رمان کاوه

رمان کاوه پارت 26

4.7
(12)

هامون _ باید بریم زودباش

از خانه خارج شدیم به سرکوچه که رسیدیم هامون زنگ زد به کسی تا دنبالمان بیاید

دست در موهایم کشیدم
با نبود ردیاب سرم را شخم زدم
خبری از ردیاب نبود

خواستم برگردم اما ماشین رسید و هامون بی توجه به حرف هایم طوری در ماشین هولم داد و در را بست که پهلوم تیر بدی کشید

نفهمیدم چه اتفاقی افتاد اما چشم باز کردم در اتاق سیاهی بودم که فقط نوری از پنجره بالای اتاق می تابید

لبان خشک شده را از هم فاصله دادم

_ ها..مون !

با دیدن لیوان آب کنارم دست لرزانم را دراز کردم
لیوان را گرفتم اما میانه راه از دستم افتاد

با ته مانده صدایم بلند هامون را صدا زدم
هیچ کس جوابم را نمی داد

درد داشتم

دیدم کم کم سیاه و سیاه تر شد
تا جایی که فقط سیاهی مطلق بود و…

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.7 / 5. شمارش آرا : 12

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر

𝐍𝐚𝐫𝐠𝐞𝐬 𝐛𝐚𝐧𝐨𝐨

«یـٰا مَن لـٰا یُرجَۍ اِلـٰا هُـو . . :» ای آن که جز او امیدی نیست . . 💚🌱!
اشتراک در
اطلاع از
guest
6 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
لیلا ✍️
3 ماه قبل

نصفه‌ست!!

𝐸 𝒹𝒶
3 ماه قبل

عه کمه یا نصفه؟ 😐💔

دکمه بازگشت به بالا
6
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x