نویسنده هایی که به مدت یک ماه پارت گذاری نکنن رمانشون از سایت حذف میشه

رمان آیینه شکسته

رمان آیینه شکسته پارت ۲۰

4.5
(73)

رمان آیینه شکسته

پارت ۲۰

نگاهی به پسرکش ماهان انداخت… مادرش راست میگفت داشت از ترس می لرزید . با وجود حال بدش به سمت ماهان قدم برداشت که یکدفعه زیر دلش تیر وحشتناکی کشید . توانایی سرپا ماندن را نداشت و آواره زمین شد . و مادرش سریع به سمت هجوم آورد

_ نیکا جان دخترم . یا خدا…..

********

ماگ های شیری رنگ در دستانش فشرد و به سمت تراس پا برداشت . و آرام لب زد

_ آران بیا

آران تشکری از او کرد و روی مبل کنار آران جا گرفت

_ چه هوای خوبیه نه؟

نگاهش را از ماگ گرفت و رفیقش که حرف را زده بود انداخت . هوای خوبی بود ولی آران کم پیش می آمد که چنین چیزی بگوید

_ اوهوم هوای خوبیه!

تا چند دقیقه هر دو به منظره شهر زل زده بودند که سکوت را بیشتر از این جایز ندانست

_ آران حرفت و بزن . خیلی تو همی!

آران متعجب من و من کرد و یکدفعه نفس عمیقی کشید و خیره ی شهرِ راز ندا کرد

_ گرشا . راستش یه مدتیه یه سوالی همش ذهنم و درگیر خودش کرده . می تونم ازت بپرسمش.

_ بپرس

با آن کلمهِ رضایت، دوست چندین و چند ساله اش، سوالش را فاش کرد

_ گرشا . من خیلی از آقایون رو دیدم که بعد طلاق از همسرشون از جنس مخالف کلا متنفر میشن . با اونا بد رفتاری میکنن ولی تو خب یکم برام عجیبه که با وجود اینکه همسرت بهت خیانت هم کرد ولی هیچ رفتار بدی نسبت به مونث های دور و برت نداری

آرام ماگ را روی میز شیشه ای رو به رو گذاشت و دست به سینه نشست . جواب این سوال خیلی عجیب بود اما باید جواب آران را می داد

_ ببین آران . من اوایل اینکه طلاق گرفتم خیلی بدخلق بودم و با همه  بد رفتاری می کردم . یه مدت به همین منوال گذشت تا فهمیدم نه . همه ی زن ها که مثل اون خانم نیستن . ما مرد هم داریم که همین جوری باشه . در واقع فهمیدم که توی جامعه ما هم زن خوب داریم هم زن بد . هم مرد خوب داریم هم مرد بد

نفس عمیقی کشید . بازگشت به گذشته چقدر جانسوز بود برایش و این نیسم خنک هم کمی از آتش درونش کم نمی کرد

_ در واقع تو باید بگردی یه آدمی رو پیدا کنی که آدم درسته توعه . که متاسفانه من آدم درستم و پیدا نکردم

نفس عمیقی کشید و ساکت شد . ولی رفیقِ شفیقش بدجور در فکر فرو رفته بود … بد جور …
اما دلش نمی خواست گرشا را بیشتر از این ناراحت کند پس با لحن بشاش و کمی شیطنت واری گفت

_ خب حالا تو نمی خوای دنبال آدم درست بگردی؟ من کیس خوب دارم براتا

و بعد قهقه ای از سر داد و لب های خشکیده گرشا کمی به خنده باز شد .

_ نه ممنون کیس هاتو نگه دار واسه خودت .

آران با شیطنت زد روی کتف گرشا و ادامه داد

_ نچ نچ . به نظرم آندیا ساعی خوبه ها . عجب دافی هم هست

گرشا که انگار یاد قرار قبلیش با “آندیا ساعی ” افتاده بود با خنده لب به دهن باز کرد

_ حرفشم نزن . اون دفعه که رفتم پیشش کلا اینجوری بود . گرشا جان . گرشا جان .

به اینجای صحبتش که رسیده بود صدایش را زنانه کرد و آران از خنده نزدیک میز را گاز بزند و گرشا با صدایی که ته خنده ای داشت ادا کرد

_ دلم می خواست بهش بگم کوفت و گرشا جان . به خدا دیوانست این دختر

و بعد کمی از محتویات داخل ماگ را نوشید …. خیلی وقت بود این طور نخندیده بود و همه این ها را مدیون آران بود….

******

_ چیشد گربه ؟ دستگیرش کردن

گربه همانطور که سیبش را گاز می زد روی صندلی اتاق آتین لش کرد

_ آره بابا .. دخترش و ندیدی چجور ضجه می زد

و بعد خنده ای چندشی کرد که آتین با غرور لب زد

_ خب پس مظاهری هم پرررر .

گربه اوهومی کرد و آتین باز ادامه داد

_ مونده خانواده ی نعیمی ، اسدی ، نکیسا که خودت ترتیبش و میدی . خانواده رامش هم میمونه برای کلی دیگه فعلا حوصلشون و ندارم . چون برای اونا باید خودم باشم …

_ باشه  حله من ترتیب اونا رو میدم. تو میخوای برگردی انگلیس؟

دخترک نفس عمیقی کشید و همانطور که پرده اتاقش را کنار می زد زمزمه کرد

_ آره . فردا شب ساعت ۱۲ پرواز دارم . فعلا خداحافظ خانواده رامش……….

عزیزان پارت جدید تقدیم نگاه تون . اگر دوست داشتید سری به رمان جدیدم ” هیاهو” بزنید😍🥰

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.5 / 5. شمارش آرا : 73

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر

Zoha Ashrafi

ضحیـــ، نویسندهـــ هـیاهو و ژوان🤎
اشتراک در
اطلاع از
guest
15 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
saeid ..
1 سال قبل

خیلی قشنگ بود ضحی
خسته نباشی

sety ღ
1 سال قبل

هالی بودش ضحی جوونم❤️😘😘
این گربه کثافت کیه؟؟🤦‍♀️🤦‍♀️🤦‍♀️
دارم از فضولی دق میکننممم🤦‍♀️🤦‍♀️🤦‍♀️🤦‍♀️

sety ღ
پاسخ به  sety ღ
1 سال قبل

*عالی🤦‍♀️🤦‍♀️🤦‍♀️

لیلا ✍️
1 سال قبل

عالی بود عزیزم منتها زود به زود بذار تا یادمون نره اصل داستان رو
نمره بیست تقدیم به موچتری‌جونم😀

لیلا ✍️
پاسخ به  𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
1 سال قبل

ستی بیا تا خودشو حلق‌آویز نکرده😂

منم تازه فرستادم

Newshaaa ♡
1 سال قبل

ماشالا ماشالا ماشالا هزار الله اکبررر چقدر این گرشا آقاس ماشالاااا😍😍😍🤣🤣🤣

nushin
nushin
1 سال قبل

خسته نباشی🫰

دکمه بازگشت به بالا
15
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x