رمان ماه نشین

ماه نشین | پارت ۶,۷

4.3
(27)

#ماه_نشین
#پارت6
مرده وار پله ها را بالا میروم
داخل راهرو که پا میگذارم نگاهم به نگاه منای خوش آرایشی می افتد که مقصد قدم های پر عشوه اش اتاق حامی است .
نگاهم کوتاه، لباس شب قرمز تنش را رصد میکند …
منا می‌گفت کاش جای من بود ، و من در دل پر بغض زمزمه میکردم (کاش )
بی تفاوت از کنارش می‌گذرم و دست رو دستگیره میگذارم که صدای نازکش به گوشم میخورد «میگم خبریه ؟؟ هر شب هر شب اتاق رئیس و … »
بر میگردم و خیره در نگاه آرایش شده اش نگاه میکنم
ظرفیت من برای امشب زیادی تکمیل بود ، مرا لبریز نکنند کاش…
نگاه تیز و خیره ام دست و پایش را جمع میکند و اخم کمرنگی میکند زیر لب غرولند کنان «خب بابا» یی زمزمه میکند و به سمت اتاق حامی میرود .
پا درون اتاقم میگذارم و در را می‌بندم و
سر به در تکیه میدهم و پلک روی هم میگذارم .
صداها میان گوشم پژواک میشوند
«کینه ی نگاهتو چطوری رام کنم ؟آذر؟»
«آذر؟
آذر
آذر …
«مامااان …
«تو لکه ی ننگی ،کاش نداشتمت آذر …
کاش نداشمت آذر
«شیرم و حلالیت نمیکنم آذر …
«هرزه …
« کینه ی نگاه تو چطوری رام کنم آذر ؟؟
«بدبخت تو رو ننه بابات نخواستن
«به خاک سیاه بشینی آذر
«آذر؟
«هی افعی ؟
«آذر؟
«کی تورو خواسته که من بخوام ؟
«تو بدبختی آذر ، خیلی ..‌.
«امون از اون چشما آذر …
«کینه نگاه تو چطوری رام کنم آذر؟

سرم را آرام به در میکوبم و زمزمه میکنم «خفه شو
_سرم را میکوبم _ … خفه شو
_و بازهم_ خفه شو
خفه شووو
خفه شو ..
سر میخورم و می‌نشینم روی پارکت های سرد ..
دست روی سرم میگذارم و زمزمه میکنم
«تموم شو … تموم بشه دیگه … بسه »
صداها باز میان گوشم بازیگوشی شان میگیرد … می‌خندند … میان رگ و پی سرم میدوند
_من ماهو خیلی دوس دارم …
_میدونستی اسمتم مثله ماه خوشگله ماهی خانومم؟؟
_خودمم ؟
_معلومه زندگی …
_مثه تو
_حتی از منم خوشگل تر قند عسل …
_ولی چشمام که مثه تو نیست …
_کاش بختتم مثه من نباشه زندگی …
_ چی؟؟
_هیچی عروسک
دستم را روی گوش هایم میکوبم، یکبار، دوبار، پنج بار، ده بار، هزار بار…صداها ساکت نمیشوند اما
زمزمه ها میگذرند … گذرا از کنار گوشم
انگار که یک نفر ، لب بر گوشم چسبانده باشد و پچ پچ کند
هی پچ پچ کند و هی تکرارش کند
هی بگوید هی بگوید «هرزه » هی بخندد …
هی بخندد و با صدای بم مردانه ای بگوید «آذی بانو؟ » …
هی بغض کند ، بازی اش بگیرد و بازی بازی کنان باز زمزمه کند«مامانی؟»
هی بگوید و هی بگوید تا از درد مثل مار به خود بپیچم .
کاش تمام میشد … کاش می‌گذشت دیگر … کاش لااقل هیچوقت شب نمیشد … شب ها نفرین شده اند ، نحسی دارند
شب که میشود من می مانم و اتاق و تنهایی
من از او فرار میکنم او باز میان تنهایی اتاقم مرا گیر میاندازد و دست بر شانه ام میگذارد که: «دیدی ؟؟ باز باهم تنها شدیم … من … تو … »
تنهایی سرم را بر سینه میگیرد و میخواهد که بغض کنم … که آه کنم ، که هق بزنم و نه که نخواهم ها … اما دیگر نمی شود انگار
تمامم کرده اند مرا انگار … تمام شده ام من انگار .
که (این قافله از قافله سالار خراب است ) …

***

با اخم برگه ها را از میلاد گرفته و پشت میز می‌نشینم و تلفن را میان دستم جابه جا میکنم و میگویم «من نمیدونم شایان … نتونی درستش کنی خودت به جای اونی که از دستت رفته جواب پس میدی»
با خودنویس مخصوصم زیر قرار داد را امضا میزنم
_«اخه آذر … دختر چرا نمی‌فهمی من چی میگم ، میگم مردک از اون لاشیاش بوده … ۱۰ تا بپا رو یکجا دور زده اینجا …یارو کم کسی نیست که آذر … دِ لااقل یک ذره وقت بده پیداش کنم »
برگه های بعدی را هم پشت سر هم امضا میزنم و روانویس را رویشان می اندازم و با اشاره به میلاد به سمت جالباسی برای برداشتن شالم قدم برمیدارم .
«یک روز ، فقط یک روز به تو سپردمش شایان ، یک روز نتونستی با ده تا آدم گردن کلفت دور برت از پس یک آدم کتک خورده ی آش و لاش بر بیای ، کارت و تموم کردی بردار تن لشتو بیار اینجا ببینم چه خاکی به سرم کردی تو »
صدای خنده اش می‌آید
«فدامدا آذی بانو … تو باشی من دنیا رو حریفم ، فروزش سگ کی باشه پیداش میکنم »
میخواست پیدایش کند یک هفته دنبال من موس موس نمی‌کرد که …
کلافه و عصبی ام ، از دست او و بی فکری هایش ، میترسم از آن روزی با این همه سر به هوایی سرش را به باد بدهد .

تماس را که قطع میکنم رو به میلاد که ورقه های قرارداد را درون پوشه قرار داده و منتظر من است میگویم « کیا هستن امروز ؟»
_«همه»
گفته بودم زمانی که شانس پخش می‌کردند من در کدام صف بودم؟

#ماه_نشین

#پارت7

به سمت در قدم برمیدارم و قبل از من میلاد در را باز میکند و منتظر میشود تا خارج شوم.
دست به سمتش دراز میکنم تا صورت جلسه را بگیرم،
پوشه مشکی رنگ با آرم شرکت را در دستم میگذارد ؛ در حال نگاه انداختن به چند برگه ی روی هم میگویم « چرا بزرگمهر خواسته من جای تو بیام؟»
_ « از خودش می‌پرسیدی»
عوضی است ، آن هم با دوز بالا
او از آن دست آدم های بود که دوست و دشمن بودنش هیچ زمان مشخص نبود …
در را باز میکند و وارد سالن جلسه میشویم.

با ورودم یک دفعه سکوت میشود و من میتوانم تعجب را بدون نگاه به چهره هایشان بخوانم.

صدای پاشنه های بوت هایم سکوت سالن را می‌شکند و من صدایشان را دوست دارم ،صدای پاشنه هایم امضای من هستند…

به سمت صدر میز قدم بر میدارم و رو به آنها که کم کَمک از گیجی خارج شده و بلند میشوند سرِ کوتاهی تکان میدهم و میگویم «بفرمایید»

پوشه میان دستم را روی میز قرار میدهم و قبل از نشستن برای ثانیه هایی کوتاه دستانم را روی پشتی صندلی ام میگذارم و تک تک چهره ها را از نظر میگذرانم
چهره ی مجد هیزو چشمان حیران لیلا شریف و اخم های در هم مشیری حریص و طمع‌کار …

لب میکشم و همه میدانند من آذر فرهان آچار فرانسه تشکیلات راهی بزرگمهر و دست راستش بی دلیل هیچ جا حاضر نمی‌شوم و این دفعه خودم هم متعجب بودم از حضورم این مکان و این شرایط.

بعد از چند ثانیه ی کوتاه صندلی را عقب میکشم و می‌نشینم.
امیر مشفق با اولین دیالوگ شروع کننده سکانس عاریه‌ایه جلسه مان میشود.
و ما همه دور این میز نشسته ایم و عروسک خیمه شب بازی راهی و بالا دستی هایش هستیم و چی کسی میداند کارگردان این سریال نحس کیست؟

«انتظار دیدنتون رو نداشتیم خانم فرهان»

نگاهم را از روی متن جلسه بالا نمی‌آورم و با تک خنده ی آرامی میگویم «حقیقتا خودمم انتظار نداشتم،امروز من ذاتا فقط مجریه حرف جناب بزرگمهر هستم»

و بعد آرام نگاهم را ،نه سرم را ، نگاهم را بالا میکشم و نگاهی خیره به نگاه لیلا شریف می‌اندازم و با لبخند میگویم «باید خصومتای شخصیمونو بزاریم پشت در »
صاف تر می‌نشینم و دستانم را روی میز قلاب میکنم و میگویم «درست نمیگم جناب مشیری؟»

لبی کج میکند و با تاج ابرویی بالا رفته میگوید
«سرکار خانم راه برای حرف اضافه باز نمیذاری»
کوتاه سر تکان میدهم و می‌گویم «شکست نفسی تا کجا جناب مشیری؟شما که خوب بلدی حرف مارو دور بزنی»

با نگاه خیره و لحن صریحم کمی جا میخورد ،اما به روی خود نمی آورد و با حفظ پرستیژ نداشته اش میگوید
«اشتباه رسیده بهت آذی بانو ، حواست باشه کیا به اسم دوستی خاله خرسه زیرآب شرکای چندین سال تو زدن ، تو باید کلاهتو قاضی کنی کدوم کفه سنگین تره »

ابرویی بالا پایین میکنم و پر استهزاء میگویم «میفهمم _باز هم تک خنده ی معروف_اما متوجه نمیشم »
صدای پوزخند آرام امیر مشفق و مجد اخم به نگاه مشیری می‌نشاند

«ولی بخواین میتونم درباره ی چیزایی که هم خوب متوجه میشم و هم خوب میفهمم‌شون براتون بگم، چطوره؟»
فکر میکرد نمیدانم او راپورت مشفق را به بزرگمهر داده است ؟

«من فکر می کردم امروز قراره در باره متن قراردادی که از قبل صحبتش شده بود بین همه ی ما، صحبت بکنیم نه چیزی که من گمان میکردم در یک فضای محرمانه تر قراره بهش بپردازیم… »
زیادی فکر و گمان می‌کرد ، کاش کمی مرد عمل بودند این جماعت…

باز لب میکشم و نگاه خیره ام را از نگاهش نمی‌گیرم و تکرار میکنم «فضای محرمانه تر»
با تاکید سر تکان میدهم و نگاه روی برگه های روبه رویم میکشم و زمزمه میکنم «بسیارخب»
با مکث اضافه میکنم«میپردازیم، مشکلی نیست در فضای محرمانه تری بهش میپردازیم»

حسی تحریک کننده مثل یک دارکوب ،بر تنه ی تار های عصبی ام نشسته و هی می‌کوبد و هی می‌کوبد …

دست سمت میلادی که کنارم نشسته است دراز میکنم و میگویم «متن قرارداد ؟»

پوشه سیاه رنگ میان دستم قرار میگیرد و من ورق میزنم و رو به لیلا شریف اخم آلود میگویم
«ساکتید خانم شریف … پدر گرام خوب هستند؟»

میبینم چقدر از من حرص دارد و باز لب میکشم و او آرام و سنگین میگوید «به لطف شما و جناب بزرگمهر … والا ساکت بودم ببینم از کجا شروع میکنید … آخه همه ی ما از بازی خاص بانو با کلمات و لحن صریحتون آگاهیم…»

ابرویی بالا می‌اندازم _ای زبان باز موزمار_
بی اهمیت سطر به سطر متن قرار دادی که قبل هم آن را مطالعه کرده بودم را باز می‌خوانم و میگویم «چطور؟»

میدانم خوب میدانم بی اهمیت بودنم چقدر عصبی اش میکند «صد در صد حضورتون توی جلسه امروز بی دلیل نیست…»
میخندم و ادای تیزر تبلیغاتی تلویزیونی را در می آورم و صدایم را درون گلو می اندازم و میگویم «صاد در صد »

با درد ناگهانی ای که به شدت درون ساق پایم میپیچد لحظه ای نفسم منقطع میشود و با مکث به سمت میلاد بر میگردم و برای نگاه برانش ، خط و نشان میکشم .
گفته بودم خیلی عوضی است؟

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا : 27

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر
اشتراک در
اطلاع از
guest
2 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Shabgard TTL
Shabgard
28 روز قبل

یک ، البته چند، سوال دارم;)
پارت اول اذر خدشو کشت؟
چطوری زندس؟
اون کسی ک میگ مامانی خدشه یا بچ مچ ایش چیزی؟
و اونی ک پارت اول میگ دوست درم کیه؟
و در اخر…
کی پارت جدید اپ میش=)))

Sara Abbasi
25 روز قبل

رمانتون خیلی خفن و جالبه ادم از خوندش سیر نمیشه

دکمه بازگشت به بالا
2
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x