نویسنده هایی که به مدت یک ماه پارت گذاری نکنن رمانشون از سایت حذف میشه

رمان بخاطر تو

رمان بخاطر تو پارت 75

3.6
(23)

آرش
با خارج شدن پرهام منم پشت سرش رفتم
داشت می‌رفت که دستش رو کشیدم
_پرهام.

به سمتم برمی‌گرده و تو چشمام نگاه میکنه
_چیکار کنم رضایت بدی؟

می‌خنده و میگه:بابامو برگردون.میتونی؟

_خواهش میکنم.هر کاری بخوای برات میکنم فقط رضایت بده دلارام بیاد بیرون.

اهمیتی نمیده و میخواد بره که دستشو می‌کشم و روی دو زانوم می‌شینم.بدون در نظر گرفتن غرورم میگم:التماست میکنم.هر کاری که بخوای برات میکنم فقط رضایت بده.

با دهنش صدای اِم مانند درمیاره و میگه:الان که وقت ندارم.فردا بیا خونه ی خودم.اونجا راجبش حرف میزنیم. و بعد میره .

سرم رو بین دستام میگیرم و نفس عمیقی میکشم.

وقتی از جا بلند میشم و وارد اتاق میشم دلارام رو بردن اما خانواده اش همچنان دارن گریه میکنن.

به سمت امید میرم و میگم:باهاش حرف زدم
با گیجی نگاهم میکنه:با کی؟

_با پرهام…گفت فردا برم خونه اش حرف بزنیم ببینم چی میخواد تا رضایت بده.

_خوبه.بهش بگو هر چقدر پول بخواد هر کاری بخواد براش میکنیم فقط رضایت بده.

………
روز بعد

از ماشین پیاده میشم و به سمت خونه ی پرهام راه می افتم.زنگ رو فشار میدم و بعد صداش به گوشم میرسه:منتظرت بودم آرش.
پوزخندی میزنم و شرط می‌بندم حتی یک ذره از مرگ پدرش ناراحت نشده.

از پله ها بالا میرم و زنگ درشون رو میزنم.
در باز میشه و پرهام با تیشرت سیاهی جلوی در وایمیسته.
_بیا تو.

داخل میرم و میگم:بابت مرگ پدرت بهت تسلیت میگم.
_مطمئنم برای تسلیت اینجا نیومدی بیا بریم سر اصل مطلب.
_چی میخوای؟
پوزخندی میزنه و میگه:اهوع…آرش افخم دربه در دنبال کارای منشی داروسازش افتاده؟همون روزی که دیدمش هم فهمیدم که یه چیزی بینتون هست تو الکی کسی رو دنبال خودت راه نمیندازی.
کلافه میگم:پرهام.من الان اینجام تا چیزی که تو میخوای رو بدم بهت.اونی که میخوای رو بگو.
پا روی پا میندازه و میگه:خب…منم تو دم و دستگاه مالکی بودم.
اخم میکنم و میگم:خب.
_و اینم میدونم که تو اون کسی بودی که به منشیت کمک کرد تا مدرک علیه مالکی جمع کنه.
_خب…
_میخوام مدارکی که علیه من داری رو تحویل پلیس ندی.
هنوز مدرکی علیه رضایی تحویل پلیس نداده بودم قرار بود بعد از رفتنش پیش مالکی تحویل بدم که این اتفاقا پیش اومد و اصلا از یاد بردم همه چیو.
_در نهایت چی میشه؟
_من رضایت میدم و بعد از کشور خارجم میکنی بعدشم با منشی جونت ازدواج میکنی..
دندون روی هم میسابم و سرم رو پایین میندازم.
مدارک پرهام به قدری بود که بیشتر از ده سال بندازتش زندان.

چهره ی پدر و مادرم میاد جلوی چشمم.من بهشون قول دادم که انتقام بگیرم.
_چیشد؟
_باید فکر کنم.
از جا بلند میشم و به سمت در میرم قبل از اینکه خارج شم میگه؛
_.مطمئن باش بیشتر به نفع توعه.بالاخره دلارام خانومتون آزاد میشه.
به حرفش توجهی نمیکنم و از در خارج میشم.
سوار ماشین میشم و چند ساعتی رو توی خیابون میگذرونم.
ترجیح میدم برم خونه تا با مادرم مشورت کنموارد خونه میشم و مامان با ویلچر میاد پیشم دلخور میگه:چه عجب یه روز ما شمارو تو خونه دیدیم.
لبخندی میزنم و میگم:قربونت برم فروغ خانوم حق داری.ولی گیرم.به مرگ آرش گیر.
اخمی میکنه و میگه:به مرگ آرش مرگ آرش.. زبونتو گاز بگیر بچه بیا حرف بزنیم ببینم چیشده.
روی مبل می‌شینم و میگم:فروغ خانوم…شما تا چه حد راضی انتقام بابارو بگیرم؟
متعجب میگه:وا این چه حرفیه چرا چرت و پرت میگی یعنی چی تا چه حد راضی ای.
_همه چی درست شده بودا.ولی الان باید بین نجات جون یه آدم و انتقام گرفتن یکیو انتخاب کنم.
_آرش واضح بگو.
_اون منشیمو یادته یه شب اومده بود اینجا؟اون به من کمک کرد تا دستگیرشون کنم.البته خودشم تو این ماجرا ضربه خورده بود.یعنی رضایی خانواده شو کشته بود.
_آخ طفلک…ماشالله چه دختر خوش برخورد و متینی هم بود.حالا چی شده بهش؟
_تو همین ماجرای کمک به من دستش به خون رضایی آلوده شده.
با دستش روی گونه اش میکوبه میگه:یا حضرت عباس…رضایی رو کشته؟
سر بالا پایین میکنم و میگم:حالا پسرش گفته برای اینکه رضایت بده باید دست از سرش بردارم و هیج مدرکی علیه ش به پلیسا ندم و بزارم از کشور بره.
_دوستش داری؟
_پرهامو؟
بلند می‌خنده و میگه:نه دیوونه دختره رو میگم.
سر پایین میندازم و میگم:خیلی.
_قربون دلت برم من مادر.من که راضی نیستم بخاطر یه کینه چون یه نفر دیگه گرفته بشه اونم کی،معشوق پسرم.برو هر کاری لازمه بکن تا دختره بیاد بیرون برو
از جا بلند میشم و گونه اش رو میبوسم و میگم:قربون دل پاکت برم من.جبران میکنم.
با عشق نگاهم میکنه و میگه:بودنت خودش جبران همه چیه
….

_نه
متعجب سر بالا میارم و به امیدی که این حرفو زده نگاه میکنم:نه؟یعنی چی نه؟
_یهنی اینکه نمیتونیم دست بکشیم از مجازات پرهام.
_امید میفهمی چی میگی؟موضوع دلارامه ها…
_آره میدونم…باید یه فکر دیگه کنیم.یه جور دیگه.
_هیچ جور دیگه ای نمیشه هیچ جوری…
بعد از کمی مکث میگه:چرا میشه..
….
دو روز بعد.
با کیف مدارک سمت بیابونی که آدرس داده میرونم.
قراره امروز مدارک رو تحویل بدم.دلشوره ی خاصی دارم.
با دیدنش ماشینش ترمز میکنم و با مدارک از ماشین خارج میشم.
نزدیکم میاد که میگم:فیلم زیاد میبینی نه؟پسر همسن مدارکو تو خیابونم میتونستم بهت بدم.
اهم میکنه و میگه:به تو ربطی نداره بده من یالا.
دستامو بالا می‌برم و میگم:باشه باشه آرومتر.
کیف مدارک رو به دستش میدم.
_همه چی توشه؟
_هرچی ازت میدونستم و مدرک داشتم.
به سمت ماشینش میره که داد میزنم:پس کی میای برای رضایت؟
به سمتم برمی‌گرده و پوزخندی میزنه و میگه:رضایت؟فک میکنی ارزش خون بابا همینقدره؟
و بعد دوباره ادامه میده:خیلی ساده ای آرش افخم خیلی.
و بعد میخواد سوار ماشین شه بهش حمله میکنم و داد میزنم:اشغال بیناموس تو قول دادی.
چند نفر از ماشینش پیاده میشن و با تفنگ سمتم نشونه میگیرن.
قدمی سمت عقب برمی‌گردم اما صداش میاد:هیچ وقت رو قول آدمی شیشه تولید میکنه حساب نکن هیچوقت.
و بعد سوار ماشین میشه و میره.
با پاهام محکم به لاستیک ماشین میکوبم.
گول خوردم.خدا لعنتت کنه پرهام

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.6 / 5. شمارش آرا : 23

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر

Fateme

نویسنده رمان بخاطر تو و تقاص
اشتراک در
اطلاع از
guest
8 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
مائده بالانی
10 ماه قبل

خسته نباشی عزیزم
حمایت❤️

لیلا ✍️
10 ماه قبل

حداقل یه کپی از مدارک می‌گرفت چمیدونم عکسی چیزی آرش سریع اعتماد کرد حتی سر قرار هم امید رو با خودش نبرد😑

طولانی و قشنگ نوشتی خداقوت👌🏻👏🏻

Narges Banoo
10 ماه قبل

امیدمو یادم رفت 💔
فعلا علی نمیخوام😎فاطمه امیدو کی بم میدی؟😂

نسرین احمدی
نسرین احمدی
10 ماه قبل

خسته نباشی

دکمه بازگشت به بالا
8
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x