یکی بود؛یکی نبود

رمان یکی بود؛یکی نبود!پارت سی و سه

3.6
(17)

_اون با توانی با عموم بهم گفت یا با محمد امین (پسر عموم)عقد موقت می کنی یا با دانشگاه خداحافظی می کنی.
بازم همون جریان همیشگی؛بازم مجبور انتخاب بین بد و بدتر بودم!و انتخاب من طبق معمول گزینهٔ بد یا شایدم بدتر بود،واقعا نمی دونم باید چی گفت بهش…به هر حال قبول کردم ولی اینجا یه خلأ بزرگ بود،من از بچگی با محمد امین مشکل داشتم و ازش متنفر بودم؛از اخلاق های ضد و نقیضش بدم میومد،اون یه آدم از خود راضی،خودپسند و دوقطبی بود!

با سکوت نگاهم و پایین فرستادم و برای کنترل عواطفم چند لحظه ای همون‌طور موندم،بعد از آروم شدن،مجدد شروع کردم

_تنها روزنهٔ امیدم عقد موقت بود؛حداقل شناسنامم سیاه نمی شد!چند سال گذشت،فهمیدم که امین اونقدر هام هم بد نبوده اما اون آدم من نبود..من اونو بیشتر از یه پسرعمو نمی دیدم.خلاصه که 6یا7سال گذشت که دیگه عاصی شدم،طاقتم طاق شده بود!اون زیادی پرو شده بود و از من خواسته هایی داشت که…که من…من نمی تونستم قبول کنم!این شد تلنگری تا به خودم بیام،بس بود تحمل اون موجود مضحک!!

دو ماهی بود که تو فکر تموم کردن این صیغه بودم ،بالاخره تمام ارادمو جمع کردم و گفتم،انگار که خدا یه بار سنگین و بعد از چندین سال آزگار از رو دوشم برداشت!
حس دختر آزاده و بی‌قُل و زنجیرو داشتم.. بالاخره شدم همون دختری که می‌خواستم ؛همون دختری که آرزوش داشتم؛ متعلق به خودم؛ برای خودم؛ به خواسته‌های خودم؛ به عشق خودم ؛فقط خودم و خودم؛ ولی در عرض دو دقیقه، تمام زندگیم دوباره و دوباره سیاه شد ،تصادف کردم و تاوان بزرگی دارم…

با تموم شدن حرفام،پر ولع هوا رو بلعیدم و با احساس های مبهم به عکس العمل هاوش خیره شدم،قطعاً هضم اینا براش یکم دشوار بود ،بالاخره اونم آدم بود به احتمال زیاد داشت تمام موضوع و سبک ،سنگین می کرد..چند دقیقه ای گذشت تا به خودش اومد ، با صورتی پکر و ناراحت نگام کرد و نجوا کرد:

-تو…تو واقعا دختر قوی و خود ساخته ای هستی!

تک لبخندی زدم و فنجون چایی سرد و بین دستام گرفتم،هنوز به دهنم نزدیک نکرده بودم که با قامت نحس علی و فرشاد رو به رو شدم…همانا چشم تو چشم شدن ما همانا پاک شدن لبخند گوشهٔ لبم.

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.6 / 5. شمارش آرا : 17

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر

Hasti Haghighat.n

به امید آمدن فردایی که تمام دیروز ها در مقابل شکوهش زانو بزنند!
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
دکمه بازگشت به بالا
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x