رمان قلب بنفش پارت نه
رمان قلب بنفش💜✨
#پارت_نه
《آریانا》
ساعت ده و نیم صبح بود…بعد از خوردن صبحانه بیکار بودیم که تصمیم گرفتیم با تیدا دوتایی بریم یه کم تو جزیره بچرخیم…
خیلی داشت بهمون خوش میگذشت…چند وقت بود اینجوری دوتایی وقت نگذروندیم؛اما کاش دل هامون آشوب نبود…خیالمون از همه چی راحت بود و میتونستیم به جای تلخی های زندگی این لحظه های شیرین رو جایگزین کنیم…
بعد ناهار یه سر رفتیم ساحل نارگیل قدم زدیم…
بعد یه کم دیوونه بازی و خنده،دیگه عزم رفتن کردیم و پیاده سمت هتل به راه افتادیم…
جلوی آینه داشتیم آماده می شدیم…
من یه پیراهن ساحلی دو تکه ی نارنجی با شال رنگ کمی تیره تر پوشیدم و تیدا هم پیراهن یاسی رنگ اش رو با شال سفید پوشید…
آراز و آرتا دم در اتاق اومدن و سوار ماشین شدیم…
محل قرار یه خونه ویلایی بزرگ بود…
از ماشین پیاده شدیم و سمت حیاط پشتی رفتیم…
دوتا مرد کنار هم با چندتا بادیگارد اطرافشون به سمتمون اومدن…
یکی از مردها که احتمال می دادم سیامک باشه با چشم به بادیگارد ها اشاره کرد که برن…
آرتا نگاه خشمگین و عصبی ای به آراز انداخت…
دلیلش رو نفهمیدم…اینم قاطی داره ها!!!
آراز در گوشش چیزی گفت که هوووفی کشید و عصبی روی یکی از صندلی ها نشست…
ما هم کنارشون نشستیم…
آراز سرش رو جلو آورد و دم گوشم زمزمه کرد…
_بیچارم کردی آریانا؛گفتی رامین اینجا نیست!
وای خدای من!پس این یارو رامین بود…
یکی از خدمتکار ها رو صدا زد که مشروب بیاره…
با آراز و آرتا صحبت می کردن و هر چهار نفر با تیکه جواب هم رو می دادن…
دیگه داشتم کلافه می شدم…
خط نگاه رامین رو دنبال کردم که به تیدا رسیدم…
با اون نگاه کثیف و هیز بهش زل زده بود…
سیامک هم من رو نگاه میکرد که چشم غره ای بهش رفتم و اخمی کردم…
سیامک_میبینم تنها نیومدید!افتخار آشنایی با این خانم های زیبا رو تا به حال نداشتیم…
رامین خنده ای کرد و رو به سیامک گفت
_مگه نمیدونی؟!بعد این همه مدت سهیلی ها تشریف آوردن پیش ما…دستشون درد نکنه!تحفه های نابی آوردن برامون…
و بعد با صدای بلند خندید و چشمکی به تیدا زد…
آرتا توی یه حرکت از جا بلند شد و محکم زد زیر میز…طوری که همه با وحشت عقب رفتن…
صورت و چشماش قرمز شده بود و رگ گردن اش جوری باد کرده بود که حس کردم الان میترکه…
سمت رامین رفت و مشت اول رو حواله ی صورت اش کرد…
حسابی ترسیده بودم…خدایا خودت کمکمون کن!
آراز هم به زور خودشو به آرتا رسوند و سعی کرد دست های آرتا رو از یقه ی رامین باز کنه…
آرتا اما انگار هیچی براش مهم نبود و با سیامک هم درگیر شد…
آراز هم سمت اونا حمله کرد و درگیری از این هم فاجعه بار تر و شدید تر شد…
آراز صداش رو بلند کرد که لا به لای فحش های آرتا شنیده بشه…
رو بهمون کرد…
_برید بیرونننن تا بیایم.
دست های یخ کرده ی تیدا رو گرفتم و از بین شیشه خورده های روی زمین سمت در رفتیم…
آراز: اسم ترکی هم هست اما در زبان لری به معنای بغض هست و هدف ما معنی لری این اسم بوده.
آرتا:فرمانده کاسیان لرها در سپاه دوم خشایار شاه هنگام حمله به یونان.
آریانا:در لری مشتق از کلمه ی آریایی(ایرانی)
تیدا:این اسم در زبان لری به معنای چشم مادر هست.
حتی اسم ایلدا که خواهر آرتا هست هم به معنای دایه ی ایل(یا همون مادر ایل)هستش
ببخشید که این پارت کوتاه بود؛پارت بعد بلندتره❤
اوه آراز و آرتا عاشق دخترا شدن😂
فعلا در حد کراشه😂😂
سلام نیوشاجآن
راستش من تا پارت3 رمانت خوندم یکم سرم شلوغه رمان آنلاین زیاد نمیخونم جز رمان لیلا جون و الان رمان تو
و خواستم یک نظری بدم
اولا که عزیزم خیلی اسمای پیچیدهای برای شخصیتای رمانت انتخاب کردی البته که این شخصیه
دوما زیاد شخصیت ها جابهجا نمیشه؟
بنظر من رمان از زبان یک نفر تعریف بشه بهتره اینطوری احساسات بیشتر درک میشه یا میتونی مثل بوی گندم زبان سوم شخص باشه
یک مزیت دیگه شخص اول داره اینه که خواننده با اون اُخت میشه یجورای میتونه درکاش کنه
البته بازم این شخصیع و اینی که من میگم نظر خودمه دوست داشتم بهت بگم..
در آخرم عزیزم خیلی قلمات خوبه واقعا اگر نویسندگی رو ول میکردی حیف میشدی
موفق باشی🥰❤️🔥
امیدوارم از نظرتام به عنوان یک توصیه دوستانه در نظر بگیری و ناراحت نشی
سلام گلم
در مورد اسامی باید بگم که پشت هر اسمی که انتخاب شده یه فلسفه و داستانی وجود داره و ما تمام اسم ها رو از یه گویش خاص انتخاب کردیم و سعی کردیم تلفظ هم ساده باشه😄
هر کدوم از کاراکتر های داستان طرز تفکر و شخصیت خودشونو دارن و قرار بر این بود که خواننده بتونه با همه ی شخصیت ها ارتباط برقرار کنه و بفهمه آدم ها و دیدگاه هاشون متفاوت هستن😊
بارم ممنون از نظرت عزیزم💚نه چه ناراحتی دیدگاه ها متفاوته شما هم نظر خودتون رو گفتید😇
در ضمن کل چیزهایی که به آریانا و آراز مربوطه دست دوست من هستش و من بخش آرتا و تیدا رو دارم…
پشت اسما داستانه؟
اینم چیز جدیدیه دوست دارم داستانش و بدونم..
خوب عزیزم رمانا همیشه از ذهن و زندگی یکی تعریف میشه یک نفر انتخاب میشه به عنوان شخص اول بقیه فرعین و احساساتشون زیاد به کار نمیاد
شایدم خوب باشه، این شیوه رو هم با رمان شمل تست میکنیم
یعنی رمان شراکتی مینویسید؟-
بله اسم ها از زبان خاصی انتخاب شده…البته اسم های آریانا و آراز و آرتا معمولا به کار میرن در گویش های دیگه ی زبان فارسی اما معنی اون ها توی گویشی که ما انتخاب کردیم متفاوت هست🙃
توی این رمان قلم دست منه و همینطور آرتا و تیدا…در واقع ایده پرداز آراز و آریانا و اتفاق هایی که براشون میفته دوستمه؛من هم کاراکتر های خودم و هم کاراکتر های اون رو به نگارش درمیارم😄
قلم زیبایی داری نیوشا جان همینطوری ادامه بده❤️
فقط شما لر هستی فکرکنم درسته؟
ممنون عزیزدلم❤😘
از طرف مادری لر بختیاری هستم😁
فدات شم گلم 🙂❤️
منم لر بختیاریم واسه همین پرسیدم
عزیزممم😍