نویسنده هایی که به مدت یک ماه پارت گذاری نکنن رمانشون از سایت حذف میشه

رمان انتقام خون

رمان انتقام خون پارت ۲۲

4.6
(48)

نگاهی به رستوران پیش رویمان می‌اندازم و دلم قنج می‌رود برای حواس جمعش

تازه یادم می‌افتد که حتی صبحانه‌هم نخوردم

همراه هم از ماشین پیاده می‌شویم و به سمت رستوران می‌رویم

آرمان در را باز می‌کند و کنار می‌ایستد تا اول من وارد شوم

پس از ورود به سمت یکی از میز ها می‌رویم و بر روی صندلی‌ها جای میگیریم

نگاهم را دورتا دور رستوران می‌چرخانم

آرمان_باید عقد کنیم

نگاهم را به چشمانش میدهم و پوزخند تلخی بر روی لب‌هایم می‌نشیند

در ذهنم تصور بهتری از مراسم عروسی‌ام داشتم

بغض به گلویم چنگ می‌زند و حال خرابم را خراب‌تر می‌کند

سرم را پایین می‌اندازم تا چشمان اشک‌بارم را نبیند

_باشه

نمیتوانم لرزش صدایم را کنترل کنم

صدای بهت زده‌اش بلند می‌شود

آرمان_هلما؟…………………….منو نگا……………

با آمدن گارسون حرفش را قطع می‌کند

گارسون منو را بر روی میز میگذارد

گارسون_چی میل دارید؟

حال بدم را کنار می‌گذارم و یکی از منو ها را بر میدارم

کل منو را چند بار بالا و پایین میکنم و در آخر بر روی ماهی کبابی مکث میکنم

سرم را بالا می‌آورم و روبه آرمان می‌گویم

_من ماهی کبابی میخورم

او برای خودش هم ماهی سفارش میدهد و پس از تکمیل سفارش گارسون از میز دور می‌شود

سرم را مجدد پایین می‌اندازم

دل تنگ هستم برای روز‌های خوشی که داشتم

دلتنگ حضور خانواده‌ام

دلتنگ مادرم،پدرم،خواهرانم و کسرا و کوروشی که برایم حکم برادر را داشتند

با صدای آرام آرمان از فکر خیال دست میکشم

آرمان_هلما؟

سرم را بالا می‌گیرم و بیحرف خیره‌اش میشوم

او آرام دستانم را بر روی میز در دست می‌گیرد و با لحن مهربانی میگوید

آرمان_هلما میدونم سخته واست،ولی قول میدم جبران کنم…………………قول میدم تمام دلخوری‌هاتو جبران کنم…………….تمام اشکاتو………………

حرفش را قطع میکنم

_میتونی خانوادم رو برگردونی؟

شوکه نگاهم می‌کند

شاید انتظار این حرف را نداشت و من پر از بغض ادامه میدهم

_نمیتونی…………………….نمیتونی برشون گردونی………پس نمیتونی جبران کنی

دستهایم را عقب میکشم و با رسیدن سفارش‌هایمان هر‌دو سکوت میکنیم و در سکوت غذایمان را میخوریم

پس از اتمام غذایمان آرمان صورت‌حساب را پرداخت می‌کند و همراه هم از رستوران خارج می‌شویم

حتی داخل ماشین هم حرفی بینمان زده نمی‌شود

من حرفی برای گفتن ندارم و او هم قصد شکستن این سکوت مرگ‌آور را ندارد

کمی بعد ماشین جلوی خانه پدری‌ام متوقف می‌کند و من با تشکر کوتاهی پیاده میشوم

به سمت خانه میروم و در را با کلید باز میکنم و او تا لحظه وارد شدنم به خانه همانجا می‌ایستد

در را پشت سرم میبندم و به آن تکیه میدهم

کمی همانجا می‌ایستم و بعد با قدم‌هایی سست وارد خانه می‌شوم

کفش‌هایم از پا بیرون می‌آورم و وارد میشوم

کیف و شال و مانتویم را بر روی یکی از مبل‌ها رها میکنم و خود بر روی مبل دیگری مینشینم

بر روی مبل دراز میکشم و جنین‌وار در خود جمع میشوم

خیره به وسایل چیده شده بر روی میز مغزم شروع به فکر و خیال کردن می‌کند

عجب عروسی بشوم من

نه خاستگاری اتفاق می‌افتد

نه پدری هست که برای ازدواج دخترش شرط و شروط بگذارد

نه برادری هست که برایم مردانگی خرج کند

نه خواهری هست که مهربانی کند برایم

و نه مادری هست که در این روزها نگران زندگی‌ام باشد

قطره‌اشکی آرام از کنار چشمم راه میگیرد

دیگر پدر و مادری وجود ندارد که سر سفره عقد از آنها اجازه بگیرم

دیگر پدری نیست که برای خاستگاری و اجازه نزد او بروند

چقدر جای خالی خانواده‌ام در ذوق می‌زند

چقدر کمبودشان را حس میکنم

چادر مادرم را از روی مبل کناری‌ام بر میدارم و آن را به بینی‌ام نزدیک میکنم

کار هر روز منه بی‌پناه پناه بردن به عطر لباس‌هایشان است

آنقدر اشک میریزم که نمیدانم چطور به خواب میروم………….

●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●

آرمان

او راست میگوید

من هرگز نمیتوانم نبود خانواده‌اش را جبران کنم

هرگز نمیتوانم آنها را دوباره به او برگردانم

اما به هیچ وجه فکر نمیکردم که راضی به نگه داشتن آن بچه شود

به خانه که میرسم ماشین را داخل کوچه پارک میکنم و وارد خانه میشوم

با صدای بلندی سلام میدهم

_سلامم…………….من اومدن

صدای مامان از داخل پذیرایی به گوش می‌رسد

مامان_سلام مادر خسته نباشی

به سمتش میروم و بوسه محکمی بر روی گونه‌اش میزنم

_شمام خسته نباشی فرشته خانوم

بر روی مبل مینشینم و او در حالی که قصد بلند‌شدن دارد می‌گوید

مامان_برم واست چایی بیارم

دستم را بر روی دستش می‌گذارم

_نمی‌خورم مامان بشین کارت دارم

مجدد بر روی مبل می‌نشیند و میگوید

مامان_جانم مامان؟چیکارم داری؟

کمی این پا و آن پا میکنم

_راستش…………..میشه با……………خاله هلما حرف بزنی؟

چشمانش برق می‌زند و با لبخند می‌گوید

مامان_نمیتونی طاقت بیاری نه؟

سرم را پایین می‌اندازم

_هم اون هم اینکه………………..توی ماموریتمون یه اتفاقی افتاد که……………….الان………………..الان هلما حاملس

خجالت میکشم نگاهش کنم درحالی که می‌دانم چشمانش از تعجب گرد شده است

کامنت یادتون نره😘😘

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.6 / 5. شمارش آرا : 48

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر

Ghazale hamdi

غزل نویسنده رمان های دیازپام & قانون عشق🦋 کاربر وبسایت رمان وان🦋
اشتراک در
اطلاع از
guest
237 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
لیلا ✍️
1 سال قبل

خیلی خوب بود غزلی👌🏻👏🏻✨
به قول خودت اکلیلی شدم😂💖

مامان آرمان واقعا مثل اسمش فرشته‌ست…ولی حس خوبی به باباش ندارم😑

بیچاره هلما☹️

آخرین ویرایش 1 سال قبل توسط نویسنده ✍️
Fateme
1 سال قبل

آرمان چه مامان خوبی داره

𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
1 سال قبل

غزل جون…
من یه سوال داشتم، آرمان که فقط یک بار با هلما رابطه داشت، مگه اون مردا به هلما تجاوز نکردن!؟
پس یعنی اون بچه، بچه ی آرمان نیست🤦‍♀️

لیلا ✍️
پاسخ به  𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
1 سال قبل

کدوم مردها🤔🤔

𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
پاسخ به  لیلا ✍️
1 سال قبل

همونایی که وقتی هلما رو دزدیدن بهش تجاوز کردن دیگه…
بعد از اون که با آرمان رابطه ای نداشت هلما

لیلا ✍️
پاسخ به  𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
1 سال قبل

چی بهش تجاوز کردن چرا من اون تیکه رو نخوندم😱

𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
پاسخ به  لیلا ✍️
1 سال قبل

🥲🤦‍♀️

لیلا ✍️
پاسخ به  𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
1 سال قبل

سحرجان اشتباه کردیا

لیلا ✍️
پاسخ به  Ghazale hamdi
1 سال قبل

میگم آخه من نخوندم یه همچین چیزی رو
هلما فقط به گروگان گرفته شده بود🙄

لیلا ✍️
پاسخ به  Ghazale hamdi
1 سال قبل

😂😂

کاش دیازپام رو اینجا میذاشتی خیلی بیشتر حمایت میشد

Fateme
پاسخ به  لیلا ✍️
1 سال قبل

من فقط دوپارت از اون یکی رمانم رو تو رمان وان گذاشتم به نظرتون ادمین اجازه میده بعد از محدودیت اینجا بزارمش؟دیگه اونجا نزارم؟

Fateme
پاسخ به  Ghazale hamdi
1 سال قبل

آخه فقط دو پارت گذاشتم دیگه نمیخوام اونور ادامه بدم

nor m
مدیر
پاسخ به  Fateme
1 سال قبل

نمیخای ادامه بدی لطف کن قبلش بگو شاید یکی دیگه منتظر مونده باشه دسترسی هم ازتون گرفته شد

لیلا ✍️
پاسخ به  Fateme
1 سال قبل

نه متاسفانه نمیشه چون ادمین میگفت رمان تکراری رو نمیشه گذاشت☹️

Fateme
پاسخ به  Ghazale hamdi
1 سال قبل

آره واقعا حتی یه دونه کامنت هم نداره

Fateme
پاسخ به  Ghazale hamdi
1 سال قبل

چجوری میشه شات بدی بهم؟@Fateme_barzekarتو روبیکا

لیلا ✍️
پاسخ به  Fateme
1 سال قبل

میتونی همونجور که غزل جان گفت پست‌هات رو به حالت پیش‌نویس تغییر بدی و اگه دلت خواست اینجا بذاریش حتما اسم رمانتو عوض کن که لااقل تکراری تشخیص داده نشه

،،،
،،،
پاسخ به  Ghazale hamdi
1 سال قبل

ممنون عزیزم درضمن ناراحت نباش به کارت ادامه بده

،،،
،،،
پاسخ به  Ghazale hamdi
1 سال قبل

خب ببین توهنوزاول راهی نبایدخودتوزودببازی من خودم هرسه رمانت رومیخونم ولی خاموش بودم میدونی خیلیای دیگه مث من وجوددارن پس روحیه توحفظ کن

،،،
،،،
پاسخ به  Ghazale hamdi
1 سال قبل

اصلاازاین به بعدخودم بجای همه بهت انرژی میده 👏👏👏👏😎😎

لیلا ✍️
پاسخ به  ،،،
1 سال قبل

پایه‌اتم🤣👍🏻

،،،
،،،
پاسخ به  لیلا ✍️
1 سال قبل

منم چارپایتم

لیلا ✍️
پاسخ به  ،،،
1 سال قبل

😎✌🏼

لیلا ✍️
پاسخ به  Ghazale hamdi
1 سال قبل

آخه میدونی سایت رمان‌وان اصلا یه جوریه خوندن رمان هم بهت نمیچسبه ایشاالله جلد دو دیازپام رو همینجا میذاری میخونیم😊😉

𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
پاسخ به  Ghazale hamdi
1 سال قبل

دقیقا مشکل منم همینه..
حالا شراره باز حمایت های تو خیلی خوبه مال من و چی میگی…💔🙂🤣

saeid ..
پاسخ به  𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
1 سال قبل

مال تو خیلی خوبه مال منو چی میگی 🤣😞

𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
پاسخ به  saeid ..
1 سال قبل

حرف نزن سعید ژوون🤣

saeid ..
پاسخ به  𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
1 سال قبل

😂🤣🤣

لیلا ✍️