رمان کاوه

رمان کاوه part7

4.8
(12)

خواب بودم که احساس کردم کسی گونه ام را بوسید
چشمانم را باز نکردم
_ نکن آیناز
یکم بعد دوباره تکرار شد
_ آیناز نکن اعصابم سگ هست سگترش نکن
این دفعه بوسید و ول نکرد دیگر
چشمانم را باز کردم
متین ؟
_ کثافت برو گمشو اونور ببینم
هلش دادم و دست کشیدم روی گونه ام
شاهین فیلم میگرفت و متین قاه قاه می خندید
تن شاهین بدجور میخارید
شاهین _ متین در رو الان غرش میکنه
متین از خنده حرف نمی توانست بزند
بلند شدم
پارچ آب روی میز را برداشتم و سر کشیدم
پارچ را پایین آوردم و به شاهین نگاه کردم خواستم بکوبم به میز که..
کیا _ به به ببین کی اینجاس؟ سلطان مواد
این اینجا چه میکرد؟
نگاهش را از کیا به متین داد
متین _ آخرای مهمونی اومد
شاهین _ چرا سرپایین؟ بشینین خب
اول از همه خودش نشست بعد کیا و متین و خودم
شاهین از اوضاع خراب فروشش میگفت و کیا هم هرازگاهی تیکه بار من میکرد
بی اهمیت به همه پرتقال پوست میکردم و بویش پیچیده بود
کیا به پرتقال بد حساسیت داشت
اولین عطسه کیا لبخندی روی لبم نشاند
کیا _ مرده شورتو ببرن بسه خب چقدر پوست میکنی
_ به تو چه
متین _ زیاد نیس؟
_ نه
کیا _ کاش دیشبم همینجوری هاکانو‌ پوست میکردی خوبه شاهین تورو نجات داد وگرنه کارگر هاکان بودی الان ..
متین _ کیا !
کیا _ از بچه ها شنیدم دیشب بد گرخیده بودی
نیش خندی ادامه حرفش زد که باعث شد آتش عصبانیم شعله ور تر شود
کمی نگاهش کردم و بلند شدم و رفتم جلویش ایستادم
_ پاشو
کیا _ با همین کارد میوه خوری؟
خندید اما من جدی زل زده بودم
_ بهت میگم پاشو
کیا _ واقعا چی فک کردی با خودت؟ …حتما گفتی عاشق چشم ابروتن که جنسارو خریدن … اونا مشتریای من بودن گفتم بدونی
متین _ نه مشتریای پاشا بودن
کیا _ خودم به پاشا گفتم اینو بگه
_ پا‌نمیشی نه ؟
یقه اش را گرفتم و چون ناگهانی کار کردم نتوانست عکس العملی نشان دهد
چاقو را روی چانه اش زدم که از پشت عقب کشیده شدم
متین _ نکن روانی
پارچ را برداشتم و کوبیدم به میز
کیا _ وحشی
شاهین _ برو کیا
تشر شاهین باعث شد کیا برود اما چه رفتنی !
تکه شیشه در دستم بود و متین پشتم بود دستش را حلقه دور گردنم کرده بود با دست دیگر هم سعی داشت دستم را کنترل کند
شاهین از فرصت استفاده کرد و سرنگی آماده کرد و نزدیکم شد
شاهین _ محکم‌نگهدار متین
متین _ زود بزن الان در میره
_ ولم کن متین نزنی میگم بدم میاد… آییی گردنم متین ول کن
شاهین _ یه لحظه وایسی تمومه
خودم را طرف مبل کشیدم که با متین رویش افتادم
دستش باز شد از گردنم
هنوز کامل بلند نشده بودم که شاهین خودش را رویم انداخت و روی کمرم نشست
قبل از هر حرفی گردنم را گرفت و سرنگ را فرو کرد
چند ثانیه نشسته بود و وقتی فهمید محلول کمی اثر کرده بلند شد
متین _ تا کی بیهوش میمونه؟
شاهین _ تا وقتی تن لشتونو ببرین خونه
دیگر چیزی نفهمیدم

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.8 / 5. شمارش آرا : 12

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر

Narges Banoo

http://rubika.ir/nargesbanoo85
اشتراک در
اطلاع از
guest
2 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
مائده بالانی
5 ماه قبل

این رمانت هم عالی و بینظیره
حیف پارت امروز کوتاه بود

دکمه بازگشت به بالا
2
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x