رمان چشم های وحشی فصل دوم

رمان چشم های وحشی فصل دوم پارت ۱۰

3.7
(55)

# پارت ۱۰

(گل چهره)

مقابل کامیار نشسته بودم و نگاهم را به نگاهش دوخته بودم.

_ خب نظرت چیه؟

_ به نظر من داری یکم عجله می‌کنی.

به تاج تخت تکیه زدم.

_ چرا اون وقت ؟

_ درسته که دایان دختر خوبیه ؛ ولی ما خیلی نمی‌شناسیمش.

_ خب من هم قبول دارم ؛ اما این شناخت با گدشت زمان به دست میاد.

_ باید در مورد خودش و خانواده‌اش تحقیق کنیم.

_ من می‌گم بزار ببینم مزه دهنش چطوره؟ شاید اون قدری که ما فکر می‌کنیم کارن رو دوست نداشته باشه.

کنارم روی تخت نشست.

_ باشه باهاش حرف بزن، ولی خیلی نامحسوس.

_ گلی خانومت رو دست کم گرفتی، حواسم هست پسرعمو.

کامیار آباژور کنار تخت مان را خاموش کرد و مرا در آغوشش کشید.

_ وایی کامیار خفه شدم.

_ تازگی ها مثل ماهی شدی، باید سفت بغلت کنم لیز نخوری.

لب هایم را تر کردم. چشم هایش می‌خندید.

سرش را در میان خرمن موهایم فرو برد.

_ دلم می‌خواهد امشب یک لقمه ات کنم.

مشتم را به سینه‌اش کوبیدم.

_ تقلا می‌کنی، حریص تر می‌شم.

بلند خندیدم .

داغی لب هایش را روی لب هایم حس کردم.

تو با چشم های روشنت

به ظلمت تنهایی تابیده ای

با هرم نفس هایت

به خزان لحظه ها جان دادی.

دست هایت مقصد تمام رویا هایم

و گیسوانت شروعی برای نوازش هاست.

اینجا در من

هزار واژه از تو قد کشید

تا تولد ترانه

تا شکوه شعر

تا جاودانگی اندیشه.

نه از تو دور می شود احساس

نه بی تو می میرد علاقه

که احاطه کرده در من

قطار قطار ضرب ضربانی پیوسته

از رسیدن تا ماندن

…………………….

(دایانا)

در را باز کردم و در آیینه موهایم را مرتب کردم.

خیلی طول نکشید که وارد آپارتمانم شد.

جلو رفتم و صورتش را بوسیدم.

_ خیلی خوش اومدید.

دسته گل و شکلاتی که همراهش بود را به دستم داد.

_ ناقابله عزیزم.

_ چرا زحمت کشیدید آخه گلچهره جون.

لبخند زد.

_ زیبایی این گل ها در مقابل زیبایی تو خیلی ناچیزه عزیزم.

_ بفرمایید بنشینید.

به طرف کاناپه حرکت کردیم و هردو نشستیم.

_ خب خیلی خوش اومدید.

_ ممنون دخترم.

_ چرا خانم جون رو نیاوردید، دلم براشون تنگ‌شده.

_ عمه هم دلش خیلی برات تنگ شده بود؛ اما یکم مریض احوال بود ترسید اگه بیاد ازش بگیری.

درون بشقاب گل چهره جون میوه گذاشتم.

_ ای وای، نمی‌دونستم که مریض احوالند.

_ نگران نباش، یک‌سرماخوردگی جزییه.

_ امیدوارم زودتر بهتر بشند.

گل چهره جون نگاهش را به اطراف دوخته بود.

از جایم بلند شدم و به طرف آشپزخانه رفتم.

_ چه خونه خوشگلی داری عزیزم.

_ ممنونم قابل شما رو نداره.

فنجان هایمان را از قهوه پر کردم و پیشش برگشتم.

_ اوه عزیزم ، بیا بشین، این‌قدر زحمت نکش.

سینی را روی میز گذاشتم.

_ خواهش می‌کنم، کاری نکردم که.

_ کارن می‌گفت، بابا کانادا هستند؟

_ بله پدرم کانادا زندگی می‌کنه.

_ این همه دوری سختتون نیست؟

_ چه میشه کرد، همه زندگی بابا اون جا است، راضی نمی‌شه که برگرده.

کمی از قهوه‌اش را نوشید.

_ تو چطور! برنامه‌ای برای رفتن داری؟

کمی روی صندلی‌ ام جابه جا شدم.

_ بابا خیلی دوست داره که برگردم و نگرانمه ؛ اما من هم تازه این جا ، جا گیر شدم و خب راستش برنامه های خودم رو دارم.

_ می‌فهمم عزیزم، اما خب پدرت هم حق داره نگرانت باشه، یک دختر جوان و کم سن و سال تنها تو یک کشور غریب واقعا سخته.

_ چه میشه کرد.

_ شاید بشه هم کاری کرد که بابات نگران نباشه هم خودت این جا با خیال راحت به زندگیت برسی.

تای ابرویم را بالا دادم.

_ چه کار باید کرد!

لبخند زد.

_ نظرت درمورد این‌که ازدواج کنی چیه؟

بلند خندیدم.

_ نکنه برام شوهر پیدا کردید گلچهره جون؟

_ من آدم بدی رو بهت معرفی نمی‌کنم.

_ من این شاهزاده سوار بر اسب سفید رو می‌شناسم؟

_ بله خوشگل خانم.

خنده ام بند رفت.

_ نکنه منظورتون…

_ درست حدس زدی ، مادرشوهر به این خوبی عمرا گیرت بیاد.

_ در ماه بودن شما که شکی نیست؛ اما شما من رو غافل گیر کردید.

_ دایان جان، عزیزم من می دونم که کارن نسبت به تو بی میل نیست قبل از هرچیز گفتم احساس تورو هم نسبت به اون بدونم.

_ راستش، من نمی‌دونم چی باید بگم.

_ حرف دلت رو بگو عزیزم.

_جناب مهندس، مرد معقول و با شخصیتی هستند.

لبخند زد.

_ میشه یک فنجون دیگه برام قهوه بیاری؟

_ بله البته.

سینی را از روی میز برداشتم واز جایم بلند شدم.
……………

سیگارم را روشن کردم و کام عمیقی گرفتم.

_ خفه شدم ، خاموشش کن لطفا.

به طرف پنجره رفت و پرده را کنار کشید، نسیمی خنک وارد اتاق شد.

شیشه ودکا را از روی میز برداشتم و کمی لب هایم را تر کردم.

کنارم روی مبل نشست.

_ جریان چیه؟

شیشه را روی میز گذاشتم.

_ همه چیز هم خوبه هم بد.

_ چرا چی شده.

_ نصف راه رو رفتم ولی یک مو دماغ سر راهم سبز شده.

_ از چی حرف می‌زنی؟

_ اون پسره که دوست دنیل بود رو یادته؟

_ همونی که دو رگه بود؟

_ اره

_ اسمش چی بود؟

_ هومان.

_ اره درسته، هومان. خب چی شده؟

_ شریک جدید تو یکی از پروژه های شرکته.

_ خب.

سیگارم را به لب هایم نزدیک کردم.

_ فکر می‌کنم من رو شناخته باشه.

روی مبل وا رفت.

_ بهت گفتم بی خیال شو ، حالا می‌خواهی چی‌کار کنی؟

_ من رو دست کم گرفتی؟ من دایانم رزی، هیچ کس به گرد پای من نمی‌رسه. به جک زنگ بزن بگو فردا بیاد اینجا.

_ چیکارش داری؟

_ این بازی منه، نمی‌زارم کسی خرابش کنه. بهش زنگ بزن.

نگاهم را به پنجره دوختم و دوباره شیشه را سر کشیدم.

دو نفر شده‌ام

یکی بی‌خیال تو

از تو بریده

سر زنده و شاد

می‌چرخد و می‌خندد

دیگری اما

از درون پوسیده

می‌داند اولی خودش را گول می‌زند

اما به رویش نمی‌آورد.

دومی با خودش صادق است

قبول دارد که

هنوز هم

بدجور

بدجور

دوستت دارد.

( میزان حمایت هاتون خیلی کم شده، لطفا خواننده خاموش نباشید. کامنت بزارید حتما مهربون ها)

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.7 / 5. شمارش آرا : 55

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر
اشتراک در
اطلاع از
guest
19 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Fateme
4 ماه قبل

یه کاسه ای زیر نیم کاسه است
دایان خانوم چه خبرههه
خسته نباشی مائده جان

مائده بالانی
پاسخ به  Fateme
4 ماه قبل

مرسی عزیزم.
باید دید چی در سر داره

لیلا ✍️
4 ماه قبل

💃آخ جون رمان مورد علاقه‌ام💃برم بخونم😂🤩

مائده بالانی
پاسخ به  لیلا ✍️
4 ماه قبل

❤️❤️❤️

Maedeh
Maedeh
4 ماه قبل

چقدر کم و دیر پارت میزارین

مائده بالانی
پاسخ به  Maedeh
4 ماه قبل

کم بود؟
حمایت ها هم کمه عزیزم.
من نویسنده نوعی ، به چه امیدی طولانی و هر روز پارت بدم.؟

البته که من تصمیم گرفتم کار خودم رو انجام بدم و هرکسی خواست دنبال کنه و من هم ممنونش هستم🌹

لیلا ✍️
4 ماه قبل

من واسه عشق کامیار و گلی غش نکنم یعنی؟🤒😍 سیر رمانت خیلی جذاب و دلنشینه یعنی هیجان لازم رو داره با موضوعی قوی👌🏻 دلم واسه کارن میسوزه بیچاره یه بار شکست خورده امیدوارم ذات دایانا حداقل خوب باشه😞 این گلچهره هم خیلی هوله‌ها ماشاالله چه عروس دوستم هست هی میگه عزیزم، عزیزم😂 کوفت🤬

مائده بالانی
پاسخ به  لیلا ✍️
4 ماه قبل

ممنون لیلا جان.
قلبم اکلیلی شد از تعریف هات❤️
منم برای کار ن نگران هستم .
گل چهره هم که دیگه خودتون بهتر می‌شناسید خیلی مهربونه

Narges banoo
4 ماه قبل

خوبه کامیار گفت نامحسوس مثلا😂😂😂
چقدر زود گرم میگیره گلچهره 😐
از هومان خوشم اومد 😍دست این آبلیمو رو میکنه

آخرین ویرایش 4 ماه قبل توسط Narges banoo
مائده بالانی
پاسخ به  Narges banoo
4 ماه قبل

ممنون که خوندی عزیزم.
از کجا می‌دونی آبلیموهه😂😂

لیلا ✍️
پاسخ به  مائده بالانی
4 ماه قبل

منم طرفدار هومانم😂

مائده بالانی
پاسخ به  لیلا ✍️
4 ماه قبل

عجب😂

Narges banoo
پاسخ به  لیلا ✍️
4 ماه قبل

شدیم دوتا مائده خانوم بلایی سر هومان تو رمان بیاد با لیلا قیام میکنیم علیه این دایان😆🤣

مائده بالانی
پاسخ به  Narges banoo
4 ماه قبل

شخصیت های اصلی رو بیخیال شدی چسبیدی به هومان😂 طفلک کارن

Narges banoo
پاسخ به  مائده بالانی
4 ماه قبل

دیگه من علم عیب دارم😂

camellia
camellia
4 ماه قبل

ممنون.خانم بالانی.دستت درد نکنه.این دختر چی از جون این پسر می خواد🤔😡چقدر مَکاره😠

مائده بالانی
پاسخ به  camellia
4 ماه قبل

ممنون که خوندی گلم.
خدا میدونه چه نقشه ای در سر داره.
فعلا باید صبر کرد

𝐸 𝒹𝒶
4 ماه قبل

محتوای عالی رمانو بیخیال بشیم از شعراش نمیتونم هیچ جوره بگذرم لعنتی فوق العاده س😆
خیلی خیلی خسته نباشی مائی جونم🫂

مائده بالانی
پاسخ به  𝐸 𝒹𝒶
4 ماه قبل

ممنون عزیزم
متشکرم از تعریف و دنبال کردنت❤️❤️

دکمه بازگشت به بالا
19
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x