رمان انتقام خون پارت ۲۳
از گوشه چشم میبینم که آرام از جایش بلند میشود و بیصدا دمپاییاش را در دست میگیرد
مادر سنتی که داشته باشی همین میشود
تنها سلاحش دمپایی و گاهی هم ملاقه است
کمی که نزدیک میشود به سرعت از روی مبل بلند میشوم و پشت آن میایستم
دمپایی در دستش را بالا میآورد و با ابروان بالارفتهای میگوید
مامان_چه غلطی کردی؟
آب دهانم را میبلعم و به دمپاییاش اشاره میزنم
_دمپایی خوشگلت رو که بزاری زمین قول میدم همه چیز رو بدون سانسور واست تعریف کنم
متفکر سری تکان میدهد و درحالی که دمپاییاش را در دست دارد مجدد بر روی مبل مینشیند
مامان_بگو ببینم چه بلایی سر دختر مردم آوردی
با احتیاط بر روی مبل مینشینم و انگشتهایم را در هم قفل میکنم
نمیدانم از کجا شروع کنم
درحالی که با خود فکر میکنم از کجا شروع به گفتن کنم صدای کمی عصبیاش بلند میشود
مامان_زود باش دیگه مگه میخوای اورانیوم غنی کنی
نگاهی به اخمهای درهمش که چهرهاش را بانمکتر نشان میده میاندازم و خدا میداند که گفتن این حرفها از غنی سازی اورانیوم هم سختتر است
اما با مکث کوتاهی شروع میکنم
_ما بخاطر ماموریت مجبور شدیم یه صیغه سه ماهه بخونیم…………….
کمی مکث میکنم و صدایش اینبار کمی کلافهاست
مامان_اینو که میدونم…………….بگو واسهچی گل کاشتی واسمون
دستی به دور لبهایم میکشم و خندهام را قورت میدهم و شروع میکنم
همه چیز را میگویم و برخلاف قولی که داده بودم برخی صحنهها را سانسور میکنم
بعد از اتمام صحبتم سرم را پایین میاندازم و عجیب است که حتی مامان هم چیزی نمیگوید
قصد دارم سرم را بالا بیاورم اما با برخورد محکم جسمی به بازویم سرم را به ضرب بلند میکنم
مامان_ای پدر سوخته
چشم گرد میکنم و نگاهی به دمپایی افتاده بر روی زمین میاندازم
دستم را بر روی بازویم میگذارم و کمی صدایم را مظلوم میکنم
_چرا میزنی مامان…………….اصلا چرا به شوهرت فحش میدی آخه……………بخدا اگه یهبار آرمین رو اینجوری زده باشی
اما مامان بیتوجه به حرف من با لحن غمگینی میگوید
مامان_بمیرم واسه هلما………………..چی کشیده از دست تو
با اعتراض صدایش میزنم و سعی میکنم خود را مظلوم جلوه دهم
_ماماننننن………………من دارم خودمو به آب و آتیش میزنم یه نگاه خشک و خالی بهم بندازه بعد تو میگی بیچاره هلما………….پس من چی؟
چشمغره اساسی به سمتم پرتاب میکند
مامان_خبه خبه………………کم خودتو عین دخترا لوس کن………………..بعدم میخواستی اون همه مو رو عین پشم گوسفند نریزی پایین که حالا نگات کنه…………..به من چه
اشارهاش به موهای کوتاهم است و هرگز از این مثالش ناراحت نمیشوم چون میدانم که به شوخی میگوید اما کمی ناراحتی چاشنی لحنم میکنم
_من دیگه حرفی ندارم
در حالی که از جایش بلند میشود میگوید
مامان_چه بهتر……………….حالام پاشو منو ببر پیش هلما میخوام باهاش حرف بزنم
به سمت او که از کنارم عبور کردهاست برمیگردم
_مامان……………..قرار بود با خالش حرف بزنی نه خودش
باز هم چشم غره نسیبم میشوم
مامان_باید با دل راضی بشینه سر سفره عقدت…………….دیگم نبینم رو حرف من حرف بزنیا
چشم کوتاهی میگویم
به رفتنش به سمت اتاق خیره میشوم و او کمی بعد حاضر و آماده درحالی که چادرش به بر روی سرش تنظیم میکند از اتاق خارج میشود
حرفی نمیزنم و همراه هم از خانه خارج میشویم
به سمت خانه پدریاش میرانم و یک ربع بعد ماشین را جلوی در خانه پارک میکنم
به سمت مامان برمیگردم و میگویم
_من همینجا منتظر میمونم تا برگردی……………….
مامان سری تکان میدهد و از ماشین پیاده میشود
با قدمهای آرام به سمت در خانه میرود و من تا لحظه ورودش خیره نگاهش میکنم
میترسم که به اجبار زندگی با من را قبول کند
من هم دلم میخواهد او با قلبش بر سر سفره عقد بنشیند اما ای کاش بشود
●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●
هلما
بر روی مبل نشستهام و درحالی که سریال مورد علاقهام را تماشا میکنم از خوراکی های بر روی میز برمیدارم
با صدای زنگ خانه نگاه از تلوزیون میگیرم و فیلم را پاز میکنم
از جایم بلند میشوم و درحالی که پاستیل درون دهانم را میجوم به سمت اف اف میروم
پاستیل را قورت میدهم و گوشی را برمیدارم
_بله؟
فرشته جون_فرشتم مادر…………باز میکنی
هول کرده در را باز میکنم
_بفرمایید
گوشی را بر سرجایش میگذارم و روبهروی آیینه درون راهرو سر و وضعم را درست میکنم
به عجله به سمت در خانه میروم آن را باز میکنم
کناری میایستم و به او که از حیاط میگذرد نگاه میکنم
_سلام بفرمایید داخل
کفشهایش را از پا بیرون میآورد و یا لبخند وارد میشود
فرشته_سلام عزیز دلم خوبی؟
با لبخند جوابش را میدهم و پس از بستن در پشت سر او به سمت پذیرایی میروم
_ممنون خوبم،شما خوبید؟
او بر روی مبل سه نفره مینشیند و چادرش را بر روی شانهاش میاندازد
فرشته_مام خوبیم عزیزم
من هول زده پتوی افتاده بر روی مبل را برمیدارم
_ببخشید تروخدا اینجا یکم بهم ریختس
پتو را به اتاق میبرم
در این مدت مادر آرمان بعضی اوقات سری به من میزد اما آمدنش حالا و اینگونه بیخبر کمی برایم عجیب است
(عکش شخضیتها چطورن؟😶🌫️
کدومشون بهتره؟😉
امیدوارم دوسشون داشته باشید و حمایت فراموش نشود😜😜)
بچه هامن خیلی سعی کردم عکس شخصبتهت رو ارسال کنم اما نشد🤕
خیلی دوس دارم تصورتون رو از شخصیتها بدونم
توی ذهنتون شخصیتها رو چه شکلی تصور کردین؟
برام بگین🥰
هلما دختری جدی تصور کردم آرمان ی پسر مظلوم
البته با عکس شخصیت هات اصلا همخونی ندارن
چون تو جلد بیشتر میخوره آرمان مافیا باشه
اتفاقا برعکس
اون چیزی که توی ذهن خودمه آرمان خیلی آدم جدیه و جدی بودنش رو دز ادامه خواهیم دید و هلما یه کوچولو نه زیاد مظلومه
شاید اما خب میخوام یه عکسی بزارم که تکراری نباشه
عه
میگم غزل تو عکس شخصیت هارو بزار هر کسی هم هرجور دوست داره تصور کنه
واسه پارت بعد سعی میکنم ارسال کنم
اگه ارسال بشه که میزارم اما دوس دارم تصور شماها رو هم بدونم
غزل جون تصور من از هلما یه شکل دیگهست تو این عکس شبیه دخترای قرتی و لوسه من یه دختر قد بلند با چهره شرقی توصیفش میکنم الان قیافه آرمانم خیلی نچسبه…باید موهاش صاف و مشکی باشه با چشم های وحشی مشکی و قد بلند با بینی صاف و ابروهایی کشیده
لیلا من و تو تو قیافشون هم نظریم✋✋👌
خوبه😂✋🏻
رو تصوی که از آرمان داری کراش زدم😝😝😅😅
این عکسا فقط نمادینه وگرنه شما تصورتون درسته
آخه این عکسها تصورمون رو خراب میکنه😂
کراش منم هست
شما خیلی توجه نکنید
چقدر این پارت خوب بود ⭐⭐
فرشته جون رو خیلی دوست دارم و حس میکنم هلما وقتی ازدواج کنه وقی ببینه که یه خونواده دورش داره دست از انتقام برمیداره…
فقط غزل جان عکسها نیومدن که !
خوشحالم که دوسش داشتی لیلایی🥰😘
دیگه باید ببینیم چی پیش میاد🤷♀️
هر کاری کردم ارسال نشد و یادم رفت اون متن پایین پارت رو پاک کنم🤦♀️🤕
هنوز نخوندم ولی خوندم نظر میدم ولی کامنت رومیذارم برای دلگرمیت فدات
🥰😘
فرشته جون عالیهعه
فقط غزل جون به نظر منِ تازه وارد برای شخصیت ها نباید عکس گذاشت به نظرم باید تصورش رو به عهده ی خود خواننده گذاشت من انقدر رمان خوندم که توش شخصیت هاش رو تصور کردم بعد یهو یه عکسی فرستادن که کلا تصور منو بهم ریختن به نظر من اینکه به عهده ی خود خواننده بزاری تصورش رو بهتره
باز هم خودت میدونی عزیزم من تازه واردم
دلم نیومد شخصیت منفی باشه🤕🥺
دیگه اگر بخوام بزارم هم ارسال نمیشه اما شما تصورتان رو از شخصیتها بگید واسم🥰😘
عالی بود مرسی
قانون عشق و دیازپام پارت نمیدین
خوشحالم که دوسش داشتی عزیزم🥰😘
میزارم امروز
عالی بود👏
غزلی عکس ها هنوز نیومده و اگه همون عکس دختر و پسر رو جلده به نظرم هیچ کدوم به شخصیت ها نمیان
خوشحالم که دوسش داشتی تانسو جانم🥰😘
آره هرکاری کردم ارسال نشد و یادم رفت اون پایین رو پاک کنم ولی آره هلما و آرمان همون شخصیتهای روی جلدن
غزل آرمان اصلا قیافش به پلیس ها نمیخوره🤣
خودم خیلی شک داشتم که چه عکسی بزارم اما از یه پسر مشورت گرفتم که گفت این عکس بیشتر به پلیسا میخوره
چون دخترا اگه بهشون نشون بدی بیشتر به جذابیت طرف نگاه میکنن از یه پسر پرسیدم
و اینکه اصلا نمیخواستم تکراری باشه
مثلا عکسی واسه ارسلان گذاشتم شخصیت اصلی بیشتر رمانهاست
منم گذاشتم چون خیلی شبیه ارسلان توی ذهنم بود
ولی واقعا شبیه پلیس ها نیست بیشتر شبیه خلافکار هاست
بقیه عکساش خیلی بهتره اما خب فقط با این میتونستم کاور بزنم
اشتباه بهت مشاوره داده به خدا قیافش شبیه لاتای مزاحمه
نه بابا
شما بقیه عکساش رو ندیدید ولی خدایی خیلی خوب و جذابه😝😝😝
این یارو کیه مگه 🤔🧐
سعید شالچی
مدله
رفتم عکساشو دیدم آخه بگو تو همه جا باید نچسب باشی..وردارش بابا حیف آرمان به خدا
یعنی عوض کنم کاور رو؟
آره بین مدلهای مرد بازم سام اصغری و آرش قصیری بهترن یه لحظه وایسا من تو واتساپ یا ایتا الان یه عکس واست میفرستم محاله خوشت نیاد
از سام اصغری خوشم نمیاد
آرش قیصری هم همه جا هست هم واسه ارسلان گذاشتم
اوکی بفرست فقط ایتا ندارم واتساپ بفرست
یه عکس برات میفرستم هیچکس ندیده باشه حتی
پس کی پارت میدی؟😞