رمان آیدا پارت 57
وارد خانه شد و کیفش را همان جا کنار در گوشه ای پرت کرد
دقیقا باید چه کاری میکرد؟!
منتظر میماند پلیس ها به خاطر جرم های سبک تر دستگیرش کنند یا باید به کارش ادامه میداد..؟
تماس های پی در پی آیدا را هم بی پاسخ گذاشته بود
آخر فعلا باید فکر هایش را میکرد
تمام محموله ها توقیف شده بود و با این حساب شروع دوباره برایش کار دشواری بود،به خصوص که حالا پرهام هم دستگیر شده بود!
تا خود شب ذهنش مشغول بود و آخر به سختی تصمیم خودش را گرفت!
………
روبه روی آینه ایستاد و موهایش را خشک کرد
نیم ساعتی میشد که برای آیدا پیام فرستاده بود
قصد داشت امروز او را ببیند.
ساعت ۱۰ صبح را نشان میداد،به سمت کمد راه افتاد و لباس هایش را انتخاب کرد و در همان حین پیام آیدا هم رسید
قبول کرده بود و حالا باید زودتر آماده میشد.
..
گردنبند نقره ای که به تازگی برایش خریده بود را از روی میز برداشت و چند دقیقه بیشتر طول نکشید که حاضر و آماده از خانه خارج شد.
..
روی چمن های پارک نشست و نگاهش را به اطراف داد
پنج دقیقه ای میگذشت که نگاهش به آیدا خورد
لبخندی روی لب نشاند و دستی برایش تکان داد
آیدا هم متقابلا لبخند به لب نزدیکش شد
چند قدم فاصله داشتند که بلند گفت:
-سلام
صدایش شاد بود و چقدر این برای سام خوشحال کننده بود
جوابش را داد.
-به به بالاخره تشریف آوردی
زیاد دیر نکرده بود و تنها به خاطر شوخی این حرف را زده بود
اخم ریزی کرد و گفت:
-همش پنج دقیقه طول کشیدا
خندید و چیزی نگفت.
کنارش نشست و با خنده گفت:
-دیروز جواب تلفن های منو ندادی میخواستم قهر بشم ولی خب گفتی دلم نیومد
لبخندی به رویش زد و گفت:
-افرین بهت
پشت بند حرفش تند گردنبند را از جیبش بیرون آورد
-این برای توئه
با ذوق از دستش گرفت و زمزمه کرد:
-واو چقدر قشنگه
گردنبند نقره ای که پلاکش قلب بود و سطش هم قلب ریز سبز که عجیب زیبا بود.
-مبارکت باشه
همان طور که آیدا مشغول نگاه به گردنبند بود سعی کرد حرف هایش را کنار هم بچیند و شروع کند.
-من ممکنه ی مدت نباشم
با بهت سرش را بالا آورد:
-چرا..چند روز؟
چند روز؟!
به روز فکر میکرد؟
باید میپرسید چند سال!
خندید و زمزمه کرد:
-فکر کنم باید با سال محاسبه کنی
بهت و تعجب در نی نی چشم های آیدا به خوبی مشخص بود
قبل از آنکه حرفی بزند ادامه داد:
-پرهام دستگیر شده و این طور که مشخص هستش همه چیز رو اعتراف کرده البته همه چیز رو خودش گردن گرفته و ی چند تا چیز کوچیک هستش که احتمالا چند سالی هم واسه من در نظر میگیرن و خب نمیخوام به کارم ادامه بدم پس قبول میکنم
با بغض تنها خیره اش بود
با لبخند حرف میزد که او آن طور بغض نکند ولی چرا بغض کرد؟!
-ولی دوست دارم تا اون موقع منتظرم باشی
منتظر می ماند.
مگر میشد منتظر نماند یا حتی او را فراموش کند.
قطره ی اشکش روی گونه اش چیکد و زمزمه کرد:
-ولی من دلم برات تنگ میشه
او هم دلتنگ آیدایش میشد.
-ولی بعدش میتونیم با خیال راحت باهم ازدواج کنیم و نیازی نیست ترس از پلیس و اینا داشته باشیم
شاید باید خوشحال هم میشد!
اشک هایش را پاک کرد و تنها سرش را تکان داد.
یکی دو ساعتی هم پیش هم بودند و در آخر با اینکه دلتنگ میشد،با اینکه بغض میکرد ولی خداحافظی کرد و به خانه برگشت.
پرهام بهترین کار را کرده بود و باید ممنون او میشدند.
…….
(کامنت فراموش نشه🌷)
انجمن رمان نویسی… .
کاربر سایت
11/2/20
زیاد بخوانید و زیاد بنویسید. من راهی غیر از این برای نویسنده شدن نمی شناسم!
– استیفن کینگ
[ و اینجا شما آشنا میشوید
با
صفر تا صده نویسندگی ]
1- موقع نوشتن از کلماتی که دارای نشانهی عربی تنوین هستن استفاده نکنین.
مثال:
او، مطمئنا به سفر میرود.❌
او، به طور قطع به سفر میرود.✅
اولا باید ادبت را رعایت کنی.❌
قبل از هر چیز، باید ادبت را رعایت کنی.✅
تلفنا به دوستم گفتم.❌
تلفنی به دوستم گفتم.✅
در فارسی نیازی به کلمات تنوین دار نیست. حتما بعد از نوشتن متنتون رو ویرایش کنید و اینجور کلمات رو عوض کنید.
2- شخصیتها دیالوگ داشته باشن، نه سخنرانی!
یه بار یه کتابی خوندم شخصیت دو صفحه تمام داشت حرف میزد!
بدون استراحت!
بدون کنش و واکنش!
شما خودتون از خوندن چنین متنی خسته نمیشین؟
دیالوگها رو سعی کنین کوتاه بنویسین.
بهتره سمت چپ صفحات کتابی که دیالوگ داره، کلی فضای خالی ببینند!
3- یه قانون طلایی برای نوشتن صحنه رابطه وجود داره:
⚡️«کمش هم زیاد است.»⚡️
لازم نیست از سیر تا پیاز رو تعریف کنید. بیشتر خواننده خودشون میدونن چنین مواقعی چه خبره و نمیخواد لحظه به لحظه توصیف کنید
4- یه عالمه اسم یه جایی بنویسید که همیشه داشته باشید. با توجه به شخصیت کاراکترتون اسم انتخاب کنید.
شما رو نمیدونم، اما من با شنیدن اسمهایی مثل ولادیمیر یا ونوس یاد شخصیتای با ابهت میافتم، درحالی که اسمهایی مثل آنالی یا ایلیا من رو یاد شخصیتای شیرین و گوگولی میاندازن*–*
یه اسم با حسی حماسی و والا رو روی شخصیتی با روحیه بچگونه و نانازی نذارید 😐
⚔• صحنه نبرد چی داره؟
• یک میدان عمل، چند شخصیت اصلی و فرعی.
⚔• چطور میشه نوشتش؟
• اینطور صحنهها رو درست مثل صحنههای سینمایی مینویسیم؛ با استفاده از شیوهی چهار عدسی (لنزی):
•~ عدسی فراخ منظر
•~ عدسی گروهی
•~ عدسی نمای نزدیک
•~ عدسی درونی
⚔• هر کدوم از اینا چی هستن و به چه ترتیبی نوشته بشن؟
• عدسی فراخمنظر:
کل صحنه نبرد رو مد نظر قرار بدید و دوربین رو همه جا بچرخونید که فعالیت سربازان، کمانداران، سلحشوران و کمانداران رو شرح بدید.
• عدسی گروهی:
شخصیتهای متعدد رو کانون توجه بذارید و فعالیتهاشون رو با جزئیات بیشتر توضیح بدید. ضمن اینکه به چند شخصیت فرعی میپردازید. میتونید از یک سطر گفتوگو یا زاویهدید هم استفاده کنید.
• عدسی نمای نزدیک:
دوربین رو روی قهرمان یا شخصیت پلید زوم کنید.
5- اصلا اصلا به هییییچوجه نذارید به شخصیتای داستانتون خوش بگذره!☄
وقتی دنیا گل و بلبله دیگه چه دلیلی داره داستان ادامه داده بشه؟ خواننده در جستجوی اینه که چطور مشکل حل میشه.
☀️مسائل سیاسی- جنسی- محل زندگی- شغلی- خانوادگی- مالی- جسمی- روحی- دوستانه- دشمنانه
☀️نویسندهها باید بیرحمترین موجود دنیا در مواجهه با شخصیتاشون باشن. دلتون اصلا براشون نسوزه.
• اگر توی بینی مشت بخوره از چشمها اشک میآد.
• بدن سر رو دنبال میکنه، اگه سر کسی ضربه بخوره بدنش هم به اون سمت میره.
• ضربه توی شکم بده، خیلی آسیب میزنه، و توی دیافراگم از اون بدتره. باعث میشه ریهها یه جورایی بگیرن و نفس کشیدن سخت بشه.
• کسی که بزرگتره راحتتر حریفش رو عقب عقب میبره.
• آرواره دکمهی از پا در آوردن حریفه. بذارید چندین بار ضربه بخوره.
• قسمت پشتی سر به شدت آسیبپذیره. اگه ضربه بخوره ممکنه باعث آسیب جدی بشه.
• ضربه به کلیه؛ درد داره. اونم خیلی زیاد.
• آدمای با تجربه سعی میکنن جایی باشن که توش راحتن. یه کشتیگیر حریفشو زمین میزنه؛ یه مشتزن رو پاهاش میمونه و…
• راحتترین راه برای مقابله با کسانی که چیز پرتاب میکنن اینه که بهشون نزدیک بشید و دیگه جا…
6- خودنمایی نکنین. وسط داستان جایی برا پز دادن نیست.
شیوههای خودنمایی:
استفاده از کلمات قلنبه سلنبه
به رخ کشیدن اطلاعات
استفاده از کلمات زبان دیگر در جایی که لازم نیست
{یه جا دیدم شخصیته به جای صبح بخیر می گفت «مورنینگ!» داستان وسیله ای نیست که از طریقش به خواننده ها بفهمونید مثلا انگلیسی بلدید}
امضا : ༆ALN
17- از راههای مختلف برای ایجاد کشش وسط داستان استفاده کنید:
|• اطلاعاتی رو از خواننده قایم کنید.
|• احتمالاتی رو برای شخصیتها به وجود بیارید و فشار زمانی ایجاد کنید.
|• سرنخهای کنجکاو کننده بدید.
|• بخشهای داستان رو با موقعیتهای دلهرهآور تموم کنید.
18- زیادی هیجانی ننویسید و کشش ندید.
• داستان به فضای تنشزای کافی احتیاج داره، نه زیادی! باید تعادل برقرار بشه.
• به قدری سرتاسر داستان هیجان نذارید که آخرش عادی بشه و تو ذوق بزنه.
• ممکنه خواننده حوصلهاش سر بره، صفحهها رو دوتا یکی کنه یا اصلا کتاب رو کنار بذاره.
امضا : ༆ALN
19- گاهی یه زمزمهی شیطانی تو ذهنتون میگه:«دیگه طاقت ندارم… زود بنویسم برم سر قسمتای باحال…»
این اهریمن بدخواه رو از ذهنتون بندازید بیرون. 😐
عجله واقعا برای داستان مخربه.
20- یه پیشنهاد جالب: قبل از نوشتن هر صحنه نقاشیش رو بکشید!
شاید بخواید یه صحنه رو بنویسید ولی فقط اتفاقاتش توی ذهنتون باشه، نه فضاش.
یه نقاشی از صحنه بکشید. مهم نیست نقاشیتون خوبه یا نه قرار نیست به کسی نشون بدید.
توی نقاشیتون از جزئیات استفاده کنید و هنگام نوشتن، میدونید چی رو توصیف کنید.
#25
21- در گذشتهی شخصیت اصلی پیش برید و جزئیات رو بنویسید.
• نوع تولد
• زندگیِ شخصیت در کودکی
• زندگی در نوجوانی و مسیری که بهش کشیده میشه
• به کتاب و موسیقی علاقه داره یا مواد مخدر و رفتارهای پرخطر؟
• اهداف و آرزوها / آیا برای رسیدن بهشون تلاش میکنه؟
• موضوعات موردعلاقهی شخصیت توی مدرسه و مهارتها
• فرایند تحصیلی
• رشتهی تحصیلی
• محل درس خوندن
• شغلهای پیشین، استخدامهای موقت، بیکاریها و شغل احتمالی فعلی
• رفتار در بازار کار
• پشیمونیها و زیانها
• روش مرگ
‼️نکتهی خیلی خیلی مهم!
این مطالب هم فقط برای این هستن که شما شخصیت داستانتون رو بشناسید.✨
لازم نیست داستان با تولد شخصیت شروع بشه و با مرگش در پیری تموم بشه.
ممکنه اصلا شخصیت در دنیای تخیلیِ دیگهای باشه، در جوونی بمیره و…
امضا : ༆ALN
22- به جای این که ساده به ویژگی شخصیتتون اشاره کنید، تاثیرش رو توی زندگیش نشون بدید.
مثلا ننویسید فلانی قدبلند بود. نشون بدید از فراز جمعیت اتفاقات رو میدید، همیشه سرش به چارچوب در میخورد، سخت میتونست شلوار اندازه خودش پیدا کنه.
✏️
✨|× کاریکلماتور
اولین بار توسط پرویز شاپور بنیان نهاده شد و احمد شاملو این نام را (ترکیبی از کلمه و کاریکاتور) انتخاب کرد.
✅مثال:
خورشید سیگارش را با خودش روشن میکند.
رودها وقتی به هم میرسند، روده درازی میکنند.
*کاریکلماتورهای پرویز شاپور رو میتونین توی کتاب «قلبم را با قلبت میزان میکنم» بخونین*
✨|× شعرک
یک تصویر مجزاست که با شعر بودن فاصله دارد. نشانهاش، وجود آرایهای مثل تشبیه، استعاره و… است.
✅مثال:
زمستان،
درختان بیبرگ،
پیامآوران مرگ.
✨|× هایکو
از زبان ژاپنی وارد شده است. آمیزهای از اندیشهی محض و عنصر طبیعت است. شاعر به ادراکی عمیق از طبیعت دست مییابد و کشفی ژرف.
✅مثال:
چکه چکه از حفرههای بام
باران بهاری
بر لانهی زنبوران میچکد.
23- زیاد از ضمیر استفاده نکنید که خواننده توی تشخیص فاعل اشتباه نکنه.
مثال:«علی به خانهی حسین رفت. او وی را به باد انتقاد گرفت»❌
که معلوم نیست فاعل جملهی دوم حسینه یا علی.
24- زیاد افکار شخصیت رو ننویسید.
✨| اگه یه مدت زیاد افکار و دروننگریهای شخصیت رو بنویسید، یکنواخت و خسته کننده میشه.
✨| ارتباط داستان با دنیای بیرون ذهن شخصیت از بین میره و خواننده حس میکنه توی ذهن شخصیت گیر افتاده.
| برای این که هیجان داستان و ارتباط اون با بقیه فضا حفظ بشه، کاری کنید شخصیت در عین حال که فکر میکنه به کارهای دیگه هم بپردازه.
25- توصیف صحنه!✨
⛲️• وقتی برای صحنهپردازی، تصویری از چشمانداز شهر یا دهکده ارائه میدید، ویژگیهایی رو که بعدا توی رمان ظاهر میشن توصیف کنید.
⛲️• مثلا داستانتون دربارهی غریبهایه که کلانتر شهر رو با گلوله کشته و مردم خشمگین میخوان از شاخههای درخت گوشهی شهر دارش بزنن.
• در این صورت بهتره صحنهپردازی رو با توصیف خیابان عریض و خاکی و درخت بزرگ بلوط شروع کنیم.
⛲️• میشه طنابی رو که از شاخههای کلفت درخت آویزونه و اسبهای قدرتمندی که جلوی دفتر کلانتر بسته شده شرح داد.
انجمن
ای وای…!چند ساااال!😣😥😐😔😓
دلم واسه پرهام سوخت ولی پلیسا نمیفهمن چیکار گردن سام بوده چیکار گردن پرهام؟
سام تصمیم درستی گرفته نویسنده محترم چرا اینقدر دیر پارت میدی اونم کوتاه
زیبا بود.
غم غریبی داشت این پارت.
چندسال انتظار…
واقعا منتظر میمونه
میشه لطفا رمان من هم تایید بشه
سلام خسته نباشید کی پارت میزارین؟