رمان آزرم پارت ۴۸
آرام:
موهایش را نوازش می کنم
همین موهای زیادی لخت مشکی رنگش
لبخند می نشیند بر لبم
او برخلاف منی که همه چیزم شبیه مادر بود کپی پدر است
پدر …
اصلا می داند خانه به آتش کشیده شده؟
می داند نزدیک بود آهو آسیب ببیند؟
شاید حق با سردار است … آن مرد ارزش هیچ چیزی را ندارد
– آرام
لیوان شربت را از دستش می گیرم
– جانم
– کنارم بخواب
تکه موی آزار دهنده ام را پشت گوش می برم
– باید برم قربونت برم
بغض می کند و من حالم بد می شود
– توام همش می خوای بری … پس من چیکار کنم من الان می خوام پیشم بخوابی
آهوی کوچکم آغوش مادر نچشیده و این قلب من را هزار تکه می کند
من روزها در آغوشش گرفتم … شب در کنارش خوابیدم … هم پدر شدم برایش هم مادر
اما مثل اینکه حفره درونش را پر نکرده
پاهایم را روی تخت دراز می کنم و تکیه می دهم به تاج تخت
دستانم را به دو طرف باز می کنم
– بیا زندگیِ من بیا … نمیرم
با همان بغض کودکانه سفت بغلم می کند و سر روی سینه ام میگذازد
دستانم دورش پیچیده می شوند و حالم هیچ خوب نیست
صدای بالا کشیدن دماغش چند ثانیه یک بار به گوش می رسد
بیرون از این اتاق درست ساعت ۴ نصف شب
مردی هست که حرف هایش در ذهنم پر رنگ می شود
حق دارد از پدرم کینه داشته باشد … منی که دخترش هستم هم کینه دارم حتی
هزاران کینه که درد روی درد شده اند
درد بی مادری … درد مرگ مظلومانه آراز … درد و درد و درد
– بوی سیگار پیشت میاد
صدای آهو از چاله های عمیق ذهن خارجم می کند
بوی سیگار؟
همین کمبود
– بوی دوده …
باید بحث را به جای دیگری بکشانم
وگرنه باید بنشینم علت بوی سیگار دادنم را توضیح دهم
– ببینم من با تو قهر بودم … بلند شو بلند شو … فقط برا بغل گرم و نرمت منو می خوای چش سفید؟ … الان تو انقدر بزرگ شدی که برا من دوست پسر میگیری؟
صدای خنده اش درون گریه می شکفد
– فکر می کنی من نمیفهمم آره؟ … منو نشناختی خواهر کوچولو
خط های فرضی می کشد روی شکمم
– این لاغر مردنی که باهاش ریختی روهم کیه حالا … بگو خجالت نکش
خنده اش به قهقهه تبدیل می شود
نیشکون آرامی از پهلویم می گیرد
– حالا چرا لاغر مردنی؟
لبخند می نشیند بر لبم
– چمیدونم نسل شما همه پوست استخون شدن
سر بالا می گیرد و نگاهش به نگاهم می افتد
– توام منو نشناختی خواهر بزرگه
ابروهایم بالا می پرد و مزه پرانی می کنم
– من از بحث سر جریان دوست پسر نمی گذرما
قیافه اش جدی است و این می ترساند من را
ناگهانی می گوید و من میمانم چه جواب دهم
– من می دونم همه چی رو آرام … می دونم دوباره برگشتی با سردار
لبخند از لبم محو می شود و آهو همچنان نگاهم می کند
من اهل دروغ گفتن به او نیستم … هرگز
پس کتمان کار درستی نیست
گوشه چانه اش را نوازش می کنم
– پس فهمیدی …
بدون انعطاف نگاه می کند و من خیلی می ترسم
روزها غر زدم که دوری کند از سردار و اطرافیانش
داد زدم … فریاد کشیدم … سیلی خوردم
که ته همه چیز برسد به خود احمقم که برگشته ام به او؟
– دیدم … اون شب که مست بودی … دیدم که …
برق سه فاز از سرم می پرد
چه دیده بود؟ … آن بوسه نامتعادل و لعنتی را؟
– چی دیدی؟
رو می چرخاند و همین که از بغلم بلند نمی شود یعنی میشد امیدوار بود
– آهو چی دیدی؟
صدای خفه اش آنچه نمی خواهم را بازگو می کند
– بوسیدت … توام بوسیدیش … دیدم من … تو گفتی باید ازش دور شیم … گفتی هممونو نابود میکنه … خودت الان بوی اونو میدی
پلک هایم
قفل می کنم و حرفی برای گفتن نیست
هیچ دفاعیه ای ندارم
بگویم منه بی عقل تا سرحد مرگ دوستش دارم؟
صدای ظریفش انگار آب روی آتش است
– دیدی حق با من بود؟ … تو عاشقشی!
پس نمی خواهد ملامت کند خواهرکم
ملامت کند خواهر احمقش را
منِ بی عقل و منطقی که نمی توانم بگذرم از او
– اونم هست فکر کنم …
نفس هایم بلند می شوند نمی دانم چه بگویم
چه حرفی بزنم
دوباره رو بلند می کند که چشمان آشفته ام این بار به صورت مهربانش می افتد
– به هم میاین
حیران می شوم
شاید من زیادی با آهو فرق دارم
اگر من جای او بودم اکنون یک دعوای بزرگ پیش میامد
یک دعوا که موضوعش می شد عشق احمقانه ی خانه مان سوز به یک افعی … آن هم با یک امید و نگاه احمقانه تر … رام کردنش … مگر میشد افعی هارا رام کرد؟
– آرام … من درک می کنم … تو نمی تونی تا همیشه خودتو فدای منو و بابا بکنی … توی این سالا اذیت شدنتو دیدم … هربار که زنی نزدیکش میشد مشت شدن دستاتو می دیدم … وقتایی که چند روز پیداش نمیشد میشدی یه دیوونه که سر هر چیز کوچیکی دعوا راه می ندازه … من حتی عکساشو هم توی گوشیت می دیدم … کار اشتباهی نکردی
پلکم می پرد
آهو این همه چیز را می داند … تا این حد حواسش بوده
دهانم گشوده نمی شود
مگر می شود خواهر کوچکت یک شبه انقدر بزرگ شود؟
سرش را محکم روی سینه ام می فشارم و تنگ در آغوش می گیرمش
– تو یه فرشته ای می دونی؟
ادامه دارد جمله ام … تو یک فرشته ای که نمی دانم چرا خدا بین ما ابلیس ها قرارت داده
– خفه شدم آرام … ولم کن دیوونه
یک بوسه ی بزرگ روی سرش می گذارم و او دوباره در بغلم لم می دهد
– دفعه بعدی که حریم شخصی منو دید بزنی من می دونم و تو ها … فرشته خانم
ریز می خندد و این خنده اش دنیای من است
چه خوب که ناراحت نشده … چه خوب که مانند من نیست
– منظورتو متوجه نمیشم
– ئه؟ … متوجه نمیشی آره؟ … فضولی زشته بچه
نق می زند
– نخواستم فضولی کنم … اومدم تو اتاق ببینم حالت بهتر نشده که یهو دیدم دیگه
نمی دانم چرا خجالت می کشم؟
روابط خصوصیاسمش رویش است خصوصی
کاش میشد مغزش را در بیاورم و آن قسمت مستهجن را پاک کنم
آخ … عمق فاجعه را می بینم
خدالعنت کند ما دونفر بی جنبه را
_______________
ساحل مهربونم مرررررسی بابت پارت های زیبایت
دستت طلا عزیزم
مهربون خودمی
مرسییی عشق❤
هنوز آرام نفهمیده آهو با سلیم دوسته ممنون ساحل جان💗
هنوز خودمم نمی دونم آهو رو با سلیم پارتنر کنم یا نه
زینبم هست آخه
خیلی زیبا وشیرین آهو چقدر مهربونه وسادس ممنون ساحل جان مثل همیشه عالی وزیبا ومنظم
آره واقعا خودم عاشق شخصیت آهو ام
فدات❤