رمان بخاطر تو پارت سی ک شش
صدای پر ارامشش به گوشم میرسه و میگه:سلام عزیزم.جانت بیبلا.حالِ شما خوبه؟
پا روی پا میندازم و به نرگسی که با چندش نگاهم میکنه اهمیتی نمیدم و میگم:ما خوبیم.شما خوبی؟
تک خنده ای میکنه و میگه:ماهم خوبیم.از شرکت که زدی بیرون گفتم دلخور شدی.بعد که گوشی رو روشن کردم دیدم نه بابا.شما قبل از دلخور شدن اول یه بار میخندی به موضوع بعد..
میخندم و میگم:خوب نقش بازی کردم؟
_عالی بود.یادم بنداز بریم یه تست بازیگری بدی.ولی از اون عالی تر میدونی چی بود؟
با کنجکاوی میپرسم چی؟با لحن ارومی میگه:اینکه من الان یه ویس از صدای خنده های شما دارم.
دیدین میگن قلبم ریخت.یا میگن پروانه های قلبم پرواز شدن؟ته قلبم قیلی ویلی رفت؟هر چی.همشون باهم.بی اختیار خندیدم و گفتم:خوشت اومده؟
اونم میخنده و میگه:خوشم اومده.احساسی میشم و میگم:منم خیلی خوشم اومده.خیلی بیشتر از چیزی که فکرشو بکنی
_از چی خوشت اومده؟هوم؟
اذیت میکرد و چقدر شیرین بود این اذیت کردنه با لبخند میگم:از اونی که الان ویسامو داره
خنده اش بلند تر میشه و میگه:ای جان.خجالتیِ من
نرگس داد میزنه:بسه بابا چندشآورا.
ارش صداشو میشنوه و میگه:چرا هر بار ما با هم حرف میزنیم باید این خانوم یه چیزی بگن؟
با شوخی این حرفو زد و منم خندیدمو گفتم:چون اضافه است
نرگس عصبی میشه و میگه:نه خیرم.اقای افخم شما پریدی وسط رابطه ی ما.الان شما نفر سوم این رابطه ای
بلند تر میخندمو آرش میگه:مهم نیست نفر چندمم.مهم اینه نیومده جای نفر اولو گرفتم
نرگس گوشی رو از من میگیره و با صدای نسبتا بلندی میگه:فکر نکنید میتونید جای منو بگیریدا.دلارام عاشق منه.جونشو برا من میده
آرش با شوخی میگه:دلارام جان.کم کم دارم فکر بد میکنما.
صدای خندم بلند تر میشه و حس خوبی سراسر وجودمو فرا میگیره.حسی که از بعد از رفتن خانواده ام نداشتمش
……
با استرس پاهامو روی زمین میکوبم و منتظر ماشین آرش جلوی در ایستادم
.خودمو تو آینه ای که لابه لای میله های در مشخصه نگاه میکنم.کت پائیزه ی ذغالی با بافت طوسی و همینطور شلوار و کیف طوسی با شال ذغالی و کفش مشکی.
جلوی موهامو اتو کرده بودم و لباسام مورد پسند بود و خیلی دوستشون داشتم.البته هفتاد درصد این دوست داشتن برمیگرده به پریروز که با آرش رفتیم خرید و اینارو خریدیم به عنوان اولین خرید دونفره مون خیلی خوب بود.
با صدای بوق ماشین برگشتم و به پرادوی آرش نگاه کردم.سوار شدم و همزمان که داشتم در رو میبستم گفتم:سلام چطوری.
با لحن بشاش و سرزنده ای میگه:سلام سیما خانم.
با مشت به دستش میکوبم و میگم:تروخدا نگو استرسمو زیاد نکن.
با آرامش همیشگیش میگه:استرس برای چی قربونت برم؟مالکی هم یه آدم.ولی یه آدم ترسناک.
با لحن خوفناکی گفت:اگه یه درصد اشتباه کنی.همونجا….صورتشو نزدیک تر آورد و با صدای بلندی داد زد:میکشتت
ترسیده جیغی کشیدم که صدای خنده اش بلند شد.زیر لب کوفتی گفتم و ادامه دادم:اگه اونجا بویی ببره من همتونو لو میدم.حالا همش منو بترسون.
میخنده و سعی میکنه آرومم کنه:نترس عزیزم.قرار نیست چیزی بفهمه.من همه چیز رو براش توضیح دادم.تو از آشنا های کاوه هستی ساکن ترکیه بودی و از طریق کاوه این سهام رو خریدی.چیز خاصی قرار نیست بگی.از نظر من اینکار واقعا مزخرفه ولی مالکی فقط میخواد نشون بده که آره منم حواسم هست.میخواد ادای ناظر ها رو دربیاره.
با صدای لرزونی میگم:میشه تو هم بیای؟دستمو میگیره تو دستش و فشارش میده و میگه:تو از پسش برمیآی من مطمئنم.
و انگار از صبح منتظر همین حرف بودم که تمام استرسم یک باره از بین میره.لبخندی میزنم و سرتکون میدم.
حدود نیم ساعت بعد جلوی عمارت مالکی هستیم.جلوتر میریم و با دیدن نگهبان بهش خبر میدیم که کی
هستیم.در رو باز میکنه و وارد میشیم.خونه نبود.قصر بود
.خیلی بزرگتر از چیزی بود که فکرشو میکردم.ماشین رو نگه میداره و با سر اشاره میکنه پیاده شم.قبل از پیاده شدن میگه:یادت باشه منو تو زیادی همدیگه رو نمیشناسیم خب؟
سر تکون میدم و پیاده میشم.از دور مردی رو میبینم که با عصا جلو میاد.با تحکم میگه:خوش اومدید.خیلی خوش اومدید.
نزدیک تر میاد و روبه روی هردومون وایمیسته و میگه:سلام.خانم سهامدار.و دستشو سمتم دراز میکنه
نفس عمیقی میکشم و دستم رو توی دستش قرار میدم و میگم:باعث افتخار منه که شمارو میبینم جناب مالکی.
به آرش نگاه میکنه و میگه:چطوری پسرم؟آرش سر تکون میده و خیلی جدی میگه:خوبم.کمی مکث
میکنه و بعد میگه:اینم از خانم رستمی سهامدار جدید شرکت.من دیگه باید برم.
مالکی هم سرتکون میده و خداحافظی میکنن.و بعد به من میگه:دنبال من بیا عزیزم
از عزیزگ گفتنش اصلا حس خوبی نمیگیرم.مخصوصا حالا که میدونم توی قتل پدر و مادرم دست داشته.
دنبالش میرم و گوشه ی حیاط وارد آلاچیق چوبی و مدرنی میشیم.به صندلی اشاره میکنه و میگه:بشین.
میشینم
عالی بود و کمکم داره هیجانانگیز میشه👌🏻👏🏻
منم مثل نرگس از حرف زدنشون عقم گرفت ..
اَه اَه چندش🤢
داریم با پارت های اصلی نزدیک میشیم تا الان کل رمان فقط دست گرمی بود😂
چراا رمانتیک خوبه کههه😂😂
عجببب که وویس از خنده هاش داره😂☹🤦🏻♀️
عااالیی❤🥰
بله بله😂😂♥️
عالی بود …. خسته نباشی😍
ممنونم عزیزمم
عاالی بود.
کم کم داریم به پارت های ملکوتی یا هیجانی نزدیک میشیم 🤣😊
😂😂😂♥️
دوباره نمینویسه نویسنده برات🤦🏻♀️
قلقش اومد دستم
واقعاً قشنگ بود خسته نباشی 🌹👌👌👌
مرسی عزیزم♥️
#حمایت از فاطمه گلی🥰😘
مرسی غزل جونمم
عالی بود🧡🧡😘😍
مرسی تاراجانم