رمان چشم های وحشی فصل دوم

رمان چشم های وحشی فصل دوم پارت 18

4
(42)

# پارت ۱۸

( دایان)

از ماشین پیاده شدم و دسته ی چمدانم را در دست گرفتم.

هوای لندن سرد بود ؛ اما نه سرد تر از تن من.

در را باز کردم و وارد آپارتمانم شدم.

خسته بودم و شاید قهوه کمی می‌توانست خستگی را از تنم خارج کند.

فوری قهوه ساز را روشن کردم.

گوشی‌ام زنگ خورد.

نگاهم به شماره و اسمش افتاد و پوزخند روی لبانم نقش بست.

به سمت کمد لباس هایم رفتم و لباس مشکی رنگم را از بین دیگر لباس ها بیرون کشیدم و روی تخت پرت کردم.

نگاهم به عکس دونفره ی کوچیکی که باهم انداخته بودیم و از گوشه آیینه داشت بهم چشمک می‌زد افتاد.

دلتنگش بودم!

نه ، من دلم را از سنگ کرده بودم و نباید هیچ وقت دلتنگش می‌شدم.

چشمم را بستم و سعی کردم بی رحم بودن را دوباره یاد بگیرم، بی رحم شدن دیگر جایی برای دلتنگ شدنش نمی‌گذاشت.

هیچوقت حتی فکرش را هم نمی‌کردم

برای اولین بار که دیدمت ، این گونه در قلبم ریشه کنی

ریشه‌ای محکم

این ریشه محکم شد  ولی به یک تارِ مو بند بود.

هر روز که میگذرد دور تر می‌شوی

حالا که من اینجا ام!

یک دخترِ تند مزاجِ صبور

که در دنج ترین لحظه هایش

در دلتنگ ترین لحظه هایش

در عصبانی ترین لحظه هایش

طوری تغییر می کند

که انگار وجود نداشته ای.

اما تو وجود داری

و هیچ

رسیدنی در کار نیست.

مثل دو خطِ موازی

که هیچ وقت بهم نمی‌رسند.

………………….

( کارن)

تو دفترم نشسته بودم و سردرد بدی داشتم.

اخلاقم اون قدر بد شده بود که همه از من فراری شده بودند.

در اتاقم‌ باز شد و آرتان‌ وارد اتاق شد.

_ مگه طویله است همین جوری میای داخل.

_ باز که اخم هات تو همه. یک خبر خوب برات دارم.

سرم را با دست هایم مالیدم.

_ بگو زودتر.

_ دایانا برگشته.

با تعجب نگاهش کردم.

تو از کجا میدونی؟

_ خودم دیدمش یک ربع پیش اومد شرکت.

از جایم بلند شدم.

_ الان باید بگی؟

_ تا دیدمش اومدم دیگه.

پوفی کردم و به سمت در رفتم.

…………

(دایان)

پشت میز نشسته بودم و مطمعن بود دیر یا زود کارن به سراغم می‌آمد

طولی نکشید که در اتاق باز شد و وارد اتاقم شد و در را پشت سرش بست.

بوی عطر تلخش در فضای اتاقم پیچید.

آخ که حتی بوی عطرش هم لذت بخش بود.

نگاهم به نگاه کلافه و دلخورش دوخته بودم.

بلاخره به حرف آمد.

_ رسیدن به خیر خانوم مشفق.

_ می‌خواستم کارم تموم که شد بیام اتاقت.

زحمتتون می‌شد خانوم مهندس.

سرم را پایین انداختم و او کلافه دستی در موهایش کشید.

_ حق می‌دم که از من ناراحت باشی ؛ اما…

فریاد کشید

_ اما چی؟ قرار ما این نبود دایان ، اگه الان می‌بینی آرومم ، ملاحضه عزادار بودنت رو می‌کنم، گذاشتم رو حساب غم سنگینی که روی دلت اومده.

_ من دیگه نمی‌تونم به قبل برگردم ، نمی‌تونم کارن.

_ به قول شکوه جون :

هوا که خنک بشه درخت‌هایی که سایه می‌ندازن فراموش می‌شند
درست مثل آدم‌هایی که کارشون باهات تموم می‌شه.

الان معنی این حرف رو می‌فهمم.

با غیض به او چشم دوختم.

_ نکنه فکر کردی من دنبال مال و اموالت بودم، نخیر جناب کرامت من هیچ چشم داشتی نداشتم و ندارم، فردا هم می‌ریم محضر هرچی که بهم بخشیدی و بهت قانونی برمی‌گردونم.

متاسفم که من رو این‌طور شناختی.

رویم را با بغض برگرداندم و اشک از گوشه چشمم آرام غلتید.

_ منظور من اون سهام نبود.

_ چرا دقیقا منظورت همین بود.

نزدیکم شد و دقیقا مقابلم ایستاد.

_ من واسه اون بخش از زندگی که قرار بود نداشته باشمت برنامه ریزی نکرده بودم، چرا داری پسم می‌زنی؟

_ بعد از بابام من یک مرده متحرکم از من چه انتظاری داری؟

_ شایدم تو درست میگی، منم که زیاده روی کردم، تو دوست داشتن، تو تلاش کردن، تو حرف زدن، تو اعتماد کردن، تو غصه خوردن، تو خسته بودن، تو زنده بودن،

همیشه بیش از حد بودم.

_ کارن

دلخور بود و ناراحت، برای تسلی دادنش سر انگشتانم را روی ته ريشش کشیدم.

_ این حق من نیست دایان، به خدا حق من نیست.

دستم را از روی صورتش پایین کشید و سرانگشتانم را آرام بوسید.

آمده بودم تا سدی مقاوم باشم، آن قدر محکم که هیچ روزنه‌ای در وجودم نتواند نفوذ کند؛ اما مگر می‌شد؟

مگر می‌شد در برابر این مرد مقاومت کرد!

نه اراده ای خواهی داشت.

و این چه جهنمی بود که داشت هر دوی ما را در خود می‌سوزاند.

و آری جهنم چيزي شبيه دوست داشتن من بود

وقتي كه ميان استخوان های متلاشي ات تنها برای مرهم زخم هایت مرا آرزو می‌کردی

و براي لبخند بي رحمانه ام وان يكاد می خواندی

افسوس از این عشق جان گداز

افسوس از این آتشی که به جان هردوی ما افتاده است.

_ دایان، از من نخواه که ازت بگذرم ، نخواه که بشکنم، هرچقدر که می‌خواهی تلخی کن
سردی کن، ولی نخواه که فراموشت کنم ، نخواه که نمیشه، که نمی‌تونم.

نگاهم را به چشم های بی قرارش دوختم

_ شاید بهتره یک کافی مهمونت کنم تو این طور فکر نمی‌کنی؟

( مهربون ها این هم پارت جدید. می‌دونم کوتاه بود
انشاالله پارت بعد رو طولانی تر میفرستم. ممنون از همگی شما خوشگلا)

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4 / 5. شمارش آرا : 42

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر
اشتراک در
اطلاع از
guest
41 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
ALA ,
ALA
2 ماه قبل

خسته نباشید خانم بالانی عزیز🥰😇
داره جالب و جالب تر میشه میخوام ببینم کارن وقتی میفهمه دایان چقدر دروغ گفته ریاکشنش چیه😃😃

Maedeh
Maedeh
2 ماه قبل

چقدر دیر پارت میزارین اون هم کم

𝐍𝐚𝐫𝐠𝐞𝐬 𝐛𝐚𝐧𝐨𝐨
2 ماه قبل

انگار این کارن نمیخواد آدم شه نه؟
بابا سهامتو بگیر ول کنننن واای

آخرین ویرایش 2 ماه قبل توسط 𝐍𝐚𝐫𝐠𝐞𝐬 𝐛𝐚𝐧𝐨𝐨
camellia
camellia
2 ماه قبل

چرا اینقدر دیر😔و همون طور که خانم مائده جون گفتی,کم!😐

camellia
camellia
پاسخ به  مائده بالانی
2 ماه قبل

انشالله که هرچه زودتر هرچی که هست برطرف بشه😘

لیلا ✍️
2 ماه قبل

من بازم پارت می‌خوام😭😣 آخ که هنوز جای کتک‌های اون دفعه‌ای که به اون دختره زدم خوب نشده باز هوس کرده😑 این کارن هم چوب می‌خواد اصلاً پدرش خبر داره چه غلطی کرده! بابا بدبخت برفرض عاشقتم باشه تو باید تموم سهام شرکت رو به نامش بزنی😨😱 آخه تو اون مخ کوچیکت چیزی به نام مغز هم وجود داره هان😡 آخ که سر این رمان من پیر می‌شم می.دونم

مائده بالانی
مائده بالانی
پاسخ به  لیلا ✍️
2 ماه قبل

الهی عزیزم.
ممنون که خوندی گلم.
هنوز متوجه عواقب کارهاش نشده و اونقدر وابسته هست که نمیتونه خوب تصمیم بگیره.

لیلا ✍️
پاسخ به  مائده بالانی
2 ماه قبل

حالم از این چندش‌بازی‌هاش به هم خورد😑🤕 خیلی خوب می‌نویسی دختر عجله نکن تا همیشه از این پارت‌های جینگیلی برامون بذاری😍😂

𝐍𝐚𝐫𝐠𝐞𝐬 𝐛𝐚𝐧𝐨𝐨
پاسخ به  لیلا ✍️
2 ماه قبل

اینو راس میگه
مائده بنظرم کامیلرو مطلع کن تا کارن خودشو گدا نکرده😂

لیلا ✍️
پاسخ به  مائده بالانی
2 ماه قبل

این رو تویی که نویسنده‌ای و ما خواننده‌ها می‌دونیم نه اون پسره نادونِ بی‌عقل یعنی آدم به تحصیل کرده‌ای اون پشت اون میز نشسته بعد یه همچین فکری! توی مغز من نمی‌گنجه.

مائده اگه سر پارت‌های چشم‌های وحشی پرحرفی می‌کنم باید من رو ببخشی چون باید یه جور حرصم رو تخلیه کنم😅

لیلا ✍️
2 ماه قبل

وایی بچه‌ها کجایید؟ نازی کوشی؟ ادا رمانت رو بذار دیگه،

𝐍𝐚𝐫𝐠𝐞𝐬 𝐛𝐚𝐧𝐨𝐨
پاسخ به  لیلا ✍️
2 ماه قبل

اعلامیه جدید زدن خیلی ترسناکه😪

تارا فرهادی
پاسخ به  𝐍𝐚𝐫𝐠𝐞𝐬 𝐛𝐚𝐧𝐨𝐨
2 ماه قبل

واااای آره🥺

آخرین ویرایش 2 ماه قبل توسط تارا فرهادی
نازنین
پاسخ به  تارا فرهادی
2 ماه قبل

چه اعلامیه ای ترسوندینم

لیلا ✍️
کمپین حمایت از ستوان مهرداد😎
پاسخ به  𝐍𝐚𝐫𝐠𝐞𝐬 𝐛𝐚𝐧𝐨𝐨
2 ماه قبل

دیگه کسی که تا یک ماه نذاره خب معلومه که باید رمانش پاک بشه، از این نظر کار خوبی کردند

نازنین

کاش الماس میمومد غرامت رو ادامه میداد خیلی نامردی کرد نصفه ولش کرد

لیلا ✍️
پاسخ به  نازنین
2 ماه قبل

آره به نظرم حیفه رمان به اون قشنگی رو ادامه نداد، می‌تونست کوتاه‌تر پارت بنویسه ولی بذاره.

نازنین
پاسخ به  لیلا ✍️
2 ماه قبل

اینجام عشق نازی چیکار کنم من خب رمان نمیذاری منم نمیام

تارا فرهادی
پاسخ به  نازنین
2 ماه قبل

دقیقا
چطوری نازی خانوم کم پیدا❤️😊

نازنین
پاسخ به  تارا فرهادی
2 ماه قبل

والا ماهستیم شما نیستی تارا جونم

لیلا ✍️
کمپین حمایت از ستوان مهرداد😎
پاسخ به  نازنین
2 ماه قبل

حالا شاید من تا یک سال رمان نذارم شما نباید یه سر بیای این جا😂

لیلا ✍️
کمپین حمایت از ستوان مهرداد😎

راستی بچه‌ها از سحر هم چند وقته خبری نیست معلوم نیست کجاست!

لیلا ✍️
2 ماه قبل

بچه‌ها اسم صحرا قشنگه نه؟ حالا خوبه ضایعم کنید بگید نه😂

𝐍𝐚𝐫𝐠𝐞𝐬 𝐛𝐚𝐧𝐨𝐨
پاسخ به  لیلا ✍️
2 ماه قبل

به عنوان خواهر کوچیکه باید ضایعت کنم حتما و بگم نه 😂
بیا ایتا قشنگ بگم

آخرین ویرایش 2 ماه قبل توسط 𝐍𝐚𝐫𝐠𝐞𝐬 𝐛𝐚𝐧𝐨𝐨
𝐍𝐚𝐫𝐠𝐞𝐬 𝐛𝐚𝐧𝐨𝐨
پاسخ به  𝐍𝐚𝐫𝐠𝐞𝐬 𝐛𝐚𝐧𝐨𝐨
2 ماه قبل

ازونجایی که مطمئنم گذرت به ایتا نمی‌افته ببین صحرا اسم یه بیابونی تو آفریقا تازه بهش میگن صَحَرا در کل تجدید نظر کن یکم سلیقت به خواهر کوچیکت بره ای بابا😎😁😌

آخرین ویرایش 2 ماه قبل توسط 𝐍𝐚𝐫𝐠𝐞𝐬 𝐛𝐚𝐧𝐨𝐨
لیلا ✍️
کمپین حمایت از ستوان مهرداد😎
پاسخ به  𝐍𝐚𝐫𝐠𝐞𝐬 𝐛𝐚𝐧𝐨𝐨
2 ماه قبل

ای بابا چرا آخه من سلیقه‌ام خاصه خب😂🤣 بعد اسم خواهر بزرگش صنمه صحرا هم اسم آرومیه به شخصیت دختره میاد

لیلا ✍️
کمپین حمایت از ستوان مهرداد😎

بابا اسم شخصیت اصلی نیست این‌قدر جبهه گرفتیناااا

تارا فرهادی
پاسخ به  لیلا ✍️
2 ماه قبل

نه خوشم نیومد 😁

لیلا ✍️
کمپین حمایت از ستوان مهرداد😎
پاسخ به  تارا فرهادی
2 ماه قبل

لطف داری به من😂

نازنین
پاسخ به  لیلا ✍️
2 ماه قبل

نه قشنگ نیست ولی خب چون ضایع نشی میگم وااااااای😱چه اسم توپی….🤣🤣🤣

لیلا ✍️
کمپین حمایت از ستوان مهرداد😎
پاسخ به  نازنین
2 ماه قبل

آخه چرا😥 اسم آرومیه خب😞

لیلا ✍️
2 ماه قبل

ادمین‌ رمان‌های نصفه‌ای که پارت‌گذاری نشه حذف میشه دیگه درسته؟

𝐸 𝒹𝒶
2 ماه قبل

خسته نباشیی❤
خیلی کم بود خدایی پارت بعدی بیشتر بزار و اینکه این کارن دمپایی لازمه یه یار دس من بیوفته ادم میشه 😐🔪🔪😂😂😂

دکمه بازگشت به بالا
41
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x