رمان شاه دل

رمان شاه دل پارت 9

4.9
(112)

نوازش های دستی روی صورتش آرامش میکرد..گویا آن نوازش ها قصد بیدار کردنش را دارند..
بدنش درد میکند و بدتر از آن قلبش تیر میکشد.. دنیای بیداری هیچ قشنگ نیست
پر از درد است و غصه.. آرام پلک هایش را از هم فاصله میدهد
گره خوردن نگاهش در چشمان کیوان اعصابش را داغون تر از قبل میکند..
چه میخواست دیگر؟
بی توجه به چشم های بازش همان طور نوازشش میکند..
با عصبانیت دستش را پس زد و در جایش نشست:
_چی میخوای از جونم؟
صدایش پر از نفرت بود و خشم…
اما جمله ی کیوان هم مانند پتک بر سرش کوبیده میشود:
_کی باهات این کار رو کرده؟
کلمه به کلمه اش هزاران بار در سرش تکرار میشود..چه می‌گفت؟!
رفتار هایش قابل باور نبودند..
مسخره میکرد یا به راستی فراموش کرده بود؟
با خشم از جایش بلند میشود:
_خودت رو زدی به نفهمی یا واقعا نمی‌فهمی؟
کاش آن زمان هرگز آن جملات را به زبان نمی‌آورد..
با چشمان مظلوم سرش را پایین می‌اندازد و دستش را روی سرش قرار میدهد
چیزی به خاطر ندارد..گویا تمام اتفاقاتی که بعد از مهمانی شب رخ داده فراموش کرده..
بی توجه به کیوان که هیچ شباهتی به کیوان صبح ندارد وارد حمام می‌شود..
بغضش زیر قطرات آب شکسته می‌شود
هرگز دلش نمی خواهد به رفتار های او فکر کند..رفتار هایش کمی او را می‌ترساند..اما برای فریب خودش هم که شده می گذارد پای مشروب و مستی!
زمان طولانی را در حمام میماند و کمی که حالش بهتر میشود از حمام خارج میشود..
کیوان روی تخت نبود و از این بابت خوشحال میشود
جلوی آیینه می ایستد ولی امان از آن کبودی های روی صورتش.. تاوان کارش را پس میداد حتی اگر زمان ببرد
پدرش از گل نازک تر به او نگفته بود…
تلفن خانه که به صدا در آمد از فکر و خیال بیرون می‌آید و خودش را به تلفن می رساند..
همین که گوشی را برمی‌دارد صدای حاجی در گوشش می‌پیچد:
_الو
_سلام
سعی میکند بغض نکند با جملاتش
_حالت خوبه دخترم؟
گفتن این اتفاق ها به حاجی دردی را دوا نمیکند حداقل الان این طور بود
_بله خوبم..شما چطورین
_منم خوبم کیوان هست؟
نگاهش را در خانه می چرخاند و در نهایت باز بودن بالکن نشان از حضورش را میدهد..
_بله هست..میگم الان زنگ بزنه
تماس که خاتمه می یابد به طرف بالکن میرود..
از صدای کردن اسمش هم نفرت داد:
_پسر حاجی
طبق معمول سیگار گوشه ی لبش بود..سرش را به طرفش می چرخاند
نگاهش چرا آنقدر مظلوم و آرام است؟
_پدرت باهات کار داره
میگوید و سری وارد خانه می‌شود..
سعی میکند نگاه های او را از ذهنش پاک کند..
کل خانه کثافت شده بود و پر بود از لباس های کثیف و نشسته..
همه را داخل سبد جمع می‌کند و به آشپزخانه میرود..
او خانه را به گند بکشد و افرای بی چاره از صبح تا شک کار کند..
جیب تمام لباس ها را نگاه کرد و از جیب شلوارش کمی پول و یک کلید بیرون آورد..و لباس ها را داخل لباسشویی ریخت..
حالا باید خانه را هم جارو بکشد…
آشپزخانه را هم در حد یک شب حسابی که گند کشیده بود..خواست به طرف ظرف ها برود که نگاهش روی کلید ثابت ماند..
کلید در خانه که نبود..
قطعا کلید اتاق بود که همیشه در جیبش نگه می‌داشت…دست پاچه خودش خودش را به کلید رساند و از روی زمین برداشت..
نباید کیوان دوباره آن کلید را بگیرد..
داخل ظرف های کابینت قایم کرد..اگر کیوان متوجه بشود دست اوست آن وقت چه غلطی باید بکند..؟
حقیقتا از او میترسید..رفتار هایش هیچ قابل پیش بینی نبود..اما هر چه باشد باید داخل آن اتاق را ببیند
کاش همان شب اول سرکی داخلش میکشید..

(نظرات فراموش نشه..🙂)

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.9 / 5. شمارش آرا : 112

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر

saeid ..

نویسنده رمان های بامداد عاشقی،شاه دل و آیدا
اشتراک در
اطلاع از
guest
67 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
sety ღ
7 ماه قبل

عاالی بود سعید ژووونم😘❤️
کیوان مرض روانی اینا داره؟؟؟؟😁🤦‍♀️

sety ღ
پاسخ به  saeid ..
7 ماه قبل

بوس بهت سعید خوشملم🤣❤️

Fateme
7 ماه قبل

عالی بود
من حس میکنم کیوان بیماری روانی داره یادته که تو پارت دوم هم گفتم

𝓗𝓪 💫
7 ماه قبل

یه حسی بهم میگه این کیوان مشکل داره…🤨
به هر حال عزیزم موفق باشی

،،،
،،،
پاسخ به  saeid ..
7 ماه قبل

مرسی ولی چراانقدکم😢😢

لیلا ✍️
7 ماه قبل

بچه‌ها کوچه‌باغ رو قراره تو رماندونی بذارم با فاطمه هم صحبت کردم قرار شد فقط اسمشو عوض کنم اونجا حمایتم کنیدا😂

𝑯𝒂𝒅𝒊𝒔𝒆𝒉🕸
𝑯𝒂𝒅𝒊𝒔𝒆𝒉
پاسخ به  لیلا ✍️
7 ماه قبل

واقعا …حتما عزیزم

Kim Liyana
پاسخ به  لیلا ✍️
7 ماه قبل

قراره اسمش چی بشه

لیلا ✍️
پاسخ به  Kim Liyana
7 ماه قبل

نوش‌دارو بهش هم میاد

𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
پاسخ به  لیلا ✍️
7 ماه قبل

لیلا مبارکه😍🤣

لیلا ✍️
پاسخ به  𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
7 ماه قبل

واقعا من شانس ندارم تو روز تولدم پاپ پیچ میخوره از پله میفتم تو رماندونی هم هرکاری میکنم عضو نمیشم قبلا عضو میشدم الان نمیدونم چه مرگشه😤

sety ღ
پاسخ به  لیلا ✍️
7 ماه قبل

من اونجا حمایت نمیکنم😁

لیلا ✍️
پاسخ به  sety ღ
7 ماه قبل

تو پی‌وی جوابتو دادم

حالت بذار عضو شم لعنتی اعصابمو خورد کرده

sety ღ
پاسخ به  لیلا ✍️
7 ماه قبل

منم گفتم اگه بری اونجا نه کامنت زیر بوی گندم میذارم نه نوش داروت🤦‍♀️

لیلا ✍️
پاسخ به  sety ღ
7 ماه قبل

یعنی از پیشرفتم بگذرم🤔

Kim Liyana
7 ماه قبل

عالییی بود

فکر کنم سعید مودی هستش

نازنین
نازنین
7 ماه قبل

عالی بود فقط پارتت خیلی کوتاه لیلا بدعادتمون کرده😉فکرکنم پسره روانی یا فیلم پارک وی افتادم بااین تفاوت که ایناعاشق هم نیستن….خسته نباشی

نسرین احمدی
نسرین احمدی
7 ماه قبل

کلید اتاقی که همیشه درش قفله ؟کاش فراموش کنه واین فرصتی بشه برا اینکه افرا در اون اتاق رو باز کنه مطمئنا نقطه اوج داستان از این جا ب بعده . البته نویسنده با پیدا شدن کلید توسط افرا بر اثر سهل انگاری کیوان می خواد ب خوانندگان بگه ماجرا از اینجا ب بعد کلید میخوره ……….رمانت کوتاه بود ولی بینهایت پر مفهوم وزیبا پس بی نظیر ی حتی اگه رمانت کوتاه باشه خسته نباشی،🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹

Newshaaa ♡
7 ماه قبل

کیوان سادیسم داره😂😂😂😂

لیلا ✍️
7 ماه قبل

وای معرکه‌ بود دلم برای هردوشون میسوزه و امیدوارم افرا با فهمیدن راز اتاق به کیوان کمک کنه

Ghazale hamdi
7 ماه قبل

عالی بود مهسایی🥰🤍
حس میکنم کیوان مریضه اما نمیدونم چرا توی این پارت دلم واسش سوخت🥺🤕

𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
7 ماه قبل

کیوان یه مشکلی داره دست خودش نیست….
پس پسرم تانک سفارش نمیده🤣🤣.
اگه دیدیم دوباره روانی شد هم با دست و پا میزنیمش🤣

𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
7 ماه قبل

سعید جون ببخشید زیر رمان تو این و می نویسم🥰🤣
عزیزان دوست دارید برای هدیه تولدم چی و هدیه بدم ؟
پارت آیینه شکسته ….
پارت داستان کوتاه…..
یا یه سوپرایز با انتخاب خودم😉🙃🤣

Ghazale hamdi
پاسخ به  𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
7 ماه قبل

داستان‌ کوتاه رو بزاررررر🤕🥲

𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
پاسخ به  Ghazale hamdi
7 ماه قبل

باشه بذار ببینم بقیه چی میگن🤫

𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
پاسخ به  saeid ..
7 ماه قبل

برای جمعه ولی خب میخوام از همین الان به فکر باشم که کدومو تایپ کنم
البته داستان کوتاه کمیش تایپ شده😄

𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
پاسخ به  saeid ..
7 ماه قبل

مرسی پسرم🤣

Newshaaa ♡
پاسخ به  𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
7 ماه قبل

اولا که تولدت ما باید هدیه بدیمااا😂😂😂❤
راستی چندمه؟
آیینه شکسته رو بده به نظرم😁

𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
پاسخ به  Newshaaa ♡
7 ماه قبل

حالا من بهتون هدیه میدم😆
۳ شهریور🤣
خب اینم از نظر تووو
راستی یه دفعه فکر نکنین سوپرایز رمانه هاا…
یه چیز دیگه است اینم گفتم بگم که یه دفعه اشتباه برداشت نکنین🤣🤣

لیلا ✍️
پاسخ به  𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
7 ماه قبل

سورپرایز دوست دارم😂🤤

𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
پاسخ به  لیلا ✍️
7 ماه قبل

خب حالا یه کاریش میکنم..
فعلا داستان کوتاه رو ارسال کردم…
تا ببینم واسه پنج شنبه چی ارسال کنم🙈🤣

𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
پاسخ به  saeid ..
7 ماه قبل

موقعی که بخونیش و بفهمی که بدجور رفتی تو خماری واکنشت رو میبینم پسرم😗🤣

𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
پاسخ به  saeid ..
7 ماه قبل

ها ها هااااااا🤣🤣
ستی هر گوری هستی گمشو بیا تایید کن🤣🤣

sety ღ
پاسخ به  𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
7 ماه قبل

😒😒😒

sety ღ
پاسخ به  saeid ..
7 ماه قبل

فردا هم ببرونم🤣🤦‍♀️
شانست هم درگیر انتخاب رشته ام هم امتحان رانندگیم🤦‍♀️🤦‍♀️🤦‍♀️
حدود چ ساعنی میفرستی تا سعی کنم آن شم؟؟

𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
7 ماه قبل

میتونم باهمتون شرط ببندم کلید خونه ی مجردیشه که با دوست دخترش میره اونجا عشق و حال

𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
پاسخ به  𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
7 ماه قبل

من فعلا فکری در باره اون اتاق نکردم😅🤣

𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
پاسخ به  saeid ..
7 ماه قبل

فعلا دارم داستان کوتاه رو مینویسم…
این پارت بدجوری میرین تو خماری😅🤣

M Af
M Af
7 ماه قبل

اون تیکش که گفتی دنیا بیداری هیچ قشنگ نیست خیلی قشنگ بود 🙃
مث همیشه عالی بود سعیده جونم 😍👏🏻

𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
پاسخ به  M Af
7 ماه قبل

اسمش سعید هست😄😄

دکمه بازگشت به بالا
67
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x