بره ناقلا16
پارت16
آب دهنم رو قورت دادم و با اینکه تمرکز نداشتم به لب هاش خیره شدم تا ببینم این دفعه ازم چی میخواد.
میکاییل با انگشت اشاره ش ازم خواست بلند شم.
در حالیکه سرم گیج میرفت به سختی از جام شدم و دعا دعا میکردم چیز سختی نباشه چون نمیتونستم انجام بدم.
بالاخره میکائیل لب باز کرد و گفت:
-بهت ۲ تا پیشنهاد میدم که فقط میتونی یکیش و انتخاب کنی
راه اول…بیای بشینی کنارمو و یه دقیقه منو ب.ب.وسی
راه دوم…یدونه سوسک بزرگ فاضلاب و بنداز توی لباست
و بعد شیشه ای از زیر میز بیرون آورد و جلوی خودش گذاشت.
چیزایی که ازم میخواست اصلا عاقلانه نبود.
من نمیتونستم اما با دیدن سوسکهای توی شیشه که به جرات میتونستم بگم هر کدوم پنج یا شش سانت قد و به بزرگی سر یه قاشق بودن تنم شروع کرد به لرزیدن.
من اونقدر از سوسک میترسیدم که حتی اگه توی تلویزیون هم میدیدم بدنم واکنش نشون میداد.
درست همون لحظه با دیدن اون شیشه ی کذایی شروع کردم به لرزیدن.
انگار داشتم تشنج میکردم.
نمیدونم میکائیل توی چهره م چی دید که شیشه رو زیر میز برگردوند و گفت:
-دختر،آروم باش…
داری قبض روح میشی
ببین گذاشتمش کنار…اصلا نترس
𖧷- – – – – – – – – – – – – – – – – -𖧷
این منم که😂😭وقتی سوسک میبینم رعشه میفته ب جونم😂😂