نویسنده هایی که به مدت یک ماه پارت گذاری نکنن رمانشون از سایت حذف میشه

رمان بخاطر تو

رمان بخاطر تو پارت بیست و چهار

4.7
(14)

تا خود ماشین هیج حرفی نزدم و مخالفتمو همینجوری اعلام کردم

اوناهم فهمیده بودن و آرش بود که داشت میگفت:ببین دلارام جان واست توضیح میدم همه چی رو خب؟ فقط یکم درک لازمه.فقط چند وقت سهام شرکت به اسم‌تو میمونه و بعد من خودم همه چی رو گردن میگیرم

کاوه است که خیلی آروم میگه:نباید وارد این بازی کنیمش

می‌شنوم. می‌شنوم و اشکم از شدت نگرانی در میاد

و میگم:بازی چی؟ درک چی؟ شماها کی هستید؟ مگه شرکت برا مالکی نیست .مگه تو برای مالکی کار‌نمیکنی
چرا باید بخوای سهام بخری برا من.چرا‌ امروز سهم جیمز و خریدید .مگه جیمز شریکتون نیست؟ تو کی هستی آرش؟

کلافه روی فرمون با انگشت ضربه میزنه و جواب تک تک سوالام یه چیزِ:توضیح میدم

حرصم در میاد از این همه خونسردی و وقتی می‌رسیم بی توجه به همشون از ماشین پیاده میشم و درو میکوبم

و وارد خونه میشم و بی توجه به زیبا که میگه بیا لباسارو نشونت بدیم وارد اتاق میشم و لباسامو درمیارم

رو تخت دراز می‌کشم و گوشیمو ورمیدارم و به عکس بابا نگاه میکنم و لب میزنم:من چیکار کنم بابا؟

……
《آرش》
کلافه طول حیاطو قدم میزنم .نباید .نباید وارد بازی میکردمش ولی اون با گذشته ای که داره بهترین گزینه است

این حس لعنتی چیه اینی که داره مخالفت میکنه و میترسه؟از چی میترسم؟پوزخندی میزنم وخودم جواب خودمو میدم:چون نمیخوای اون بفهمه تو کی هستی

و نمیتونم مقاومت کنم دربرابر اعتراف پر از استرسم که من از دلارام خوشم میاد

خودمم میدونم که این حس باید سرکوب بشه ولی اینکه با لبخندش لبخند میزنم و از ناراحتیش کلافه میشم دست خودم نیست .اینکه با شیطنتاش انرژی میگیرم هم دست خودم نیست

زمان زیادی نیست که همو می‌شناسیم حدودا دوماه .اما این دختر خوب بلد بود دل ببره

با صدای فرزاد به خودم میام:حالا میخوای چیکار کنی؟

نفس عمیقی میکشمو میگم:تصمیممو گرفتم باید وارد بازی بشه.با یکم تحقیق متوجه شدم که ما عجیب گذشتمون شبیه همه .مالکی به همه زخم زده

از جا بلند میشم و به سمت اتاقم هجوم می‌برم و به گذشته فکر میکنم

فلش بک :۸ سال پیش (دانای کل)
با دستی مشت شده به تابلوی شرکت نگاه می‌کند ۲ سال است که با فکر رسیدن به این مکان به خواب رفته و روزهای تکراری اش را به این امید گذرانده و حال در دو قدمی هدفش است

او برای انتقام برگشته است.آرش افخم حال به عنوان رئیس شرکت داروسازی ایران هورمون ،قتلگاه پدرش و آرزو های خانواده اش استخدام شده است
با قدم هایی محکم وارد شرکت می‌شود و وقتی وارد اتاقش می‌شود مالکی را می‌بیند که پشت به او ایستاده است و از پنجره به بیرون اتاق نگاه می‌کند

_خوش اومدی پسر خسرو.

دندان روی هم میسابد .و در دل ادامه میدهد:و قاتل تو احمدِ مالکی

لبخندی مصنوعی رو لب می‌نشاند و با ذوقی ساختگی میگوید:مرسی که افتخار دادید و منو قبول کردید احمد خان قطعا سربلندتون میکنم

به سمت آرش برمی‌گردد و به تحکم صدا و غرور نهفته در چشمانش می‌نگرد.
قطعا این پسر برای او مانند برگ برنده ایست یا شاید مانند مهره ی وزیر در شطرنج همانقدر مهم و همانقدر تاثیر گذار

لبخندی می‌زند و میگوید:مثل پدرت پر‌تحکم .مثل خسرو وفادار بمون .مثل خسرو کار کن اما خسرو نباش یه پله از اون بالاتر باش

و این بار آرش است ۲۵ ساله ایست که در دل تنفر خود را نبست به این مار خوش آب و رنگ ابراز می‌کند. و زمزمه میکند:قطعا مثل پدرم وفادار میمونم و توهم جواب وفاداری هامو با مرگ میدی

و در دل آرزو می‌کند کاش
.کاش می‌توانست این حرفا را فریاد بزند
و این میز را در سر او بکوبد اما گاهی صبر چاره است و او اینبار به این چاره روی آورده است .صبر

با صدای در اتاق از خاطرات بیرون میام و به سمت در میرم و باز می‌کنم و با کاوه ای رو به رو میشم که میگه :بیا ناهار

سری تکون میدم و میرم سمت کمد و لباسمو با لباس خونگی عوض میکنم و به سمت در میرم همزمان با من در اتاق دلارام هم باز میشه و اخم تو صورتش نشون میده
هنوز ناراحته لبخندی میزنم و میگم:قهری هنوز؟

متعجب بهم نگاه میکنه و میگه:من؟ق…قهر؟

یه قدم به جلو میرم که یه قدم به عقب میداره لبخندم از روی لبم پاک نمیشه

توی چشماش نگاه می‌کنم و حرف دلمو میزنم بی توجه به هشدار های عقل و منطقم

_چیکار‌کنم آشتی کنی؟

مات شدنشو دیدم .حتی پلک نمیزد .حرفام کارام نگاهام همش غیر ارادی بود .

اینکه دستم داشت بالا میومد تا گونه اشو لمس کنه هم غیر ارادی بود اما درست تو یه میلی متری صورتش
. به خودم اومدم و خواستم دستمو عقب بکشم که چشمم به موهای افتاده روی چشمش افتاد و با انگشتم‌اونو هدایت کردم به پشت گوشش

و بعد صورتمو نزدیک بردم و گفتم:بهش فکر کن .قهر نمون باهام
و بعد با چشمکی از پله ها پایین رفتم و وارد آشپزخونه شدم

پشت میز نشستم که فرزاد گفت :دلی کو؟

به تو چه .اخه به تو چه

نفس عمیقی میکشم و میگم:داره میاد

همون لحظه دلارام وارد شد و آروم سلام کرد و درست وقتی پشت میز نشست نگاهمون به هم گره خورد

.چشمک شیطنت باری زدم که سریع نگاه گرفت و آب خورد

لبخندی زدم و با خودم فکر کردم که چرا نباید به
خودم‌فرصت بدم؟فرصت دوست داشتن و دوست داشته شدن

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.7 / 5. شمارش آرا : 14

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر

Fateme

نویسنده رمان بخاطر تو و تقاص
اشتراک در
اطلاع از
guest
13 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
لیلا ✍️
1 سال قبل

اولین کامنت 😊✌🏼

من اول برم بخونمش بعد بیام کامنت بدم فقط یه چیزی بگم بهم نخندیا….عکس روی جلد رو من همیشه به شکل بستنی میبینم نمیدونم چرا😂😊 بعد که چشمامو ریز میکنم میبینم دو نفرن که از بس همو محکم بغل کردن دارند تو هم حل میشن🤣🤦‍♀️

Fateme
پاسخ به  لیلا ✍️
1 سال قبل

😂😂💔

لیلا ✍️
1 سال قبل

نظرم عوض شد آرش مختاری هر بلایی دلت خواست سر مالکی بیشرف بیاری

عالی بود عزیزم فقط لطفا طول پارت‌ها بلند‌تر باشه چون انقدر خوب و هیجان‌انگیزه صبر ندارم واسه خوندنش

آخرین ویرایش 1 سال قبل توسط نویسنده ✍️
Fateme
پاسخ به  لیلا ✍️
1 سال قبل

چشممم♥️

saeid ..
1 سال قبل

عالی بود..👌
راست میگه اصلا به تو چه آخه دلی کو
ازش بدم میاد 😑

Fateme
پاسخ به  saeid ..
1 سال قبل

♥️
طفلک کراش زدهه دیگع😂

Newshaaa ♡
1 سال قبل

عالی بودد😊💕

Fateme
پاسخ به  Newshaaa ♡
1 سال قبل

مرسی♥️

Delvin _yasi
Delvin _yasi
1 سال قبل

عالی بود ولی یه جورایی برای دلارام استرس گرفتم

Fateme
پاسخ به  Delvin _yasi
1 سال قبل

♥️استرس بگیر استرس بگیر

تارا فرهادی
1 سال قبل

عالی بود فاطمه جان مرسی از پارتگذاری مرتبت♥️♥️😘

Fateme
پاسخ به  تارا فرهادی
1 سال قبل

🙏❤️

Fateme
1 سال قبل

چرا انقدر ادمین دیر انلاین میشه

دکمه بازگشت به بالا
13
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x