رمان شوکا

شوکا پارت 22

4
(3)

رمان شوکا

🗝🖤

پارت²²

_یکم توضیح میدید.

+آم..ما دعوت شده بودیم خونه حاج آقا پدر آقا نیما.‌..و آقا نیما رفت دنبال شوکا سرکارش…اومده بود راستش یکم سر زنده بود…

_همیشه اینجوری بودن یکدفعه

+آم..راستش بخاطر مرگ بابام روی روحیه اش تاثیر گذاشته بود.

_به کی شک دارین شما؟ یعنی به نظرتون کسی هست که باهاشون دشمنی داشته باشه؟!

نیشخندی زدم.

+شوکا که دانشگاه تهران قبول شد.. دیگه کلا از اهواز رفت…

_قبل از اینکه قصد ازدواج با آقای توسلی رو داشته باشن… ازدواج کردن؟

چشمام گرد شد

+این سواله جناب سرگرد نه؟

سری تکون داد.

_پس ازدواج نکردن که شوهرشون…

+به هیچ وجه

_فقط یه سوال.. اگه با خواهرتون اختلاف نداشتید چرا با دوستاشون و خالتون فرودگاه نبودید؟!

+این خارج از محدوده شما نیست؟!

ابروهاش رو بهم گره زد.

_نمی‌فهمم منظورتون رو؟!

+دخالت توی زندگی شخصی دیگران… دعوا کردیم… همه هم شاهدن…هر چند قبل من بازجوییشون کردید دیگه.. خودتون بهتر میدونید.

بلند شدم و به سمت در رفتم که با حرفش دستم رو دستگیره در خشک شد و چشمام گرد.

_به شاهد ها بگید اثری از دزد یا ربوده شدن خواهرتون نیست…. خودش با پای خودش رفته بیرون سوار ماشین شده فرار کرده.‌.. تنها اثری که از دوربین های مداربسته شناسایی شد.

فقط تونستم زمزمه کنم.

_شوکا فرار نمیکنه.

و تنها کاری که کردم فشار دادن دستگیره و بیرون رفتن از اتاق بود.

بعضی ها مثل نیما اعصاب خوردی نگاهم کردن و بعضیا مثل مامان و الهام با ترس و دلهره

کوروش: چی شد؟!

در رو بستم و روی صندلی کنار اتاق نشستم.

+میگن طبق چیزی که از دوربین های مداربسته دیدن خودش از فرودگاه خارج شده خودشم رفته تو ماشین نشسته رفته.

ساحل زمزمه وار گفت

_امکان نداره.

شبنم_ یا علی ابن ابیطالب

مامان با چشم های گریون زار زد.

_نه..نه… نـــــــــــــــــــه

خاله الهام و ریحانه و نهال رفتن سمتش.

نهال_ خاله جون به خدا شوکا اهل این کارا نیست.

شاید عجیب بود ولی تنها راهم رفتن بود.

سرم داشت از فریاد ها منفجر میشد.

رفتم سمت خروجی…

اما دوباره وایسادم

یه سوال بعد کنکور آجی شوکا همون روزا که آجی بود نه خواهر.

همون روزا که ۱۶ سالم بود.

“بابایی چطوری بود؟”

با یه لبخند گفت
“چطور؟”

“میخوام بدونم…آدم خوبی بود؟”

سری تکون داد و قطره اشک از گوشه چشمش چکید.

“بابایی قهرمان بود آجی… یه قهرمان..هیچوقت.. سر هیچکس داد و فریاد نمیزد.. همیشه مهربون بود…دلش قد یه گنجشک بود.”

فقط تونستم زمزمه کنم:

+خدایا خودت به آجیم رحم کن.

وسریع سمت آقا بابک راننده عمارت و تیگو ۸ پرو مکس رفتم.

+آقا بابک روشن کن بریم عمارت

نگران پرسید.

_خوبید خانم؟! شوکا خانم رو پیدا کردید؟

+نه هنوز ولی پیداش میکنیم.

سری تکون داد و من وارد ماشین شدم.

بابک_ انشالله

و پشت سر من روی صندلی راننده نشست و استارت زد.

…..

نیم ساعتی از اومدنم به عمارت می‌گذشت و مردا همه آگاهی بودن به جز مامان که می‌گفت دلم طاقت نمیاره همه زنا اومدن عمارت.

موبایلم رو از شارژ در میارم. که ریحانه با کلی
غر غر میگه

_من گفته باشم این بی‌شعور به احتمال 99% ایستگاهمون کرده.

صفحه موبایلم رو روشن کردم

ولی چشمام گرد شد.

داد زدم

+شوکا !!!

شبنم_شوکا؟!

واتساپم رو باز کردم و لب زدم

+لوکیشنه…

ساحل_کجا؟

_فکنم نزدیکه کرج … خاله زنگ بزن نیما بگو بهش

خاله شبنم سری تکون داد و رفت

توی دلم خدا رو صدا میکردم

خدایا من از این دنیا فقط همین یه خواهر رو دارم

این خواهر برای مامان یادگار بابا محمودمه

پوفی کشیدم که ساحل کنارم روی تخت نشست.

_نگران نباش خاله جان انشالله که پیدا میشه

بعد با یه لبخند غمگین ادامه داد

_اون از پیش ما نمیره مطمئن باش عزیزم

پر بغض نالیدم

+خالهههههههههه

_جانم

و سرم رو آروم روی پاش گذاشتم و بی‌صدا گریه کردم.

# نیما

+بله مامان؟!

صدای ترسیده و گریونش که به گوشم رسید متعجب لب زدم.

+چی؟ شوکا؟

_لیلی موبایلش شارژ نداشت الان دید . . . میگه نزدیکیای کرجه

+خدایا شکرت

گوشی رو قطع کردم و به خاله گلچهره و بابا نگاه کردم که خاله با نگرانی گفت

گلچهره_ نیما پسرم شوکا پیدا شد؟!

+یه خونه حوالی کرج

دست بالا میبره و میگه

+خدایا شکرت

توفیق_ پس منم نیرو ها رو صدا میکنم

متعجب به پشتم نگاه میکنم
که بر میگرده و سمت اتاقش میره

نفس عمیقی میکشم و بازم خدارو شکر میکنم.

#شوکا

_شوکا من دوست دارم

ولی من ازت متنفرم

نیشخندی میزنم

+از تهدیدات معلومه ” با داد” اینکه با دست و پاهای بسته میخوای بهم زور بگی . . . میگی دوست دارم . . . نه با خواهش و دوست داشتن با دستور و دعوا

_شوکا به . . .

حرفش با باز شدن در و نمایان شدن البرز توی چهارچوب در نصفه میمونه.

البرز _ اومدن رئیس

اشکان سری تکون داد و طرفش رفت و در رو پشت سرشون بستن.

پوفی کشیدم.

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4 / 5. شمارش آرا : 3

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر

mahoora 🖤

اندر دل من درون و بیرون همه او است🖤 اندر تن من جان و رگ و خون همه اوست🖤
اشتراک در
اطلاع از
guest
8 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
لیلا ✍️
11 ماه قبل

خیلی قشنگه رمانت عزیزم👌🏻
کجا بودی این مدت
منتظر پارت های بعدیت هستیم💓

لیلا ✍️
پاسخ به  mahoora 🖤
11 ماه قبل

آخیی خدا بد نده
در هر حال موفق باشی نویسنده جون🤗

لیکاوا
لیکاوا
11 ماه قبل

وای رمانت خیلی قشنگه 😍😍
من رمانت رو میخونم ولی نظر نمی‌دادم ولی لطفا بیشتر پارت بزار

لیکاوا
لیکاوا
پاسخ به  mahoora 🖤
11 ماه قبل

نویسنده جون میشه اسم واقعی عکسای شخصیت های شوکا و نمیا رو بگی ؟ همونایی که عکس این پارت گذاشتی

لیکاوا
لیکاوا
پاسخ به  mahoora 🖤
11 ماه قبل

اوه اشکالی نداره چون هردوتاشون قیافه شون به دل می‌نشست گفتم

دکمه بازگشت به بالا
8
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x