رمان رویای ارباب

رمان رویای ارباب پارت ۱۸

4.4
(317)

بدون هیچ حرفی بلند میشود و به سمت چادر و کیفش میرود
چادر را بر سر میکند و کیفش را روی دوشش میگذارد
سمت در میرود…اما آیدین زود از او جلوی در ایستاده است!

_کجا بری رویا؟
من عاشقتم…دوست دارم

_آیدین برو کنار…

_نمیرم…بخدا نمیرم،من برای تو میمیرم
این دفعه نمیزارم از دستم در بری…تو مال منی ……مالِ آیدین!

نفسش را حرص دار بیرون میفرستد و خیره نگاهش میکند

هنوز دستش میلرزد!

_آیدین….لطفا برو کنار،خواهش میکنم

_خواهش بیخود نکن!
من کنار نمیرم
تو باید پیشه من بمونی…هرکاری کنی راضی میشم تا کنارم بمونی
هرکاری بگی میکنم

گریش در آمده بود…چرا بدبختی هایش پایانی نداشتند؟!
کاش هیچ وقت پایش را در خانه ی ایدین نگذاشته بود….

_من میدونم توهم دوسم داری…اگه دوسم نداشتی که راضی نمیشدی بیای تو خونم!

ابروهایش بهم گره میخورند
_کی این حرفو بهت گفته؟من اصلا نمیشناختمت…خیلی اتفاقی اومدم اینجا که ای کاش نمی اومدم!

عربده میکشد
_نهههههه تو دوسم داری!

با چشمانی گرد شده نگاهش میکند…یکهو چش شده است!!؟

_رویا بگو دوسم داری..

_چی میگی

بلندتر فریاد میکشد
_بگو دوسم داری…بگو توهم عاشقمی

_نمیگم…وقتی دوستت ندارم چرا دروغ بگم؟

همین حرف برای عصبانیت خشمش کافی بود!
گلدانی سفید را که کنار در بود را میگیرد و بر روی سرامیک ها میکوبد!

هزار تیکه میشود!

ترسیده عقب میرود…

سمت میز تلوزیون میرود و تمام دکوری های رویش را بر زمین میکوبد!

جلو میرود و دستش را میگیرد،یکهو به سمتش برمیگردد….چشمان قرمزش را میبیند!

_آیدین…این چه کاریه میکنی؟مگه مریضی؟

یک لحظه انگار زمان ایستاد!
یک طرف صورتش میسوخت!

فریاد میکشد…با دست برسر خود میزند..

_توهم فکر میکنی من مریضم؟آرههه؟من مریض نیستم….من خوب شدم
من حالم خوبه
دروغ میگن رویا ،میخوان تورو از من بگیرن

یکهو بر زمین می افتد و اشک از چشمانش سقوط میکند!

این مرد رسما دیوانه شده بود!
حالش را درک نمیکرد……..

روی زمین نشسته بود اشک میریخت
بی جان کنارش افتاد….خیره به چشمانش بود
چرا اینجور شده بود!؟

نگاهش به یک طرف صورتش می افتد که قرمز است!
جای انگشت ها رویش مانده است…

دست لرزانش را بر گونه اش میگذارد
_من……..من زدمت؟
آره؟
من ؟من چرا زدمت….
من نمیخوام بزنم…بخشید…میبخشی منو رویا؟میبخشی دیگه؟رویا

فقط با تعجب خیره اش بود….
حرفی از دهانش خارج نمیشد،انگار لال شده بود!

دوباره داد میکشد
_رویا……منو بخشیدی دیگه؟!بخشیدی؟

_آره!

میخندد!
بلند بلند….ـ…..
دیگر اشک نمیریزد،فقط صدای خنده هایش به گوش میرسید

_منو دوست داری دیگه؟!!

_آره

بلند میشود و دستش را به سمتش دراز میکند

_آیدین بلند شو

دستش را محکم در دست خودش میگیرد و سریع بلند میشود

نگاه به خانه میکند که چطور خرابش کرده است….

غمگین و شرمنده لب میزند
_من….من اینارو برات میخرم….ـ.ـ…ناراحت نشیاااا
من همشونو،اصلا قشنگ ترشونو میخرم برات

لبخند میزند
_باشه…باهم یه روز میریم
ولی الان باید بری اتاق بخوابی!

_تو هم باهام بیا….

_نه من باید خونه رو تمیز کنم….ناهار درست کنم
کار دارم تو برو

_باشه

خیره نگاهش میکند تا وقتی در اتاق میرود،نگاهش سمت خانه برمیگردد
روی فرش خاک ریخت شده و….

میرود تکه های گلدان را جمع میکند….اینقدر در فکر فرو میرود که سوزش انگشتش که پاره شده است را متوجه نمیشود!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.4 / 5. شمارش آرا : 317

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر

Sahar mahdavi

✌️😁
اشتراک در
اطلاع از
guest
34 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
saeid ..
6 ماه قبل

خسته نباشی خوب بود
منتظرم ببینم آیدین چشه

لیلا ✍️
6 ماه قبل

ستی جوابتو دادم😊

سحزی پارت طولانی و غمگینی بود خسته‌نباشی بیچاره آیدین دلم واسش سوخت خانواده‌اش کجان ؟

افراممممممم❤️
افراممممممم❤️
6 ماه قبل

منم شدیداً منتظرم😭😭😭

چشم شد بچه ام😞😞😞

خواننده رمان
خواننده رمان
6 ماه قبل

ممنون سحر خانم ولی کم کار شدی گلم

Ghazale hamdi
زن اول سامی😜😆
6 ماه قبل

دلم واسش میسوزه خیلی گناه داره😥🥺
عالی بود سحریی✨️🤍🥰

Tina&Nika
6 ماه قبل

عزیزم جیگرم سوخت این از رو واقعیته سحری

𝓗𝓪 💫
6 ماه قبل

عزیزم مثل همیشه عالی..اما خب دلم برای آیدین سوخت گناه داش🥲

تارا فرهادی
6 ماه قبل

عالی بود سحری

𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
Sahar Mahdavi
پاسخ به  تارا فرهادی
6 ماه قبل

مرسی عزیزم…
کجای تارا؟خبری ازت نیست

تارا فرهادی
پاسخ به  Sahar Mahdavi
6 ماه قبل

درگیر درس و مدرسه باورت میشه یه لحظه وقت ندارم سرم و بخارونم همین اول کاری شروع میکنن به پرسش و کوفت و زهرمار امسالم که قراره انتخاب رشته کنیم باید حسابی بخونیم تصمیم گرفتم تجربی بزنم رشتمو امیدوارم که بتونم

Ghazale hamdi
پاسخ به  تارا فرهادی
6 ماه قبل

منم میخوام اگه شد تجربی بردارم و شاید آزمون نمونه دولتی‌هم بدم

تارا فرهادی
پاسخ به  Ghazale hamdi
6 ماه قبل

چقد منی تو غزاله آره اتفاقا منم قراره آزمون بدم

راستی غزلی زسر پارت جدید شاه دل دلیل کم فعالیت بودنمو گفتم البته خلاصش همین بود که به سحر گفتم

امیدوارم دو تایی مون بتونیم🥺🥺😥❤️

Ghazale hamdi
پاسخ به  تارا فرهادی
6 ماه قبل

من خیلی مطمئن نیستم فعلا ببینم شرایطش چجوریه ولی احتمالا شرکت کنم🤕
الان میرم نگا میکنم
ایشالا😥

تارا فرهادی
پاسخ به  Ghazale hamdi
6 ماه قبل

دردسر که زیاد داره باید کلاس بری کتاب بگیری
ولی خوب اگه قبول بشی خیلیی پیشرفت میکنی🙂

تارا فرهادی
پاسخ به  تارا فرهادی
6 ماه قبل

مشاوره هم باید بری راستی مخصوصا چون میخوایم تجربی بزنیم حتما باید برنامه ی خیلی درستی داشته باشیم

Ghazale hamdi
پاسخ به  تارا فرهادی
6 ماه قبل

نمیدونم حالا فعلا شرایطش معلوم بشه ببینم چی میشه

Fateme
پاسخ به  تارا فرهادی
6 ماه قبل

من آزمون نمونه دادم قبول شدم اگه سوالی بود بپرسید خوشحال میشم کمکتون کنم❤️

Ghazale hamdi
پاسخ به  Fateme
6 ماه قبل

خیلی سخته؟
به جز کتاب‌های مدرسه چیزهای دیگه‌هم باید بخونیم؟

Ghazale hamdi
پاسخ به  𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
6 ماه قبل

ایشالا🥺😥

Ghazale hamdi
پاسخ به  𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
6 ماه قبل

من معدل پارسالم ۱۹.۸۱ بود
خوب کردی همیشه چیزی رو که دوس داری انجام بده

تارا فرهادی
پاسخ به  𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
6 ماه قبل

مرسی سحری 😥😍❤️

دکمه بازگشت به بالا
34
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x