بره ناقلا 11
پارت11
نیشخندش روی اعصابم پاتیناژ بازی میکرد.
چقدر اون مرد و سوال هاش روی مخ بود.
از قانون بازی چیزی نمیدونستم اما بعدها فهمیدم که فقط حق داشت یه سوال ازم بپرسه نه بیشتر!
زبونم رو روی لبای خشکم کشیدم و جواب دادم:
-من…من تا حالا دوست پسرم نداشتم
اصلا واسه چی باید به تو دروغ بگم؟
صدای جیغ و سوت بچه ها بالا رفت و هر کی یه چیزی گفت.
انگار…. من براشون خیلی مهم بود.
از خجالت حتی نمیتونستم سرم رو بلند کنم.
میکائیل دیگه چیزی نپرسید و دوباره بطری رو چرخوند.
تازه داشتم یه نفس راحت میکشیدم که از شانس بد بازم بطری به طرف ما وایساد اما اینبار من باید سوال میپرسیدم.
یکم فکر کردم و گفتم:
-جرات یا حقیقت؟
-جرات
اصلا نمیدونستم از آدمی که هیچ شناختی ازش ندارم باید چی بپرسم یا چه حکمی بدم.
همون طورکه نگاهم روی خالکوبی روی سینه ش بود یکم از نوشیدنیم خوردم و گفتم:
-به…به بابات زنگ بزن و بگو…بگو که دوست دختر داری
خیلی دیر فهمیدم که چجور آدمیه.
اون مرد حرفه ای بود و من مثل یه بره ساده و زود باور.
𖧷- – – – – – – – – – – – – – – – – -𖧷
چه جرات سختی😂