رمان بره ناقلا

بره ناقلا 11

3
(2)

پارت11

نیشخندش روی اعصابم پاتیناژ بازی می‌کرد.
چقدر اون مرد و سوال هاش روی مخ بود.
از قانون بازی چیزی نمیدونستم اما بعدها فهمیدم که فقط حق داشت یه سوال ازم بپرسه نه بیشتر!
زبونم رو روی لبای خشکم کشیدم و جواب دادم:
-من…من تا حالا دوست پسرم نداشتم
اصلا واسه چی باید به تو دروغ بگم؟

صدای جیغ و سوت بچه ها بالا رفت و هر کی یه چیزی گفت.
انگار…. من براشون خیلی مهم بود.
از خجالت حتی نمیتونستم سرم رو بلند کنم.
میکائیل دیگه چیزی نپرسید و دوباره بطری رو چرخوند.

تازه داشتم یه نفس راحت میکشیدم که از شانس بد بازم بطری به طرف ما وایساد اما اینبار من باید سوال میپرسیدم.
یکم فکر کردم و گفتم:
-جرات یا حقیقت؟
-جرات
اصلا نمیدونستم از آدمی که هیچ شناختی ازش ندارم باید چی بپرسم یا چه حکمی بدم.
همون طورکه نگاهم روی خالکوبی روی سینه ش بود یکم از نوشیدنیم خوردم و گفتم:
-به…به بابات زنگ بزن و بگو…بگو که دوست دختر داری

خیلی دیر فهمیدم که چجور آدمیه.
اون مرد حرفه ای بود و من مثل یه بره ساده و زود باور.

𖧷- – – – – – – – – – – – – – – – – -𖧷

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3 / 5. شمارش آرا : 2

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر
اشتراک در
اطلاع از
guest
1 دیدگاه
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
𝐍𝐚𝐫𝐠𝐞𝐬 𝐛𝐚𝐧𝐨𝐨
3 ساعت قبل

چه جرات سختی😂

دکمه بازگشت به بالا
1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x