رمان حس خالص عشق

دیالوگ های رمان حس خالص عشق پارت ۱۹

دیالوگ های پارت ۱۹ حس خالص عشق

-داد میزد ، اعتراض میکرد ، حق رو برای خودش میدونست …

-میخوام پیاده شم

-اوردوز کرده بوده … دیر رسیدن ….

-دروغ نگید ، حتی به شوخی

-انقدر نگو بابام …. نگو بابام !

-من خودم دلیلشو نمیدونم ….

-مامانم چی میشد ؟؟ بی کس و کار نمیتونستیم ولش کنیم …

-همه میگفتن خیلی مرد خانواده دوستی هست ….

-این همه ماجرا اتفاق افتاده بود تا او و اسرا رو از هم جدا کنند …

-اون که از همه ی زندگی اسرا با خبر بود …

بچه ها خودم برای پارت ۱۹ خیلی هیجان دارم

همین امروز میزارمش ❤️😍

3/5 - (11 امتیاز)

HSe

هلیا هستم ...نویسنده رمان حس خالص عشق ماه گرفتگی نیویورک سیتی خوشحال میشم یه سری به رمان هام بزنی😊❤️
اشتراک در
اطلاع از
guest
8 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
لیلا مرادی
30 روز قبل

مرده شورتو نبرن ببینید چیکاد میکنین با آدم🤕🤒

بیصبرانه منتظر پارت بعدیم

saeid ..
30 روز قبل

خیلی زود بزار پارت بعدی رو
خیلی قشنگ بود

sety ღ
پاسخ به  HSe
30 روز قبل

به جز من قادر هم یه وقتایی تایید میکنه این دیالوگ ها رو هم قادر تایید کردش😁
چشم❤

دکمه بازگشت به بالا
8
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x