رمان آزرم پارت ۱۱۸
آرام همانطور به که سمت آشپزخانه می رود شالش را سرش می کند
– از این ببعد به توصیه ی طلامامان باید گوش بدیم … نامحرمیم
گوش های مرد انگار اشتباه شنیدهاند … این دیگر چه خزعبلاتی است که می گوید؟ … از جا بلند می شود و پشت سر دخترک پا در آشپزخانه می گذارد
– امروز کلا رو روال نیستی نه؟ … نامحرم چه مزخرفیه دیگه؟
لبخند شیرینی لب های دختر را می پوشاند … همانطور که کتری چای ساز را پر می کند جواب اویی که دست به کمر با آن پیراهن مشکی اش جذاب تر از همیشه به نظر می رسید،را می دهد
– مزخرف نیست … گناهه عزیزم،گناه … اصلا نصف بلاهایی که سرمون میاد به خاطر همیناس … آدم تقاص یه سری گناهارو همین دنیا میده
سردار متحیر با دهان کج و کوله نگاهش می کند … عقلش سالم بود؟ … نکند صالح چیز خورش کرده؟
– ببینم کله ات به جایی خورده؟
آرام دکمه ی چای ساز را می فشارد تا روشن شود و دست به سینه سمت او بر می گردد و به کانتر تکیه می دهد
– جدی دارم میگم … درست نیست
مرد کم مانده سر دوتاییشان را زیر آب کند … خودش کم آزار می داد،عقاید بی در و پیکر طلا را هم پیدا کرد
– درست واسه زمانی بود که راه برگشت وجود داشت … ما الان ته خطیم دیگه … حواست هست؟
– ماهی رو هر وقت از آب بگیری تازه است … من اون زمان متوجه نبودم خدا می بخشه
سردار خنده اش می گیرد … این آرام دیگر داشت عصبی اش می کرد … از دار دنیا یک همراهی بلد بود که آن را هم طلا با خاک یکسان کرد
– اون پارچه ی رو سرتو بکّن … مسخره بازی ام در نیار
آرام چشم غره ای می رود
– باورت بشه … جدی ام … چایی هات کجاست؟
مرد عاشق می خواهد او را روی همین کانتر بنشاند و چنان ببوسد که آن چرت و پرت هایی که طلا یادش داده از ذهنش فرار کنند … چند روز است که هوس یک بوسه ی دو طرفه ی ناب را دارد؟
با سر به کابینت بالا اشاره می کند … آرام می چرخد و درب آن را می گشاد … هرچه دست دراز می کند،دستش نمی رسد که نمی رسد
حرصی می خواهد برگردد که قامت بلند او روی قدِ کوتاهش سایه می اندازد … جعبه ی چای خشک را برایش روی کانتر می گذارد اما عقب نمی رود … دست هایش لبه ی کانتر … دو طرف بدن دختر قرار می گیرند
لب هایش به زیر گوش آرام می رسد و دختر بیچاره بازهم مغلوب احساساتش می شود
– داشتی می گفتی … نامحرم و نمی دونم گناه و …
آرام عزمش را جذب می کند تا بی توجه به نفس های داغِ زیر گوشش دستور عقب گرد بدهد که با داغ شدن لاله ی گوش بی نوایش،کمرش خم می شود
– کی نامحرمه؟
آرام دارد خودش را جمع و جور می کند … باید روی حرفش بایستد … اما سردار هیچ در کَتَش نمی رود این حرف ها … یعنی چه نامحرم دقیقا؟
– دیگه حق نداری بری طرف طلا … شر و ور یادت میده
نام طلا می آید و آرام به یاد چیزی می افتد … خودش را سخت جمع می کند تا بچرخد … سردار خرسند از این چرخیدن استقبال می کند … در خیال خامش دخترک را از موضعش پایین آورده است … همین را می خواهد … همین آرامی که پا به پایش همراهی می کند برای لمس بیشتر
آرام اما فاصله ی بدن هایشان را رعایت می کند … بس است دیگر هرچه بدون شرع و قانون نزدیک یکدیگر بودند
– من … خوشکل نیستم؟
نگاه سردار فقط روی لب های بدون آرایشش است … این حرف های عجیب و غریب چیست که امروز می زند؟
– کدوم خری گفته نیستی؟
نمی گوید … جمله ی مورد نظر دختر را نمی گوید و آرام حرصش می گیرد … خب بگو تو خیلی زیبایی دیگر!
– به طلا میگی عزیزم … خوشکلم … من عزیز و خوشکل نیستم؟
نگاه سردار از لب ها بالا می آید و در چشم های مشکی اش می نشیند … مانند دختر بچه های لوس شده بود این روزها … همانهایی که مجبوراند عروسک مورد علاقه یشان را با دختربچه ی دیگری شریک شوند و از هر فرصتی برای لوس شدن و بدجنسی استفاده می کنند
حریص در صورتش خم می شود که آرام سرش را عقب می برد
– تو … یه چیزای دیگه ای
– چه چیزایی؟
رد نگاهش منظور دار روی بدن دختر می چرخد و آرام حرصی روی شانه اش می کوبد
– عوضی!
صدای چای ساز بلند می شود
چرا نمی گوید زیباست؟ … خب لابد او که ندید پدید نبود … زیبای آرام در برابر دختر چشم آبی که دیده بود هیچ است … قلب دختر ترک بر می دارد
سردار اما از دار دنیا اکنون فقط تمام کردن مبحث محرم و نامحرم و رفع دلتنگی می خواهد
– تو لعنتی ای … آرامِ لعنتی
آرام خوشش می آید ها … خیلی هم خوشش می آید … اما باز هم نگفت زیبا … چرا مرد ها نمی توانند بفهمند زن ها چه می خواهند؟ … او اکنون فقط می خواهد بشنود که زیبا است
چای ساز کم مانده خودش را به در و دیوار بکوبد دیگر که آرام از غفلت سردار استفاده می کند و از زیر دستش می گریزد
هر زمان که می خواهند مثل انسان های عادی یک لیوان چای کنار هم بنوشند سردار خرابش می کند
مرد عصبی چشم می بندد و همانطور خم شده با دستانی جک شده روی کانتر سعی در پیدا کردن خودش را دارد … با مشت ضربه ی آرامی به کانتر می کوبد و آرام در پی مهیا کردن چای است
– پس خوشکل و عزیز و اینا طلائه دیگه؟ … باشه آقا سردار، باشه
سردار می خواهد از این همه بی جنبگی اش سر خودش را ببرد … مردهم انقدر سست؟ … انقدر ضعیف النفس؟ … نوبر است بخدا
آرام خنده اش میگیرد و درب قوطی چای خشک را می بندد
– سردار … خشک شدی؟
می ترسد نزدیک شود و مرد گیرش بی اندازد … آرام روی حرفش خیلی مصمم است … از این ببعد دیگر بی اذن خدا هیچ کاری نمی کند … بس است هرچه گناه کردند
اما سردار … دارد خودش را قانع می کند که زور بازویش را نشان دختر ندهد و بدون اجازه لمسش نکند … آرام خیلی لوس شده بود … می ترسد زور نشانش دهد و او را از خود دور کند
سعی می کند به خودش مسلط شود … نمی فهمد این همه طمع لمس از کجا می آید خودش هم
آرام دو لیوان درون سینی می گذارد و با یادآوری انگشتر نگین دار لبخند بر لبش می نشیند
– سردار … راستی راستی می خوای منو از بابام خواستگاری کنی؟
مرد بالاخره بر می گردد و به او نگاه می کند … برای داشتنش هر روز در این خانه کل دارایی اش را می داد … خواستگاری از صالح که دیگر چیزی نبود
– اِی بگی نگی
آرام ناگهانی غمگین می شود … صالح به خون سردار تشنه شده … چگونه قبول کند دخترش را به او بدهد؟
قوری چای ساز را بر می دارد و همین طور که لیوان هارا پر می کند،حرف دلش را می زند
– چجوری می خوای راضیش کنی؟ … عمرا قبول نمی کنه
سردار اما بیخیال تر از همیشه دکمه های پیراهنش را باز می کند … حتی وقت نکرده لباس عوض کند
– نگران اونش نباش … تو فقط طرف من باش … نذار ۲۴ ساعت بترسم از اینکه آرام الان میره طرف صالح یا فردا … مال من باش … طرف من باش … زن سردار باش نه دختر صالح … بقیه اش با من
حرف هایش احساسات دخترک را قلقلک می دهند … حالا که آراز زنده بود،ترسی از تنها شدن آهوهم ندارد دیگر
قوری چای ساز را سر جایش قرار می دهد و بر می گردد سمت سرداری که دکمه ی پایانی پیراهنش را باز می کند … سریع رو بر می گرداند
– من میگم نامحرمیم گناه داره تو اینجا جلوی من لباستو درمیاری
سردار دیگر خنده اش می گیرد … این روی آرام را هم دید … خیلی مسخره است
– آرام الله وکیلی خودت نمی فهمی داری شعر میگی؟ … الان مثلا تحریک میشی اسلام به خطر میفته؟
دختر نفس حرصی اش را پر فشار از سینه خارج می کند و سینی به دست از آشپزخانه ی پر از گرما خارج می شود … بیشتر از ۱۰ دقیقه یک جا بمانند قطعا سردار گولش می زند و تمام عهد هایی که با خودش و خدا بسته بود از بین می روند
طلا عجب مامور امر به معروف خبره ای بود😂😂
خیلی دلم میخواد زودتر بفهمم خواستگاری سردار از آرام پیش صالح چجوریهو عکس العمل صالح چیه
صالح کله خودشو می کنه🫶🏿
باید دید چی میشه😈🤭
اثرگذاری=۱۰۰۰😂
ساحل گلی 😍❤️.
رمانت خیلی محشره 😍❤️✨.
چرا مدوان دیگه رونق ثابتو نداره و سایت شبیه سایت ارواح شده😂🤣🤦.
مرسییی عزیزممم❤️❤️
نمی دونم والا من قبلا نبودم یه چن ماهیه که اومدم 💔
میگه نامحرمیم یاد فیلم خجالت نکش دو میافتم😂
آقااا راس میگی🤣
صنم دیگه چادر سر کرده بود 😂
سلام ساحل جون
خیلی عالی بود عزیزم
بی صبرانه منتظر رویارویی این دوتا هستیم
صالح و سردار
سلام عزیزم
فدا❤️