رمان رئیس جذاب من

رئیس جذاب من پارت دوم

4.6
(11)
  1. .

.. به چه جرمی؟
جرم بی پولی فقیری!
جرم تنها بودن و پشتیبان نداشتن! به جرم بی کسی و بی انصافی دنیا!
به جرمی متهم میشدیم که حتی خودمون هم توش دخالتی نداشتیم.
نیم ساعتی بود که توی حموم بودم و افکار مختلف توی سرم جولون میدادن.بعد انجام کار های لازم تن پوش نرمی که اتوسا بهم داده بود و دیگه ازش استفاده نمیکرد و به تنم کردم و دمپایی های حوله ای رو پوشیدم.
رو تخت ساده ی گوشه ی اتاق خودمو ولو کردم که صدای زنگ موبایلم در اومد و با بی حوصلگی جواب دادم.
-چیه سارا بگو؟!
-چیه و درد. چیه و مرض . چیه و زهر مار…!این چه مدل جواب دادنه میدونی چقدر زنگ زدم؟! واسه چی جواب تلفنمو نمیدی؟
کجایی تو اصلا معلوم هست؟؟؟
_نرو رو مخم اصلا حال و حوصله ندارم کارتو بگو.
-نکنه یادت رفته امروز تولد پریه قراره باهم بریم کافه.
اوووف تولد پری و کلا فراموش کرده بودم.
_اهان نه حواسم بود ساعت چند؟
-ساعت پنج اماده باش میاییم دنبالت میریم پاتوق همیشگی . راستی من از طرف جفتمون واسش کادو گرفتم دیگه نمیخواد تو چیزی بیاری.
-بهت گفتم ازین کارا خوشم نمیاد تو مخت نمیره؟
-خب بابا خودتو لوس نکن توام!نصفشو ازت میگیرم. کاری نداری؟
-نه بای میبینمت.
-بای.
به ساعت نگاه کردم چهار بود زمان زیادی نداشتم.
لباس زیادیم نبود به کمد کوچیک رنگ و رو رفته ام نگاهی انداختم و چشمم به لباس قرمز اتوسا افتاد. خدایی ازین بابت حسابی ممنونش بودم چون خیلی لباس های قشنگی بهم میداد که کلا یکی دو بار پوشیده بود هیکل هامون خیلی بهم نزدیک بودو فیت تنم بود.
رفتم جلوی آینه و شروع کردم به خشک کردن موهای لخت و بلندو مشکیم.
هر کی میدید فکر میکرد رنگشون کردم که انقدر تیره است.
چشم هام باد کرده بود ولی هنوزم جذابیت خودشو داشت.
چشم ابرو های درشت و مشکی ای داشتم .هر چقدر موهام تیره بود تنم عین برف سفید بود و میدرخشیدو یه بدن کم مو و هیکل مثل باربی.
از دیدن خودم توی آینه همیشه لذت میبردم . هههههههههه
به این فکرا خندم میگرفت.
خط چشم نازکی کشیدم و کمی ریمل زدم و با یه رژ قرمز ملایم کارمو تموم کردم.
مانتوی قرمز و شلوارو شال مشکی برداشتم و توی یه کیف کوچیک مشکی کمی پول و گوشیمو گذاشتم.
از در بیرون رفتم که متوجه شدم مامان توی پذیرایی داره با خانم حرف میزنه. اهل فالگوش وایستادن نبودم ولی دلم میخواست بدونم چی میگن!!!!!
-خانم شمارو به خدا کمندو ببخشید دختر سر به هوایی نیست نمیدونم واسه چی این کارو کرده؟
-باشه شوکت عیبی نداره.
گفتم که خودم میشناسمش دیگه خودتو ناراحت نکن.
-مرسی خانم خیر از زندگیتون ببینید. این همه لطف شمارو نمیدونم کی و چطوری جبران کنم؟
-همیشه شاد زندگی کنیدو کارای خونه رو درست انجام بدید واسه ما کافیه دیگه میتونید برید به کارتون برسید.
از خودم خیلی خجالت میکشیدم.مادرم…!
مادر بیچارم بخاطر من بود که انقدر خم و راست میشد.
آهی کشیدم و به طرف آشپزخونه رفتم.
داشت چایی دم میکرد که پریدم و از پشت بغلش کردم و بوسه ای روی گونه اش کاشتم.
برگشت و با محبت نگام کرد.الحق که مادر نمونه ای داشتم.
-شرمنده ام مامان نمیدونم چطوری اینطوری شد.
-دشمنت شرمنده مادر.من از روی تو خجالت میکشم تو این سن جای اینکه تفریح کنی و بتونم بهت امنیت بدم مجبوری برای بقیه کار کنی حتما بهت سخت میگذره.
– نه مامان من خوبم باور کنید قول میدم دیگه تکرار نشه.
-حالا کجا با این تیپ و قیافه!؟
-سارا و پری میان دنبالم بریم کافه تولد پریه یه سری از دوستامونم هستن.
– آهان خوش بگذره دخترم مراقب خودت باش.
-بوسیدمشو گفتم به روی چشم شماام مراقب خودت و خوشگلیات باش.
خداییش مادر نازی داشتم چهره ی من خیلی شبیه اون بود
-ور پریده برو انقدر برای من زبون نریز!!!
خدافظی.
-خدانگهدارت مادر.
رفتم توی محوطه ی باغ و از هوای قشنگ بهاری نفسی تازه کردم هر وقت میومدم وسط این بهشت کوچیک همه ی دردامو فراموش میکردم.
عطر تلخی بینیمو نوازش داد چشم گردوندم و دیدم پسر خانمه.
واستاده برو بر با اخم نگام میکنه.
یکم نگاش کردم قدو هیکل بلندی داشت
عین اتوسا موهاش بور بود و پوست سفیدی داشت با چشم های آبی وحشی.
قل هم بودن دیگ!!!!
-پس همونقدر که دست و پا چلفتی هستی چشم چرونم تشریف داری.
_نه آقا من همچین جسارتی نمیکنم.
-عههه زبونم داشتی و ما نمیدونستیم!!!!!
جدی جدی خیال کردم لالی!!!!!
-آقا لطفا من دختر خنگ و بی دست و پایی نیستم فقط یکم حواسم پرت شد لباس سوخت معذرت میخوام.
-چه لفظ قلمم حرف میزنه واس من!
ببین دختر جوون من تو و امثال تورو خیلی خوب میشناسم پس سعی نکن واس من نقش بازی کنی .
شماها فقط دنبال یه چیزید اونم پوله عین کنه میچسبید به هر کی بوی پول میده بعدشم خونشو تو شیشه میکنید.
هه!
الانم معلوم نیست با این تیپ و قیافه داری میری مخ کدوم بدبختی رو کار بگیری از حالا دلم واسش میسوزه .
بیچاره اونی که قراره با تو باشه!
….

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.6 / 5. شمارش آرا : 11

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر
اشتراک در
اطلاع از
guest
1 دیدگاه
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
آوا گنجی
آوا
1 سال قبل

عااالی 😍

دکمه بازگشت به بالا
1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x