رمان شاه دل

رمان شاه دل پارت 51

4
(429)

صدای تلفن خانه باعث شد کم کم از خواب عمیقش دل بکند

خمیازه ای کشید و نگاهی به ساعت انداخت
۷:۳۰ دقیقه ی صبح را نشان میداد

تلفن قطع شد و دوباره خانه در سکوت فرو رفت
شاید تنها صدای نفس های منظم افرا باشد که به گوشش میخورد!

نگاهی به چهره ی غرق در خوابش انداخت.
روی بازویش خواب بود و اجازه نمی‌داد از جایش تکان بخورد

زمان برد تا تمام اتفاق های چند روز اخیر به یادش بیاید

برای چند دقیقه هم که شده افرا را محکم تر در آغوش کشید و بوسه ای روی گونه اش زد

تنها پلک هایش تکان خورد
با انگشت بازوی دستش را نوازش کرد و با یک حرکت کوتاه او را روی بالشت گذاشت و از جایش بلند شد

اول یک دوش چند دقیقه ای گرفت و از حمام خارج شد
نگاهی به موبایلش انداخت که خاموش روشن میشد

شماره ی پدرش بود که باز هم تماس قطع شد
لباس هایش را پوشید و بعد از برداشتن گوشی از خانه خارج شد

شماره ی حاجی را گرفت که در عرض چند ثانیه جواب داد

-کجایی پس تو؟

صدایش نگران و عصبی بود
جواب داد:

-دارم میام سمت خونتون

سری گفت:

-نه نه بیا فرودگاه منم دارم میرم اونجا

متعجب گفت:

-فرودگاه چرا؟

-دیشب نامه رو به یکی از دوستام دادم که پلیس هستش
یک ساعت پیش گفت حسین بلیط گرفته برای برزیل
خونه اش رو فروخته و با این کارش شکم به یقین تبدیل شد
دارم میرم اونجا سری خودت ر‌و برسون

بعد از خداحافظی تماس را قطع کرد و به طرف فرودگاه حرکت کرد.

…..

نگاهش را در سالن چرخاند و پدرش را به همراه دو افسر پلیس کنار صندلی ها دید

بی معطلی خودش را به آنها رساند و تند گفت:

-چه خبر دیدیش؟

سری تکان داد و گفت:

-نه منتظرت بودیم حالا که اومدی سری بریم احتمالا ۲۰ دقیقه ی دیگه زمان پروازش باشه

به همراه افسر های جوان پلیس به سمت پذیرش حرکت کردند اما قبل از سوالی با صدای گریه بچه ای به سمت صدا برگشتند

با دیدن لاله اول نگاهی بین حاجی و کیوان رد و بدل شد و در نهایت حاجی روبه افسر گفت:

-زنش اونجا نشسته بریم

بدون لحظه‌ای مکث خودشان را به لاله رساندند که چند قدم بیشتر با پذیرش فاصله نداشت

لاله با دیدنشان با بهت از جایش بلند شد کیوان عصبی گفت:

-شوهرت کجاست؟

بیشتر از هرچیزی خودش را کنترل میکرد تا حرفی نزند
قبل از حرفی از سوی او صدای حسین شنیده شده

-بگیر بچه این قدر گریه..

با دیدن حاجی و کیوان سکوت کرد و در جایش ایستاد
کیوان با پوزخند نزدیکش شد و گفت:

-به سلامتی سفر می‌رفتی داداش بزرگه؟!

حاجی جای او جواب داد:

-اما یادش رفته که این امکان واسش وجود نداره

پوزخندی زد و روبه به پلیس جوان گفت:

-خودشه

قبل از واکنشی از سوی حسین افسر دستبندی به دستش زد و گفت:

-فعلا باید با ما بیاین

صدای جیغ و داد لاله باعث شد افرادی نگاهشان به سوی آنها برگردد.

حسین که به خودش آمد سری با اخم گفت:

-به چه جرمی؟

قبل از پلیس کیوان با پوزخند جواب داد:

-قتل!

مقاومت هایش بی فایده بود.
پلیس روبه حاجی کرد و گفت:

-بیاین آگاهی تا از همه چیز مطلع بشید

چند دقیقه بعد به همراه حسین از فرودگاه خارج شدند

حاجی روبه کیوان گفت:

-تو برو خونه هر چیزی شد من بهت اطلاع میدم

خواست قبول نکند اما اصرار های او باعث شد به اجبار حرف را گوش بدهد

نگاهی به لاله انداخت و روبه پدرش گفت:

-پس فعلا خدافظ

……..

وارد خانه شد و کفش هایش را روی جا کفشی گذاشت.

نگاهش به افرا خورد که با اخم روی مبل نشسته بود
متعجب جلو و رفت و گفت:

-چی شده؟!

افرا با همان اخم سرش را بالا گرفت و عصبی گفت:

-چرا گوشیتو جواب نمیدی؟

گوشی را از جیبش خارج کرد و با دیدن تماس های بی پاسخ سری گفت:

-سایلنت بود ببخشید

افرا سرفه ای کرد و با اخم کمرنگش گفت:

-نگران شدم

کیوان نزدیکش شد و بدون توجه به حرفش گفت:

-سرما خوردی؟

پشت بند حرفش دستش را روی پیشانی اش گذاشت و گفت:

-تب داری که!

افرا سرش را تکان داد و چیزی نگفت

به سمت یخچال راه افتاد
تنها چیزی که شاید کمی برایش مفید همان میوه بود

گفت:

-صبحونه خوردی؟

با صدای آرام جواب داد:

-گرسنه نبودم

اخمی کرد و میوه ها را داخل بشقاب گذاشت و از آشپزخانه خارج شد

درحالی که میوه ها را روی میز می‌ گذاشت گفت:

-فعلا اینو بخور واست ناهار درست کنم بعدش هم می‌ریم دکتر

با صدای بلندی خندید‌:

-تو میخوای ناهار درست کنی

کیوان که مثلا برخورده باشد با اخم گفت:

-نه پس عمم،حالا ی چیزی درست کنم انگشتاتم باهاش بخوری

برگشت و دوباره وارد آشپزخانه شد

نگاهش را میان وسیله ها چرخاند و مشغول درست کردن سوپ شد

(اینم پارت امروز.
کامنت فراموش نشه دوستان.
ویو بالا باشه فردا پارت میدم✨)

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4 / 5. شمارش آرا : 429

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر

saeid ..

نویسنده رمان های بامداد عاشقی،شاه دل و آیدا
اشتراک در
اطلاع از
guest
127 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
نازنین
نازنین
6 ماه قبل

مهساجونم خسته نباشی ولی واقعا غذاخوردن ازدست شوهریه مزه ی دیگه میده البته اگر جمع وجورکردن آشپزخونه بعدازاتمام کارشون روفاکتوربگیریم انگار بمب هسته ای انداختن توآشپزخونه🤣🤣🤣

sety ღ
پاسخ به  نازنین
6 ماه قبل

اینجا دختر مجرد هست با حرفات ما رو هوایی میکنی نازی🤣🤣🤣🤣

نازنین
نازنین
پاسخ به  sety ღ
6 ماه قبل

واه من که گفتم بعدش همچین آشپزخونه رومیترکونن که خوشمزگی غذا زهر میشه من این چندروز مهمون داشتم بیشترم سرکاربودم شاید باور نکنی از آشپزخونه هیچی نمونده بود صبح زنگ زدم دوتاخانوم اومدن تمیز کردن یعنی به حدی بود که خودم ازپسش برنمیومدم

sety ღ
پاسخ به  نازنین
6 ماه قبل

تنبل خانوم🤣🤣🤣

نازنین
نازنین
پاسخ به  sety ღ
6 ماه قبل

بخداتنبل نیستم وضع خیلی خراب بود به امیرعلی گفتم دیگه دوستات رو راه نمیدی خونه اومدن واسشون خونه مبله کرایه کن گند ازسر و روی خونه میبارید

نازنین
نازنین
پاسخ به  saeid ..
6 ماه قبل

فقط ظرف که نیست تاشعاع دومتری دور گاز چربی ریخته یه عالمه. همه ی کابینتارومیریزه بیرون تایه ظرف پیداکنه بعدباهمون وضع آشفته هم ولشون میکنه اصلا یه وضعیه نگم بهتره حالتون بدمیشه🤣

sety ღ
پاسخ به  نازنین
6 ماه قبل

میدونم چه وضعیه چون دو روز مامانم خونه نبود آشپزی با من بود کل آشپزخونه رو بگند کشیدم🤣🤦‍♀️

sety ღ
پاسخ به  saeid ..
6 ماه قبل

حس شستن ظرف و اینا نبود بعدشم گفتم مامانم میاد میشوره🤣🤦‍♀️

نازنین
نازنین
پاسخ به  sety ღ
6 ماه قبل

خوبه مردنشدی

نازنین
نازنین
پاسخ به  saeid ..
6 ماه قبل

من ازآشپزی خیلی بدم میاد خیلی ها هرکاری بگی میکنم ولی ازآشپزی بیزارم

لیلا ✍️
پاسخ به  نازنین
6 ماه قبل

من برعکس آشپزی بهم آرامش میده😌

نازنین
نازنین
پاسخ به  لیلا ✍️
6 ماه قبل

چه عجب رخ نمودی خانوم خوبی

نازنین
نازنین
پاسخ به  نازنین
6 ماه قبل

یعنی من که باشم تونیستی بعدمیگی جواب نمیدی

لیلا ✍️
پاسخ به  نازنین
6 ماه قبل

بله بودم منتها شما نبودی😂

چه خبر مهمونات رفتن؟

نازنین
نازنین
پاسخ به  لیلا ✍️
6 ماه قبل

آره دیشب رفتن ترکیدم این چندروز صبحم باامیرعلی دعواکردم گفتم دیگه مهموناتوخونه نیاز مردم بخدا

لیلا ✍️
پاسخ به  نازنین
6 ماه قبل

اوه چند شب موندن حالا؟ خودش دعوت کرده زحمت تمیز‌شدنش هم با خودش دیگه😂

نازنین
نازنین
پاسخ به  لیلا ✍️
6 ماه قبل

اونا دعوت نمیخوان که خودشون میان ازروزچهارشنبه اینجا بودن دیگه دیشب رفع زحمت کردن

لیلا ✍️
پاسخ به  نازنین
6 ماه قبل

عجب😂 قوم‌الظالمین که میگن اینان

نازنین
نازنین
پاسخ به  لیلا ✍️
6 ماه قبل

واقعا آره چهارده نفر بودن خونه روترکوندن وای من که اصلا امیرعلی رونمیدیدم

Tina&Nika
پاسخ به  لیلا ✍️
6 ماه قبل

دقیقا منم

نازنین
نازنین
پاسخ به  saeid ..
6 ماه قبل

واه پس توفقط می‌شینی لب طاقچه بادت میز نه لابد🤣

نازنین
نازنین
پاسخ به  saeid ..
6 ماه قبل

حالا من تنها کارخونه که خیلی ازنظرم سخته غذا پختنه همه هم تعجب می‌کنند میگن آشپزی آسونه توسختش میکنی

آخرین ویرایش 6 ماه قبل توسط نازنین
لیلا ✍️
پاسخ به  نازنین
6 ماه قبل

نوش‌دارو رو دارم تموم میکنم😂 هعی🤒

نازنین
نازنین
پاسخ به  لیلا ✍️
6 ماه قبل

پس داری کامل منو پاک میکنی

لیلا ✍️
پاسخ به  نازنین
6 ماه قبل

این چه حرفیه جات اینجاست👈🏻❤

عوق حالم بد شد🤢🤮

ولی نه دور از شوخی دیگه یکم مونده فقط زیادحوصله ندارم بنویسم هی دو خط دو خط اضافه می‌کنم😂

نازنین
نازنین
پاسخ به  لیلا ✍️
6 ماه قبل

من رفتم انگیزت پرکشید تاقبلش خوب بودی که

لیلا ✍️
پاسخ به  نازنین
6 ماه قبل

نه انگیزه دارم این آخراش تنبیلم میاد😂

کجا رفتی مگه؟

نازنین
نازنین
پاسخ به  لیلا ✍️
6 ماه قبل

از پیشت رفتم دیگه نگرفتی موضوع رو

لیلا ✍️
پاسخ به  نازنین
6 ماه قبل

میدونم عزیزم ولی اصلا نرفتی و نمیری

نازنین
نازنین
پاسخ به  saeid ..
6 ماه قبل

چطوره بشینیم رومبل فقط بخوریم وبخوابیم نظرت اوکیه؟

نازنین
نازنین
پاسخ به  saeid ..
6 ماه قبل

کاملا مشخصه🤣🤣🤣

نازنین
نازنین
پاسخ به  saeid ..
6 ماه قبل

باورمیکنم فرزندم من به تو ایمان دارم🤣

لیلا ✍️
پاسخ به  نازنین
6 ماه قبل

ولی خدایی هیچکس مثل مادر بلد نیست آشپزی کنه کار خونه انجام بده بابام یه روز صبح بیدار شد صبحونه میخواست آماده کنه حالا بگو ساعت چند؟ شش صلح بعد یه جور داشت سینک رو میسابید بیا و ببین یعتی رو مخم اسکی رفت منم پاشدم رفتم اتاق اونم با غیض، والا مامانم هر روز بیدار میشه صبحانه درست میکنه اصلا از دیوار صدا نمیاد

نازنین
نازنین
پاسخ به  لیلا ✍️
6 ماه قبل

باحرفت کاملا موافقم

لیلا ✍️
پاسخ به  saeid ..
6 ماه قبل

به خاطر راحتی نیست من از سر بیحوصلگی گاهی وقت‌ها واسه خودم یه غذای من در اوردی هم درست میکنم

لیلا ✍️
پاسخ به  لیلا ✍️
6 ماه قبل

سعید کامنت اول نازی رو پین کن شلوغ شده

لیلا ✍️
پاسخ به  saeid ..
6 ماه قبل

من در آوردی حالا نه غذای جدید فعلا در خاطرم نیست🤣ولی مثلا همش دوست دارم چیزای جدید رو امتحان کنم یه چی اضافه میکنم یا کم کلاً خودمم حسابی خوش‌غذام

لیلا ✍️
پاسخ به  saeid ..
6 ماه قبل

ولی خوشمزه میشه غذاییکه با زحمت درستش کردی

نازنین
نازنین
پاسخ به  saeid ..
6 ماه قبل

دوستان فاب آقا هستن دلتنگ بودن اومده بودن رفع دلتنگی

لیلا ✍️
پاسخ به  نازنین
6 ماه قبل

یا ابالفضل چهارده نفر والا نازی من به جات بودم فقط جیغ میزدم و وسیله می‌شکستم

لیلا ✍️
پاسخ به  saeid ..
6 ماه قبل

🥂

نازنین
نازنین
پاسخ به  لیلا ✍️
6 ماه قبل

اون وسط فقط شکستن منو کم داشت نه بابا زشت بود دیگه نمیشد همشون روخیلی خوب میشناسم واسه هم حکم داداش رو دارن یه اکیپن ازدوره راهنمایی باهم بودن تاحالا

لیلا ✍️
پاسخ به  نازنین
6 ماه قبل

بعدشو میگم بعد رفتنشون 😂

نازنین
نازنین
پاسخ به  لیلا ✍️
6 ماه قبل

کردم تا دلت بخواد

نازنین
نازنین
پاسخ به  نازنین
6 ماه قبل

یعنی یه بند هم درحال خوشگذرونی بودن من که شیفت شب بودم صبح خسته و کوفته میومدم خونه می‌دیدم یه کوه پوست تخمه جلوی تلویزیون بعد همه ی مبلا روگذاشته بودن یه گوشه وسط خونه روخالی کرده بودن روزمین مینشستن که جوشون صمیمی ترباشه 😡🤬

لیلا ✍️
پاسخ به  نازنین
6 ماه قبل

هیعععع😱 من که بیشتز با تو و امیر آشنام کاملا می‌فهمم زور امیرعلی بهت میچربه چطوری ساکت موندی؟ خوبه آدم گهگاهی یه خلوت مجردی با رفیقاش داشته باشه ولی نه در این حد که خونه رو بهم بریزن

نازنین
نازنین
پاسخ به  لیلا ✍️
6 ماه قبل

بجاش امروز صبح اندازه ی تمام این چندروز جیغ جیغ کردم ولی خب دیگه کارازکارگذشته بود بعد ستی هی میگه بیچاره امیرعلی

نازنین
نازنین
پاسخ به  لیلا ✍️
6 ماه قبل

بجاش امروز حسابی جیغ جیغ کردم بعدستی هی میگه بیچاره امیرعلی😕😏

Tina&Nika
پاسخ به  saeid ..
6 ماه قبل

از ظرف شستن متنفرممممم ولی خب اگه مامانم نباشه از اول تا اخر سر،ظرفشویی راس
هستم دستمم نابود

sety ღ
پاسخ به  saeid ..
6 ماه قبل

جوووون سعید کانال زدههه😍😂😂😂
حیف که اپ ایرانی ندارم😁🤦‍♀️

Newshaaa ♡
پاسخ به  sety ღ
6 ماه قبل

منم ندارم مگه نه میومدم😁😂
تو چنل تلگرام خودم هم فقط یکی از بچه های اینجا اومد😂😂❤

Newshaaa ♡
پاسخ به  saeid ..
6 ماه قبل

نههه مهی جونم منظورم تو نبودی کهه داشتم ابراز خوشحالی میکردم از اینکه یکی از بچه های اینجا اومده😍😂

Newshaaa ♡
پاسخ به  saeid ..
6 ماه قبل

نه بابا ناراحت چیه😂😂😘

نازنین
نازنین
پاسخ به  saeid ..
6 ماه قبل

من ندارم

لیلا ✍️
پاسخ به  saeid ..
6 ماه قبل

نصب نمیکنم خوشم نمیاد از روبیکا😂

لیلا ✍️
6 ماه قبل

اولین برم بخونم

sety ღ
6 ماه قبل

جوووون کیوان سوپ درست میکنههههه😂😂😂😂

مائده بالانی
6 ماه قبل

خیلی زیبا بود.
خسته نباشی😍

لیلا ✍️
6 ماه قبل

چه پارت پرماجرایی بود لذت بردم😊👌🏻👏🏻✨

افرا حامله شد تمام😂

رو حسین داشتم کراش میزدما هی یکی یکی خراب کنید اون از الماس که مالک رو کلاً پوکوند اینم از تو🤒🤕

لیلا ✍️
پاسخ به  saeid ..
6 ماه قبل

کیوان فکر کرده سرما خورده اما حس ششمم میگه حامله‌ست مخصوصاً چون با شکم خالی میخواد میوه بخوره😅

ولی نه احتمال داره نباشه چون اینا همین دیروز تصمیم به بچه‌دار شدن گرفتن زودپز نیستن که🤣🤣

sety ღ
پاسخ به  لیلا ✍️
6 ماه قبل

لیلا رد دادی😂🤦‍♀️

لیلا ✍️
پاسخ به  sety ღ
6 ماه قبل

نه خب یهو یادم اومد جواب خودمو دادم😂

راستی ستی لقبتو گذاشتم سیمیت می‌پسندی؟

sety ღ
پاسخ به  لیلا ✍️
6 ماه قبل

لیلا صد در صد رد دادی😂🤦‍♀️

لیلا ✍️
پاسخ به  sety ღ
6 ماه قبل

چرا سیمیت جونم از خداتم باشه اتفاقاً بهتم میاد😂 راستی برات کامنت گذاشتم فعلاً تایید نشده

sety ღ
پاسخ به  لیلا ✍️
6 ماه قبل

💖 💖

Newshaaa ♡
پاسخ به  sety ღ
6 ماه قبل

ستی لطفا پارت من رو تایید کن

لیلا ✍️
پاسخ به  Newshaaa ♡
6 ماه قبل

همین امروز داشتم میگفتم نیوشا چرا قلب بنفش رو نمیذاره چه زود خواسته‌ام برآورده شد

Newshaaa ♡
پاسخ به  لیلا ✍️
6 ماه قبل

😂😂🥺فکر کنم فقط خودت به این موضوع فکر میکردی عزیزم🥺❤

sety ღ
پاسخ به  Newshaaa ♡
6 ماه قبل

من چون مدرسه میری درکت میکنم که نذاری😂🤦‍♀️
از وقتی برا دانشگاه ثبت نام کردم حس نوشتنم پریده😂🤦‍♀️🤦‍♀️🤦‍♀️

افراممممممم❤️
افراممممممم❤️
پاسخ به  لیلا ✍️
6 ماه قبل

وا

اگه غذاساز هم بود به این سرعت حامله نمیشد😁😁😁😁

نازنین
نازنین
پاسخ به  لیلا ✍️
6 ماه قبل

لیلا جونم شب تا صبح زودپزم بچه نمیسازه ها🤣🤣ایشششش اون مالک دودره باز چی بود روش کراش داشتی حالااگه مهران بود بازیه چیزی

Newshaaa ♡
6 ماه قبل

به نظرم افرا ممکنه یه مرضی داشته باشه ولی حامله نیست سر این قضیه ممکنه مثلا ناراحت بشه😂🤦🏻‍♀️
عالی💕

لیلا ✍️
پاسخ به  Newshaaa ♡
6 ماه قبل

کدوم قضیه؟

Newshaaa ♡
پاسخ به  لیلا ✍️
6 ماه قبل

همین که یه مرضی داشته باشه دیگه😂😂

خواننده رمان
خواننده رمان
6 ماه قبل

عزیزم ویو بالاتر از پارت قبل نداشتیم که ولی دیروز پارت ندادی بدقولی کردی

افراممممممم❤️
افراممممممم❤️
6 ماه قبل

عالی عزیزم 😍

منم سوپ میخام😁
خدایی آقاها غذاهای خوشمزه ای درست میکنند مثلاً شوهر خودم👌👌👌

افراممممممم❤️
افراممممممم❤️
پاسخ به  saeid ..
6 ماه قبل

من لیدا هستم عزیزم

لیلا ✍️
پاسخ به  افراممممممم❤️
6 ماه قبل

من برعکس از سوپ خوشم نمیاد😂

افراممممممم❤️
افراممممممم❤️
پاسخ به  لیلا ✍️
6 ماه قبل

من عاشق سوپم😍

Fateme
6 ماه قبل

چه پارت زیبایی
خسته نباشی عزیزم

camellia
camellia
6 ماه قبل

خیلی خوب و عالی بود سعید ژنوم.😘

Ghazale hamdi
6 ماه قبل

امیدوارم جرم حسین ثابت بشه🤕☹️
اول پارت خیلی قشنگ بوددددد🥺✨️
اکلیلی شدم باهاش✨️🥺
عالی بود سعیدیییی🥰🤍✨️

Tina&Nika
6 ماه قبل

خیلی زیبا بود ❤️

Tina&Nika
پاسخ به  saeid ..
6 ماه قبل

قربونت عزیزم❤️💚

نسرین احمدی
نسرین احمدی
6 ماه قبل

رمانت قشنگه ولی فکر نکنم حسین قاتل باشه به دلایل زیاد باید منتظر پارتهای بعدی….نویسنده عزیز 💐 شد

افراممممممم❤️
افراممممممم❤️
پاسخ به  saeid ..
6 ماه قبل

کار سوداست
یه نامه هم از طرف حاجی وکیوان فرستاده واسه حسین😞
حسم اینو میگه

میشه لطفاً زودپارت بدی؟

دکمه بازگشت به بالا
127
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x