکنه

سرشو بالت آورد و لبخند زد و گفت:عیبی نداره بابا جان من به تنبلی های نرگس عادت کردم

مرضیه جون که انگار زیادچوب تنبلیای نرگس رفته بود تو کو….استغفرلله آهی کشید و به نمکدون خیره شد

صدای اعتراض نرگس بلند شد که گفت:بابا شماها چرا اینجوری میگید من الان سه ساله تنها دارم زندگی میکنما هی تنبل تنبل تنبل

بعدشم بلند شد و رفت سمت یخچال پارچ نوشابه رو درآورد و نشست و ادامه داد:همین دلارام پارسال وسط دانشگاه بردیمش بیمارستانو گفتن انقد دستشویی نرفته کلیه هاش مشکل میده کرده حالا چرا دستشویی نرفته؟ چون خانوم تنبلیش میاد

از زیر میز به پاش زدم که تازه متوجه شد که چه طوفانی در انتظارشه لبخند گشادی زد و گفت:شوخی کردمااا

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.1 / 5. شمارش آرا : 19

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر

Fateme

نویسنده رمان بخاطر تو و تقاص
اشتراک در
اطلاع از
guest
2 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
لیکاوا
لیکاوا
8 ماه قبل

قشنگ بود❤
فقط قسمتی که دلارام میخواست سوتی بده ش…😂😂

Fateme
پاسخ به  لیکاوا
8 ماه قبل

😂از این سوتیا زیاد داره

دکمه بازگشت به بالا
2
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x