رمان انتقام خون

رمان انتقام خون پارت ۳۲

سرم را پایین می‌اندازم تا نگاه متعجبش را نبینم اما صدای پر بهت و کمی عصبی‌اش گوش‌هایم را پر میکند

بابا_چی گفتی؟

نگاه درمانده‌ام را به چشمان متعجبش میدهم 

_همه چیز رو میگم بهت بابا………….همه چیز رو مفصل برات میگم فقط تروخدا پیداش کن،دارم سکته میکنم 

کنارم بر روی صندلی می‌نشیند و با گذاشتن دستش پشت‌ شانه‌ام مرا مردانه در آغوش می‌کشد 

سرم را  روی شانه‌اش می‌گذارم و صدای هق هق آرامم ذر فضای اتاق میپیچد

_دارم دیوونه میشم بابا……….اگه بلایی سرش بیاد هیچ وقت خودمو نمیبخشم

دستش را نوازش‌وار پشت شانه‌ام حرکت میدهد و صدای آرامش را می‌شنوم

بابا_‌تقصیر تو نیست آرمان………………پیداش میکنیم

دیگر توان مقابله با این بغض را ندارم که اشک‌هایم اینگونه میبارند

_چرا بابا……………تقصیر منه……………‌همه چیز تقصیر منه…….اگه زودتر بیخیال اون پرونده لعنتی می‌شدم اینجوری نمیشد…………..اگه……….

با صدای زنگ موبایلم حرفم را قطع میکنم و آن را از روی میز برمیدارم

با دیدن همان شماره به سرعت خود‌ را از آغوش پدر جدا میکنم و می‌ایستم

تماس را وصل میکنم و تلفن را بر روی بلندگو می‌گذارم

ناشناس_سرگرد خیلی ضعیف عمل کردیا……..تا الان باید خانوم خوشگلت رو پیدا میکردی

قهقهه بلندی می‌زند من نگاهی به سمت پدرم که حالا او هم ایستاده می‌اندازم

ناشناس_میخوای صداش رو بشنوی؟‌………خیلی منتظره پیداش کنی هرچی هم من میگم این کارا از سرگردمون بعیده قبول نمیکنه….‌‌حالا تو خودت بهش بگو شاید قانع شد

صدای خش خش ضعیفی می‌آید و بعد صدای وحشت زده هلما ضربان قلبم را بالا می‌برد

هلما_آرمان…………..آرمان تروخدا کمکم کن من اینجا میترسم 

صدای گریه اش قلبم را آتش می‌زند و دستانم از شدت خشم مشت می‌شود

_هلما نترس پیدات میکنم…………قول میدم زود………..

صدای جیغ پر دردش اجازه کامل کردن حرفم را نمی‌دهد که وحشت‌زده اسمش را فریاد میزنم

_هلماااااا………….‌هلما چیشد

تماس قطع می‌شود و ترس بیشتر بر دلم چنگ می‌زند

با فکر اینکه بلایی سرش آمده باشد نفس کشیدن را از یاد میبرم

پدر قدمی جلو می‌آید و سعی دارد کمی آرامم کند

بابا_چیزی نیست آرمان…….اتفاقی براش نمی‌افته………….پیداش میکنیم

اما حرف‌هایش هیچ تاثیری در حالم ندارد

چند تقه کوتاه به در می‌خورد و بعد از بفرمایید گفتن پدر در آرام باز می‌شود و یکی از مامور های بخش ردیابی وارد میشود

از نفس نفس زدنش مشخص است که مسیری را با سرعت دویده

پدر قدمی جلو می‌رود

بابا_چیشده وحدتی؟

وحدتی احرامی می‌گذارد و می‌گوید

وحدتی_سرهنگ…………..رد اون شماره رو………….زدیم

بابا_آدرس مال کجاست؟

وحدتی با مکث جواب میدهد

وحدتی_یه ویلا توی لواسون

بابا سری تکان می‌دهد و به سرعت می‌گوید

بابا_همه نیرو ها آماده باش…….خیلی زود حرکت می‌کنیم

●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●

هلما

نمیدانم آرمان چه میخواست بگوید اما آن ناشناس که در این مدت حتی اسمش را نفهمیده‌ام چاقویش را بر روی ساعت دستم می‌کشد که جیغ پر دردم را بلند می‌کند

صدای هول زده و نگران آرمان را می‌شنوم اما او مهلت نمیدهد و به تماس پایان میدهد

اشک‌هایم بر گونه‌ام میریزد و او موبایل و چاقویش را بر روی میز میگذارد

دست‌هایم را بسته است که قدرت هیچ کاری را ندارم 

و او درحالی که زخم دستمرا تمیز میکند صدای آرامش در گوشم میپیچد

ناشناس_پیدات میکنن……..این تماس اونقدر طولانی بود که بخوان رد این خط رو بزنن………دست هیچ کس به من نمیرسه اما این درس عبرتی میشه تا شوهرت همه چیز رو شوخی نگیره…………نگران نباش اگه پیدات نکردن تا شب برمیگردم

می‌گوید و پس از بستن دستم با قدم‌های آرام از اتاق خارج می‌شود

او حتی موبایل و چاقویش را با خود نمیبرد

میترسم از اینکه پیدایم نکنند

نمیدانم چقدر اشک میریزم و هق میزنم اما شاید یک ساعت بعد صدای آژیر ماشین‌های پلیس را می‌شنوم 

نور امیدی در قلبم روشن می‌شود

●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●

راوی

به آن آدرس  که می‌رسند آرمان هم میخواهد همراه بقیه وارد شود اما سرهنگ جلویش را می‌گیرد 

سرهنگ_تو کجا میای؟

آرمان درمانده پدرش را نگاه می‌کند

_میخوام بیام تو

سرهنگ اخمهایش را در هم می‌کشد

سرهنگ_داری سکته میکنی بیای اون تو چیکار کنی؟…………….بشین سر جات یا میارمش یا خبر میدم بیای تو

و بعد بی‌توجه به حال خراب پسرش همراه نیرو های پلیس به سمت ویلا می‌روند 

دونفر از دیوار بالا ميرود و بعد از پریدن داخل حیاط در را برای بقیه باز می‌کنند 

سرهنگ و چند مامور زن به سمت ساختمان اصلی می‌روند و به بقیه اشاره می‌زند تا همه جا را بگردند 

چند نفری درحال گشتن طبقه پایین هستند و سرهنگ به سمت طبقه بالا ميرود

در اتاق ها را يكي یکی باز می‌کند و با باز کردن در اتاق سوم دخترک را نشسته بر روی تخت می‌بیند

دخترک‌اما با شنیدن صدای در ترسیده به آنجا نگاه می‌کند اما با دیدن سرهنگ و دو مامور زن دیگر نفس راحتی می‌کشد

اشک در چشمانش جمع می‌شود و سرهنگ خیلی سریع اسلحه‌اش را پشت کمرش میگذارد و به سمت دخترک میرود

دست و پاهایش را باز می‌کند و عجیب است که هیچ کدام حرفی نمیزنند

سرهنگ بعد از باز کردن طناب‌ها آرام میگوید

سرهنگ_میتونی راه بری؟

دخترک سری تکان می‌دهد و سرهنگ با گرفتن دستش کمک می‌کند تا او آرام بلند شود و گویی به آن مامور های زن نیازی نبوده‌است 

با قدم‌های آرام از اتاق و بعد ساختمان خارج می‌شوند

دخترک زخم دستش کمی می‌سوزد و بیرون این درها آرمان با قلبی بیقرار داخل ماشین نشسته‌است و نگاه خیره‌اش را از در جدا نمی‌کند

با خروج آنها از خانه به سرعت پیاده می‌شود و کمی خیره به دخترک نگاه می‌کند

با قدم های سست چند قدم جلو می‌رود و دخترک هم با رها کردن دست سرهنگ چند قدم کوتاه جلو میرود

آرمان فاصله باقی مانده را با چند قدم بلند طی می‌کند و دخترک را محکم در آغوش میکشد

هلما هم دستانش را دور کمر او حلقه می‌کند و در آغوش امنش هق می‌زند

نگرانی و استرس این چند روز هر دو را از پا انداخته است که زانو خم می‌کنند و بر روی زمین زانو می‌زنند 

آرمان دستش را دور کمر او تنگ‌تر می‌کند و اورا محکم به خود میفشارد

آرمان_جان………….جان دلم………..دورت بگردم من…………..جانم

و چه صحنه زیبایی است زمانی که دو عاشق اینگونه در آغوش یکدیگر هستند

 

حمایت؟🥺🥲

4.5/5 - (231 امتیاز)

Ghazale hamdi

غزل نویسنده رمان های دیازپام & قانون عشق🦋 کاربر وبسایت رمان وان🦋
اشتراک در
اطلاع از
guest
151 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
saeid ..
1 ماه قبل

ستیییی وایستا منم دارم می‌فرستم

sety ღ
پاسخ به  saeid ..
1 ماه قبل

دیر گفتی🤣🤦‍♀️

saeid ..
1 ماه قبل

#حمااایت از غزل جان 😊🥰

Ghazale hamdi
Ghazale
پاسخ به  saeid ..
1 ماه قبل

قربونت مهسایی🤍🥰

Fateme
1 ماه قبل

عاخ چقد قشنگ بودددد
عالی بود ستی♥️

Ghazale hamdi
Ghazale
پاسخ به  Fateme
1 ماه قبل

فکر کنم اشتباه گذاشتی😢🥲

Newshaaa ♡
1 ماه قبل

#حمایت از غزلییی💖😊🫂

Ghazale hamdi
Ghazale
پاسخ به  Newshaaa ♡
1 ماه قبل

قربونت نیوشیی🥰🤍

،،،
،،،
1 ماه قبل

وچه زیباکه پارت طولانی بدی مرسی😂😂

Ghazale hamdi
Ghazale
پاسخ به  ،،،
1 ماه قبل

قرار نبود این پارت آنقدر باشه ولی دیگه دلم نیومد بیشتر اذیت کنم🤗😁😁

تارا فرهادی
1 ماه قبل

واااای باز که قلب منو اکلیل کرد این رمان های تو غزل😭🧡😘😘

Ghazale hamdi
Ghazale
پاسخ به  تارا فرهادی
1 ماه قبل

قربونت تاراییی🥺🥰
اکلیلی بمونی✨️🤍

FELIX 🐰
1 ماه قبل

وای👏👏👏👏
عالی بوددد

Ghazale hamdi
Ghazale
پاسخ به  FELIX 🐰
1 ماه قبل

خوشحالم که دوسش داشتی تانسو جانم🥰🤍

Sahar mahdavi
1 ماه قبل

عالی بود 🥰🤍
اون قسمتی که هلما رفت بغل ارمان، میخواستم برم بپرم بغل علیرضا دیدم بچم رفته سرکار🥲🥺

Ghazale hamdi
Ghazale
پاسخ به  Sahar mahdavi
1 ماه قبل

خوشحالم که دوسش داشتی سحری🥰🤍
الهی🥺
خب وقتی اومد برو بغلش🥺✨️
من خودم هم دلم خواست اما…..😭😭😭😭😭

Sahar mahdavi
پاسخ به  Ghazale
1 ماه قبل

طاقت نمیارم تا ساعت ۶ که بیاد🫠🤣

Ghazale hamdi
Ghazale
پاسخ به  Sahar mahdavi
1 ماه قبل

تحمل کن تا بیاد😁
دیگه نمیتونی بری سرکار بپری بغلش که🙃

off ?
1 ماه قبل

#حمایت از شراره جون😗😝

Ghazale hamdi
Ghazale
پاسخ به  off ?
1 ماه قبل

قربونت ضعی خله🥰🤍

off ?
1 ماه قبل

ستی راستی من فرستادم تایید کن😅

saeid ..
پاسخ به  off ?
1 ماه قبل

منم فرستادم
من رفتم حالا سه ساعت طول می‌کشه بیاد
فقط اومد حمایت یادتون نره🥺

sety ღ
پاسخ به  saeid ..
1 ماه قبل

یه ساعت بیشتر طول نکشیداااا
سری دیگه ک گذاشتم سه شبانه روز تایید نشه میبینید😁😁😁

لیلا مرادی
1 ماه قبل

وای خیلی قشنگ بود خدا رو شکر هلما نجات پیدا کرد عالی بود غزل‌چونی😍👏🏻

لیلا مرادی
پاسخ به  لیلا مرادی
1 ماه قبل

جونی😂

off ?
پاسخ به  لیلا مرادی
1 ماه قبل

خوب شد اشتباهی ک نذاشته بودی🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣

لیلا مرادی
پاسخ به  off ?
1 ماه قبل

گذاشته بودم که به جای جونی نوشته بودم چونی🤦‍♀️

off ?
پاسخ به  لیلا مرادی
1 ماه قبل

حالا بازم خیلیا چ رو نمیدکنن ک واضح تره🤣

لیلا مرادی
پاسخ به  off ?
1 ماه قبل

واقعا که ضحی🤧

نازنین
پاسخ به  لیلا مرادی
1 ماه قبل

توچراامروز اینقده کم پیدایی

لیلا مرادی
پاسخ به  نازنین
1 ماه قبل

سلام خواهری دیگه تصمیم گرفتم زیاد نیام به سایت بحث ناز و اینا نیستا یکم کمتر گوشی استفاده کنم بهتره رمان‌ها رو هم فعلا نمیذارم چون حمایت خیلی کم بود اونم پارت به اون مهمی

نازنین
پاسخ به  لیلا مرادی
1 ماه قبل

فدات بشم من همشو بفرست واسه خودم تنها روزی صدبارهرپارت رومیخونم😘

لیلا مرادی
پاسخ به  نازنین
1 ماه قبل

عزیزدلمی شماها که بهم انرژی دادین به اندازه کافی ولی خب اونجور که انتظار داشتم حمایت نشد🙂
یه چند وقتی نباشم بهتره

نازنین
پاسخ به  لیلا مرادی
1 ماه قبل

آره نباش که قدربدونن آخه کی جز توپارتای طولانی میده😉

sety ღ
پاسخ به  لیلا مرادی
1 ماه قبل

باز لیلا خودشو لوس کرد😐

نازنین
پاسخ به  sety ღ
1 ماه قبل

نه دیگه لوس نکرده مشتریاش زیادشدن جنسو گرون کرده😂

sety ღ
پاسخ به  نازنین
1 ماه قبل

حق گفتی نازی🤣🤦‍♀️
بازدیدای رمانش میره رو هزار بازم میگه حمایت ها کمه😕🤦‍♀️
و بقیه ای که بازدیداشون به 500 برسه شاد میشن🤦‍♀️😕

لیلا مرادی
پاسخ به  نازنین
1 ماه قبل

تو روحت مواد‌فروش شدم من😂

نازنین
پاسخ به  sety ღ
1 ماه قبل

بعدشم تویکی ساکت ازوقتی مسؤل شدی کلا نیستی کلاست رفته بالا🤔

sety ღ
پاسخ به  نازنین
1 ماه قبل

درگیر انتخاب رشته ام و جوابای کنکور بودم و هستم🤣🤦‍♀️

لیلا مرادی
پاسخ به  sety ღ
1 ماه قبل

همون اول پیام گفتم ستی‌جونم بحث قهر و ناز نیست بچه که نیستم به صلاحه فعلا پارت.گذاری نکنم

sety ღ
پاسخ به  لیلا مرادی
1 ماه قبل

دقیقا بحث قهر و ناز رو با پارت نذاشتنت به مخاطب القا میکنی لیلا
اونم تو جاهای حساس رمانت
یه جورایی شبیه گرو کشی شده🤦‍♀️🤣

لیلا مرادی
پاسخ به  sety ღ
1 ماه قبل

نه خب ببین تو پارت به این حساسی چند نفر فقط کامنت گذاشتن به جز شماها این همه آدم میخونه یه نظری انرژی چیزی

sety ღ
پاسخ به  لیلا مرادی
1 ماه قبل

لیلا من خودم تا قبل از نوشتن نظر دادن برای رمان رو بیهوده میدونستم چون اون موقع از نظرم نظر دادن یا ندادن من تاثیری روی نویسنده نمیذاره..
بیشتر از کامنت ویو های رمان مهمه لیلا
دنبال کامنت تعریفو تمجیدی واقعا؟؟؟

لیلا مرادی
پاسخ به  sety ღ
1 ماه قبل

عزیزم هر نویسنده‌ای دوست داره نظر مخاطب رو درباره پارت و رمانش بدونه چه بد چه خوب

و اینکه اگه نگاه کرده باشی ویو رمانمم کم بود عقده تعریف و تمجید ندارم که دوست دارم بقیه نقد کنند بحث کنند اگه اولاش بود یه چیزی ولی خب پارت‌های حساسیه

sety ღ
پاسخ به  لیلا مرادی
1 ماه قبل

به فرض کسی رمانت رو دوست نداشته باشه و نقد سنگینی بکنه از کل روند داستان
اون وقت بعضی ها میان موافقتشون رو اعلام میکنند بعضی ها مخالفتشون با اون نظر رو…
تهش ایا تو تغیری تو روند داستان میدی؟؟؟ نه…
بقیه نقد ها هم میشه مث حرفی که تو زیر رمان ضحی بهش زدی و انقدر کوچیکه که شاید به چشم نیادش یا فوق فوقش میری به کسی که قلمش خیلی خیلی ضعیفه میگی بیشتر مطالعه کن غیر اینه؟؟؟

off ?
پاسخ به  sety ღ
1 ماه قبل

نه اتفاقا به نظرم کامنت های نقد خیلی به آدم کمک میکنه😍
من خیلی با کمک کامنت های لیلا تونستم قلمم رو بهترم کنم😍

sety ღ
پاسخ به  off ?
1 ماه قبل

آره کمک میکنه به رمان ها بعدی و تجربه هامون
اما قلم لیلا قشنگ و دلنشینه
درسته که کتاب و رمان سلیقه ایه اما مدل قلم لیلا به دل اکثریت میشینه
و نقد رمانش بیشتر میره تو حوزه داستان و روند اتفاقات

sety ღ
پاسخ به  off ?
1 ماه قبل

من منکر این نیستم بز جان🤣

لیلا مرادی
پاسخ به  sety ღ
1 ماه قبل

و اینکه من خودمم واقفم به این که اثر من صد در صد مخالف.هایی برای خودشون دارند اصلا بعیده که هنری بی انتقاد باشه چون تفاوت سلیقه تو همه جا وجود داره ولی منم تمام وقت و تلاشمو گذاشتم نمیگم کارم بهترینه نه ابدا ولی سعی کردم مورد قبول باشه آبکی نباشه کلا شعار من اینه کامل نه پر از نقص و ایراد 😅

sety ღ