رمان مائده...عروس خونبس

رمان مائده…عروس خونبس پارت ۳۱

4.6
(150)

(۲ ماه بعد از مرگ محمد )

بوی پیاز داغ را که حس کرد احساس کرد تمام دل و روده اش دارد بیرون می آیدـ…
سریع به سمت دستشوی رفت،تنها آب زرد بالا آورد!

آبی به صورتش زد و از دستشویی بیرون آمد
چشمش به نگاه نگران سمیرا افتاد

_خوبی مائده؟

_آره…خوبم
یهو نمیدونم چیشد،بوی پیاز داغ اذیتم کرد فکر کنم

به سمت اتاق رفت

_کجا میری؟

_میخوام بخوابم،برای ناهار بیدارم نکن اشتها ندارم!

بعد از مرگ محمد، نه غذا ی درست و حسابی میخورد نه زیاد با کسی حرف میزد
تا حرفی هم میزدند ،عصبی میشد و داد میکشید!
گاهی هم مثل امروز حالش بد میشد…
در دل دعا میکرد که آنچه فکرش را میکند نباشد!

به سمت آشپزخانه رفت

_سمیرا چیشده خوبه حالش؟

_آره خوبه
رفته بخوابه میگه ناهارم بیدارم نکنین

_شده پوسته استخون…

_چی بگیم…گوش نمیده که
تا حرفی بخوایم بزنیم عصبی میشه داد میکشه

_بیچاره پسرم…
مهیار داغون شده، ای خدا لعنت کنه خورشیدو که تموم بدبختی هامون سره اونه

_هیسسس مامان یواش توروخدا
میشنوه باز میاد

_دلم پره…این دختره آبرومونو برده
کاشکی میشد از هم جداشن

_البته الان جدا نشن بهتره…

_چرا؟

_من فکر کنم مائده حاملس…

یهو به طرفش برگشت…

_چی گفتی سمیرا؟

_هیسس مامان یواش،مطمئن نیستم

روی صندلی میز نشست
دستش روی روی سرش گذاشت

_ای خدا…چرا این بدبختی تموم نمیشه

دستش را در دست گرفت
_مامان آروم باش تروقرآن…
گفتم که مطمئن نیستم

دستش را روی دهنش گذاشت تا بغضش منفجر نشود…
بدو بدو خودش را به اتاق رساند و در را بست…حامله بود!؟

نگاه به شکمش کرد…اگر حامله بود پس چرا شکمش بالا نیامده بود!؟

یهو بغضش ترکید…او خودش هم در این زندگی اضافی بود،این بچه را کجای دلش میگذاشت!

باید یک جوری از شرش خلاص میشد…

_سمیرا

_ جانم مامان؟

_باید یکیو بیاریم ببینه واقعا حاملس یا نه

_اخه میترسم یه بلایی سرخودشو بچه بیاره

_به مهیارم باید بگیم

_مهیارررر!

_آره دیگه…بچشه

یهو پرسید
_میگم سمیرا…نکنه این بچه از اون پسره…

میان حرفش پرید
_عه مامان…نه بابااین چه حرفیه میزنی

_چی بگم والا
دیوونه شدم

************

_مهیار..پسرم بیا

صدای مامان مهگل بود،از جام بلند شدم به سمتش رفتم که توی آشپزخونه بود

_جانم مهگل خانوم؟

_ببین مهیار….یه چیزی میخوام بهت بگم، فعلا به کسی چیزی نگو
چون ازش مطمئن نیستم

نگاه نگرانم را به چشمان مامان میدوزم
_چیزی شده؟

_نه فقط…

_فقط چی؟!

_فکر کنم…مائده حاملس!

با این حرفش،یک لحظه هوش و حواس از سرم میگذرد….

دستم را به دیوار میگیرم تا بر زمین نیوفتم….چه میشنوم؟
مائده حاملس!؟
مائده فقط اسمش در شناسنامه ام هست،به گفته خودش
قلب و روح و جسمش مال کسه دیگری است…

_مهیار..مامان جان
آروم باش هنوز مطمئن نیستیم

_مامان…من چیکار کنم؟مائده بفهمه حاملس بچه رو میکشه!

_غلط کرده..مگه اینجا شهره هرته هر غلطی دلش میخواد بکنه!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.6 / 5. شمارش آرا : 150

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر

Sahar mahdavi

✌️😁
اشتراک در
اطلاع از
guest
25 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
خواننده رمان
خواننده رمان
6 ماه قبل

ممنون عروس خانم ولی بعد از چن روز کم بود میدونم سرت شلوغه گلم موفق باشی

Fatemeh
Fatemeh
6 ماه قبل

مائده عزیزم 🥺🥺

Fatemeh
Fatemeh
6 ماه قبل

خدایی یادت میاد آخرین بار کی پارت دادی ؟؟ ۶ روز پیش😑😑

Tina&Nika
Tina&Nika
6 ماه قبل

وای مهگل داره بدجنس میشه کم کم
ممنون سحری ❤️

Tina&Nika
Tina&Nika
6 ماه قبل

یه سوال بچه مهیار و مائده الان کیه تو خانوادتون چند تا بچه دارن

Tina&Nika
Tina&Nika
پاسخ به  𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
6 ماه قبل

اها💙

لیلا ✍️
6 ماه قبل

به قول نیوشا قلبم گرفت مائده انقدر ساده و مظلومه که فکر میکنه حاملگی یعنی باید شکمت بالا بیاد چقدر سختی کشیده این دختر کاش مهیار دوستش داشته باشه😭

لیلا ✍️
پاسخ به  𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
6 ماه قبل

در اینکه سرنوشتش بد بوده شکی نیست ولی زندگی جریان داره میخوام دوباره فاز روانشناسی بردارم ولی حس میکنم یه چیزی عین دیوار مانع مهیار و مائده‌ست که اجازه ابراز احساسات واقعی رو ازشون میگیره سکوت و سردی کردن خیلی بده تو زندگی

لیلا ✍️
پاسخ به  لیلا ✍️
6 ماه قبل

منظورم نمیخوام بود نه میخوام کیبورد لعنتی😬😬

Tina&Nika
Tina&Nika
پاسخ به  𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
6 ماه قبل

سحری یعنی الان مائده و مهیار که عمو زنعمو تو هستن با اجبار دارن زندگی میکنن

Tina&Nika
Tina&Nika
پاسخ به  𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
6 ماه قبل

جیگرم کباب شد برا مائده

Newshaaa ♡
پاسخ به  لیلا ✍️
6 ماه قبل

😂🤣🤣دیالوگام معرف شدنااا

لیلا ✍️
پاسخ به  Newshaaa ♡
6 ماه قبل

آره چه جورم🤣😅

Newshaaa ♡
پاسخ به  لیلا ✍️
6 ماه قبل

خوبه دیالوگ های دیگه ی خودمو نگفتم تو سایت مگرنه دیگه هیچی🤦🏻‍♀️😂😂😂

saeid ..
پاسخ به  لیلا ✍️
6 ماه قبل

لیلا میخوام چند تا عکس با لینک واست بفرستم اینجا
هر وقت بودی بگو

دکمه بازگشت به بالا
25
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x