رمان انتقام خون

رمان انتقام خون پارت ۴۳

آرمان

با قدم‌های محکم از راهرو میگذرم و پشت در اتاق بابا می‌ایستم

چند تقه کوتاه به در میزنم و با شنیدن صدای بفرماییدش وارد میشوم

احترام نظامی می‌گذارم

بابا_نیازی نیست بابا بیا بشین

با قدم‌های آرام جلو میروم و بر روی یکی از صندلی‌ها مینشینم

اخم‌هایم خیال باز شدن ندارند و نگاهم به گوشه میز است

کمی بعد صدای آرام بابا بلند میشود

بابا_چته بابا باز عین برج زهرمار نشستی جلوی من؟

سرم را بالا می‌آورم و تکیه‌ام را از پشتی صندلی می‌گیرم

_بابا………..شما خودت دیدی توی اون چند روزی که هلما پیش اون بیشرف بود من مردم و زنده شدم………………اگه بلایی سرش میومد هیچ وقت نمیتونستم سرپا بشم…..الانم همینجوری….نمیخوام سر جون زن و بچم قمار کنم

بابا کمی به جلو خم می‌شود و خیره به چشمانم می‌گوید

بابا_من که نمیگم پرونده رو قبول کن…….گفتم فقط از دور نظارت کن

کلافه دستی به صورتم میکشم

_قبول نمیکنم بابا………..دیشب هم به نیما گفتم که قبول نمیکنم………نمیخوام هیچ ربطی به این پرونده………….

با بلند شدن صدای زنگ موبایلم حرفم را قطع میکنم

آن را از داخل جیب شلوارم بیرون می‌آورم و با دیدن نام هلما بر روی صفحه روبه بابا می‌گویم

_ببخشید بابا باید جواب بدم

تماس را وصل میکنم و درحالی که گوشی را کنار گوشم می‌گذارم از روی صندلی بلند بلند میشوم

_جانم؟

صدای پر نازش کلافگی‌ام را دور می‌کند و لبخند بر لب‌هایم می‌آورد

هلما_جانت بی بلا آقا……خسته نباشی

آرام جواب میدهم

_شمام خسته نباشی……جانم کار داشتی؟

هلما_نه کاری نداشتم میخواستم ببینم کی میای

نگاهی به ساعت مچی‌ام میاندازم

_آماده باش نیم ساعته میرسم

هلما_منتظرتم

خداحافظی کوتاهی میکنیم و به تماس پایان میدهم

به سمت بابا بر میگردم و چند قدم دور شده را جلو میروم

_الان باید برم بابا ولی اونو بدون هیچ وقت……..هیچ وقت چیزی که به این پرونده مربوط باشه رو قبول نمیکنم……….خدافظ

به سمت در اتاق میروم و قبل از خروج زمزمه خداحافظ بابا را می‌شنوم

از اداره خارج میشوم سوار بر خودرویم  به سمت خانه میروم

نیم ساعت بعد ماشین را جلوی درب خانه پارک میکنم

موبایلم را بر میدارم و شماره‌ هلما را می‌گیرم

کمی بعد صدای آرامش در گوشهایم می‌پیچد

هلما_جانم؟

لبخندی بر لبانم می‌نشیند

_جانت بلا نبینه بانو………‌جلوی درم بیا پایین

باشه کوتاهی می‌گوید و به تماس پایان میدهد

●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●

هلما

کیفم را از روی مبل برمیدارم و بعد از پوشیدن کفش‌هایم به سمت آسانسور میروم

داخل آسانسور شالم را درست میکنم و با ایستادن آن از آسانسور و بعد ساختمان خارج میشوم

به سمت ماشین میروم و در شاگرد را باز میکنم

بر روی صندلی جای میگیرم و پر انرژی سلام میدهم

_سلام خوبی؟

لبخند مهربانی می‌زند

آرمان_سلام خوشگل خانوم……..تو خوبی؟

_خوبم………..

نگاهم که به نگاه منتظرش می‌افتد لبخندی میزم و کمی جلو میروم

بوسه محکمی بر گونه‌اش میزنم و عقب میکشم

اینبار او به سمتم خم می‌شود و بوسه آرامی گوشه لبم می‌زند

عقب می‌کشد و درحالی که استارت می‌زند می‌گوید

آرمان_حالا میتونیم بریم

خنده آرامی می‌کنم و دیوانه‌ای زمزمه میکنم

امروز قرار است برای گرفتن تخت و کمد دخترمان برویم

هیجان خاصی دارم

هر روز سنگین‌تر میشوم و گاهی نفس کم می‌آورم اما تمام این حالت‌ها را دوست دارم

لحظه شماری میکنم تا این دوماه آخر بگذرد و دخترکم را در آغوش بکشم

(میدونم کوتاهه اما هیچ انرژی برای نوشتن نداشتم

زیر پارت قبل یه کامنتی ارسال کردم و چون ممکنه خیلی‌ها ندیده باشن اینجا‌هم میزارم

*خیلی عالیه واقعا

من چند ساعت نت نداشتم و انتظار داشتم موقعی که وارد سایت میشم با کلی انرژی مثبت و کامت‌های خوب عین اوایل رمان روبه‌رو بشم

اما چیزی باهاش روبه‌رو شدم ۲۳۸‌تا ویو بود با ۳۲ تا امتیاز و ۷ تا کامنت در مورد رمان که چهارتاشون واسه الانه بقیشو قبل رفتن جواب دادم

هرجوری فکر میکنم نمیتونم بفهمم که کجای کارم اشکال داشته که اینجوری ویو و حمایت‌ها اومده پایین

شما بهم بگید تا بفهمم

دیگه واقعا خسته شدم از اینکه هربار بگم و باز بزنم زیر حرفم

همه عادت کردن من هر روز پارت بزارم اما دیگه نیستم

وقتی میگم نیستم واقعا نیستم و عین دفعه‌های قبل قرار نیست بزنم زیر حرفم

یه پارت دیگه ‌هم میزارم اما اگه اوضاع همینجوری باشه مجبور میشم ازتون خداحافظی کنم و این چیزیه که اصلا دوسش ندارم😮‍💨

4/5 - (839 امتیاز)

Ghazale hamdi

غزل نویسنده رمان های دیازپام & قانون عشق🦋 کاربر وبسایت رمان وان🦋
اشتراک در
اطلاع از
guest
48 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Mahdis Hasani
15 روز قبل

نههههههه لطفا

Fateme
15 روز قبل

نه تروخداا
خیلی رمانت قشنگهه🥲

Fateme
پاسخ به  Ghazale hamdi
15 روز قبل

ادامه بده تروخدا🥲❤️

Fateme
15 روز قبل

بچه ها دقت کردید لیلا نیست اصلا

Fateme
پاسخ به  Ghazale hamdi
15 روز قبل

اهوم چرا نمیاد دیگه

FELIX 🐰
15 روز قبل

🙂

FELIX 🐰
پاسخ به  Ghazale hamdi
15 روز قبل

نرو

sety ღ
15 روز قبل

غزل این پارت هم قاعدتا ویو ها بالا نخواهد بودش چون من خودم بخاطر تعطیلات رفتم سفر و به سختی نتم وصل میشه میام سایت🤦‍♀️

کاملا باهات موافقم سایت شبیه شهر اوراح شده نه ویو میخورن رمانا نه کامنت زیادی😔

حق داری اگه بخوای ادامه ندی اما حیفه🥲
بخاطر دل خودت هم شده ادامه بده💪
آتش تا پارت حدود ۲۰ ۳۰ اینا کامنت نمیخورد اصلا و من باید ولش میکردن قاعدتا ولی بخاطر خودم ادامه دادم و کم کم اوضاع سایت عوض شدش
حیفه ولش کنی واقعا🥲🥲🥲

Tina &NIKA Tayebi
پاسخ به  Ghazale hamdi
15 روز قبل

غزلی به خاطر من قانون عشق و ول نکن من دوسش دارم 🥺

Tina &NIKA Tayebi
پاسخ به  Ghazale hamdi
15 روز قبل

ممنونم قشنگم ولی نرو لطفا ❤️

sety ღ
پاسخ به  Ghazale hamdi
15 روز قبل

نحسی چیه دختر🤣🤣🤦‍♀️🤦‍♀️

همه تو این سایت افتادن بهرفکر رفتن و نصفه گذاشتن😐🤦‍♀️

اصلا از این به بعد هر کی حرف رفتن و نصفه گذاشتن رملانشو بزنه تایید نمیکنم🤣💪💪💪

FELIX 🐰
پاسخ به  Ghazale hamdi
15 روز قبل

غزل تقریبا چند ماه قبل اینکه تو قانون عشقو بزاری رمان وان خلوت شد ربطی به تو نداره کلا اونجا هم دروغ زیاد بود اکیپشون پاچید

saeid ..
پاسخ به  sety ღ
15 روز قبل

ستی بیاااا دیگه🥺🤦🏻‍♀️

Tina &NIKA Tayebi
15 روز قبل

غزلییی لطفااا نه دیگه 🥺 تو عالی عزیز دلم😍

Tina &NIKA Tayebi
پاسخ به  Ghazale hamdi
15 روز قبل

قربونت گلم ❤️💚
غزل جان شما ۱۶ ساله ای درسته ؟ هم سن خودمی اگه باشی

Tina &NIKA Tayebi
پاسخ به  Ghazale hamdi
15 روز قبل

عزیزمم ممنونم بابت قانون عشق دنیای عفریته خفش کنمممممممم

Tina &NIKA Tayebi
پاسخ به  Ghazale hamdi
15 روز قبل

چی میشه انقد بزنمش صدای سگ بده بعد بعد سنگسارش کنم اعضای بدنشو تیکه تیکه کنم بعد حلقه اویزش کنم اخر سرم بسوزونمش

Sahar mahdavi
15 روز قبل

درک میکنم….ولی هیچ چیز مثل قبل نیست!
خیلیا از سایت رفتن…دیگه رمان هامون اونقدری که میخواییم ویو نمیخوره یا اصلا کامنتی نمیزارن🥲💔
بعضی هاهم هستن ولی خواننده ی خاموشن…

خواستم بهت بگم،اگر تو این رمانو ول کنی فقط فقط خودت ضرر میکنی!
چون زحمتی که کشیدی به باد میره…اون شوق و علاقه ای که واسه پارت گذاری داشتی از بین میره!

رمانتو همینقدر راحت،واسه کامنت کم و ویو کم ول نکن خواهرجونم🙂❤
پرقدرت ادامه بده و به این چیزا فکر نکن

Sahar mahdavi
پاسخ به  Ghazale hamdi
15 روز قبل

قربونت بشم مهربون😂❤

saeid ..
15 روز قبل

#حمایت از غزلی🥰🥺

مبینامرادی
15 روز قبل

خسته نباشی
خواهش میکنم از ادامه ی رمانت دست برندارواقعا از خوندنش لذت میبرم🤍

Sahar mahdavi
پاسخ به  Ghazale hamdi
15 روز قبل

غزل بیا پی وی

خواننده رمان
خواننده رمان
15 روز قبل

غزل جان عالی بود عزیزم بیشتر وقتا نت ضعیفه کامنتا ارسال نمیشه ببخش💖🌹

Maedeh
Maedeh
15 روز قبل

ممنون ازت نویسنده عزیز

دنیا
دنیا
15 روز قبل

رمانت عالیه عزیزم لطفا🙏 ویلش نکن امینطور پر قدرت ادامه بده جانم🥺🥰

دکمه بازگشت به بالا
48
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x