داستان کوتاه

داستانک

5
(37)

‏سگی در چمن علف می‌خورد.

سگ رهگذری از آنجا می گذشت.

وقتی صحنه رو دید تعجب کرد و ایستاد. آخر تا حال ندیده بود سگ علف بخوره!

ایستاد و با تعجب گفت:

اوی! کی هستی؟ چرا علف می‌خوری؟!

سگی که علف می‌خورد نگاش کرد و بادی به غبغبه انداخت و گفت:

من؟! من سگ قاسم خان هستم!

سگ رهگذر پوزخندی زد و گفت:

سگ حسابی! تو که علف می‌خوری؛ دیگه چرا سگ قاسم خان؟ اگر حداقل پاره استخونی جلوت انداخته بود باز یه چیزی؛ حالا که علف می‌خوری دیگه چرا سگ قاسم خان؟ سگ خودت باش …!

******

خانم معلمی پس از چند بار آموزش درس از شاگردانش پرسید :

چه کسی متوجه نشده است ؟

سه نفر از شاگردان دستشان را بالا بردند….

معلم گفت : بیایید جلوی تخته و چوب تنبیه خود را از کیفش بیرون درآورد .

تمام دانش آموزان جا خوردند و متعجب و ترسان به خانم معلم نگاه می کردند.

معلم به یکی از سه دانش آموز گفت :

پسرم! این چوب را بگیر و محکم به کف دست من بزن !

دانش آموز متعجب پرسید :به کف دست شما بزنم ؟به چه دلیل ؟

معلم گفت: پسرم مطمئنا من در تدریسم موفق نبودم که شما متوجه درس نشدید! به همین دلیل باید تنبیه شوم!

دانش آموز اول چند بار به دست معلم زد و معلم از درد سوزش دستش، آهی کشید و چهره اش برافروخته شد .

نوبت نفر دوم شد . دانش آموز دوم که گریه اش گرفته بود، به معلم گفت :

خانم معلم ! به خدا من خودم دقت نکردم و یاد نگرفتم . من دوست ندارم با چوب

به دست شما بزنم .

از معلم اصرار و از دانش آموز انکار !

دیگر ،تمامی دانش آموزان کلاس به گریه افتاده و از بازیگوشی های گاه و بیگاه داخل کلاس ،هنگام درس دادن معلم شرمسار بودند

از آن روز دانش آموزان کلاس از ترس تنبیه شدن معلمشان جرأت درس نخواندن نداشتند

*******

دختر کوچولویی دو تا سیب در دو دست داشت که مادرش وارد اطاق شد. چشمش به دو دست او افتاد. گفت: «یکی از سیباتو به من میدی؟»

دخترک نگاهی خیره به مادرش انداخت و نگاهی به این سیب و سپس آن سیب. اندکی اندیشید. سپس یک گاز بر این سیب زد و گازی به آن سیب. لبخند روی لبان مادرش ماسید. سیمایش داد میزد که چقدر از دخترکش نومید شده است. امّا، دخترک لحظه‌ای بعد یکی از سیب‌های گاز زده را به طرف مادر گرفت و گفت: «بیا مامان این سیب شیرین‌تره!»

مادر خشکش زد. چه اندیشه‌ای به ذهن خود راه داده بود و دخترکش در چه اندیشه‌ای بود.

#پی_نوشت :هر قدر باتجربه باشید، در هر مقامی که باشید، هر قدر خود را دانشمند بدانید، قضاوت خود را اندکی به تأخیر اندازید و بگذارید طرف مقابل شما فرصتی برای توضیح داشته باشد.

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا : 37

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
دکمه بازگشت به بالا
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x