رمان رئیس جذاب من

رئیس جذاب من پارت ۱۸

4.3
(10)

_مامان قرصتو خوردی؟بهتری!؟
امروز میبرمت دکتر.
_آره خوردم خوبم دخترم صحبت میکنیم.
_شوکت خانم من امروز کاری ندارم شمارو میبرم بیمارستان دیگه وقتشه درمان و شروع کنید.
آراد بود که اینو میگفت
پسره عجب مودب شده!!!
_خیر از جوونیت ببینی پسرم ولی ما میتونیم خودمون بریم مزاحم شما نمیشیم.
_مزاحم نیستید باور کنید.
مادر
پدر
شوکت خانم
بعداظهر اتوساام میرسه
میخوام با همتون صحبت کنم
_خیره بابا چیشده!؟
خیره …
خب من دیگه میرم حاضر شم.
کمند خانم ظرفارو که جمع کردی با مادرت حاضر شید صدام کنید.
من میرم فعلا.
(نه باااابااااا کمند خانم)
وقتی گفت میخواد با همه حرف بزنه استرس بود که سر تا پامو گرفت.
ولی من راه درازیو داشتم و باید خیلی مقاوم تر از این حرفا میبودم.
تو راه بیمارستان هر سه تامون سکوت کرده بودیم.
حتی موسیقی ام پخش نکردیم مامان جلو نشست پیش آرادو منم عقب.
نمیدونم چرا حس کردم آراد آینه رو طوری تنظیم کرد که بهم دید داشته باشه توی راهم هرزگاهی توی آینه چشم های آبی ای
رو میدیدم که داره بهم زل میزنه.
وقتی رسیدیم مامان در گوشم گفت
_کمند هنوز بهم نگفتی پول از کجا داره میاد!؟
_مامان جان منو نمیشناسی شما!؟من پول صدقه قبول نمیکنم که!!
این آقا آراد واسمون ضامن شده و وام جور کرده قسطشو قراره واسشون کار کنیم منم که درسم تموم شه شروع میکنم بیرونم
کار کردن.
خورد خورد پولشو صاف میکنیم
تازه درصد وامشم خیلی کمه و طولانی مدت قراره برگرده.
_چی بگم مادر الهی خدا خیرش بده.
من بهت اطمینان دارم خودمم که توی خونه کار میکنم.
جبران میکنم واسشون.
_شما الان فقط به فکر این باش که تموم انرژی تو بزاری تا زود تر بشی همون مامان سالم خودم.
_روزی صد بار خداروشکر میکنم که تورو بهم داده دخترم.
منم خیلی خوشحالم جیگری عین شما مامانم شده.
_چی میگید باهم !؟گل از گلتون شکفته!
_کمند داشت میگفت شما واسمون ضامن شدی وام بگیریم مرسی پسرم خیر از جوونیت ببینی.
_خیرم میبینم مادر جان.
خب شما اینجا بشینید من برم وقت بگیرم بیام.
_باشه برو.
روی صندلی های بیمارستان نشسته بودیم شاهد مریض های مختلفی بودیم که با شیون و ناله از جلومون رد میشدن.
جدا که خدا هیچکسیو راهی این بیمارستانا نکنه.
وقتی رفتیم پیش دکتر یه سری آزمایش نوشت که مامان انجام بده و گفتش که منشیش کارای پیوند و هماهنگ میکنه
آراد اونجا عین شیر پشت ما بود و میگفت که هزینه ی عمل هر چقدر باشه مشکلی نیست لحظه ای حس کردم باباست که
اینطوری پیش ما نشسته و هوامون و داره
چقدر حس خوبیه پشتیبان داشتن و ساپورت شدن از طرف یه مرد.
وقتی میدونی اون هست و با وجودش تموم مشکلا حل میشن دیگه سدی جلوی پات نیست.
غرق نمیشی فقط شنا میکنی و به ساحل آرامش میرسی.
کلی از مامان خون گرفتن و یه عالمه پله رو بالا پایین کردیم.
من وآراد دیگ نفس نفس میزدیم چه برسه به مامان.
آراد ماشین و آورد و جلوی در پارک کرد تا راحت تر سوار شیم.
بعدشم یه جا نگه داشت و واسمون آبمیوه گرفت.
واسه ی من و مامان آب طالبی و خودشم آب پرتغال خورد.
وقتی برگشتیم سه تایی حسابی خسته بودیم و من میتونستم به خوبی نگاه تشکر آمیز مامان و نسبت به آراد بخونم.
حسابی عرق کرده بودم با اینکه صبح دوش گرفته بودم مجبور شدم بازم به تنم آب بزنم بخصوص اینکه محیط بیمارستان
حسابی آلوده بود.
حس عروس بودن بهم دست داده بود و خواستم یکم به خودم برسم.
هر چی باشه آراد قرار بود من و از مادرم خاستگاری کنه.
خدا خیر بده خواهر شوهر جان و که صدقه سریش کلی لباس دارم ههههه.
شوخی شوخی دارم عروس میشم
حوله دور سرم بود و شروع کردم به بند انداختن صورتم و زیر ابرو برداشتن و بعدشم آرایش ملیحی روی صورتم کردم.
موهامو سشوار کشیدم و از پایین با کش بستم.
اوووووف عجب جیگری شده بودم خودم دلم میخواست خودمو بخورم…هههه
سر ماجرای مامان خیلی وقت بود که صورتم رنگ و رویی نگرفته بود.
یه بلیز دکمه دار سفید پوشیدم که تا پایین باسنم بود با یه شلوار صورتی پارچه ای کشاد
.رو سری سفیدی سرم کردم که توش گلای ریز صورتی داشت و با پوشیدن پاپوش و صندل کارم تموم شد.
از اتاق که اومدم بیرون دیدم آتوسا داره وارد خونه میشه و همه حسابی اونو توی آغوششون فشار میدادن.
دلم براش تنگ شده بود این دختر هیچ وقت نزاشت که من حس خدمتکاری کنم.
رفتم جلو و احوال پرسی کردم و توی آغوشم گرفتمش انگاری از سفر قندهار برگشته!هه
یه لحظه همه برگشتن و خیره شدن روم
خانم گفت:دخترم ماشالااااا خوشگل شدیااااا
چشم نخوری!
_مرسی خانم نظر لطفتونه.
نگاهی به آراد انداختم
بدجور چشماش خمار شده بود و داشت نگام میکرد.
یه لحظه روشو ازم گرفت و دستی توی موهاش کشید.
اوووف عجب جیگری شده بود پیرهن سفید و شلوار تنگ مشکی دکمه های بالاشم طبق معمول باز بود.
مشخص بود که اونم دوش گرفته و سشوار کشیده بود.
_بفرمایید اینم دختر شما سالم و سلامت تحویلتون.
.من با اجازه تون یکم عجله دارم باید زودتر برم بعدا خدمت میرسم.
_عه،کجا پسرم!شام میموندی خب!
_مرسی مادر جان کارم واجب نبود حتمامیموندم پیشتون.
با رفتن نامزد آتوسا
آتوساام رفت داخل اتاقش تا لباس هاشو عوض کنه زود برگشت بیرون و خواست کنار خانواده اش باشه.
به گفته ی خودش خیلی دلتنگ بود
یه سری چای دبش ریختم و کنارشم شیرینی گذاشتم.
_واای مرسی کمند جون مرسی دلم واسه چایی های این خونم تنگ شده بود.
_دخترم لوس شدیا شوهر نکنی بری هر روز بیایی خونه ی ما ول کنی پسره رو!؟
_عه واا مااامااان اذیت نکن.
_خب راست میگم دیگ!
_خب دخترم سفر خوش گذشت؟
_جای شما خالی بابا جان وقتی با قایق از تو خیابون های پر از آب ونیز رد میشی تازه قدر کوچه خیابون های آسفالتی
خودتو میفهمی.
_الحق که قدر نشناسی آبجی!
پسره خرجت کرده برده خارج گردونده آورده اینه کل تعریفت از سفر!؟
_آرررراد مشخصه که کلی خوش گذشت.
من با همسرم تو دشت سوزناکم باشم خوشم . _خوبه والا قدیما دخترا یه حیایی داشتن پیش داداششون اسم خاستگار میومد تا یه ماه پاشونو از اتاق نمیزاشتن بیرون
آبجی خانم مارو ببین.
البته من قصد دارم با زنی ازدواج کنم که حسابی با حیاست بر عکس تو…
_چچچچچی!؟؟؟ازدواج!؟؟؟؟؟
(همه باهم یکصدا اینو سمت آراد گفتن)
_واسه چی انقدر تعجب کردید مگه من دیو دو سرم عجیبه ازدواج کنم!؟
_پسرم!؟داری جدی میگی مادر!؟
_پس چرا هیچی نگفتی پسرم!؟
_کی هست این خواهر شوهر بیچاره ما!؟
_آتوسا گل بگیرن….تو با این طرز حرف زدنت.
_عهه داداااش بگوو دیگ مردم از فضولی!؟
ما میشناسیمش!؟
_میشناسید.
_خب کیه پسرم فامیله!؟بگو دیگ.
_خب من امروز برای همین خواستم که همگی دور هم جمع شیم.
من تصمیممو برای ازدواج گرفتم و از خانواده ام خواهش میکنم به تصمیم من احترام بزارن.

شوکت خانم من میخوام امروز در حضور این جمع دختر شما کمند و ازتون خاستگاری کنم……

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا : 10

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر
اشتراک در
اطلاع از
guest
2 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
1 سال قبل

واییییی
زودتر بزار دیگههه

دکمه بازگشت به بالا
2
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x