رمان فرفری

رمان فرفری پارت22

4.9
(21)

وُجی که رفت چایی رو آماده کردم

یکم کیک ویه لیوان هم آبمیوه گذاشتم داخل سینی

رفتم سالن به خانم وپسرش چای دادم برای عسل آبمیوه با کیک دادم

کمک کردم خورد بعد سرشو گذاشت رو پام

داشتم با موهاش بازی میکردم که خوابش گرفت خم شدم بوسش کردم

سرمو که بلند کردم دیدم هردو دارن با لبخند مارو نگاه میکنن

از خجالت لپم گُل انداخت صورتم داغ شد

_چیزه من عسل رو ببرم اتاقش اینجا بخوابه اذیت میشه

_نمیخواد شما بلند کنی من میبرم برای شما سنگینه

بعد آقا اومد عسل رو برد اتاق

بخاطر حرفش خیلی ذوق کردم که نگرانه منه

خیلی وقته کسی حواسش بهم نبوده

با صدای خانم حواسم رو جمع کردم

_فرشته جان دیگه از اون طلبکارا خبری نشد؟

_نه خانم فعلا خبری نیست واین منو میترسونه

_نگران نباش یه فکری میکنیم

_ممنون چشم

بعد جمع کردم لیوان هارو بردم چون کم بود با دست شستم

گذاشتم آب چکان

برای شام شوید پلو با ماهی درست کردم

آماده رفتن شدم رفتم از خانم خداحافظی کردم

ولی آقارو ندیدم پس شونه بالا انداختم

بیخیال برم که به شب نخورم محله امن نیست

اول خواستم اسنپ بگیرم بعد پشیمون شدم

ولی کاش با اسنپ میرفتم اینجوری مجبور نبودم پیاده برم واون بلا سرم بیاد

نیم ساعت وراه بودم رسیدم سرخیابون

پیاده شدم و راه افتادم برم خونه کوچه ها خلوت بودن

چون یکم پیش یه باد شدید شد

آروم آروم میرفتم که حس کردم یکی دنبالم میاد

خیلی ترسیدم سرعت قدمهام رو زیاد کردم

کم کم شروع کردم به دویدن که صدا بیشتر شد

برگشتم عقب دیدم یه نفر بیشترن دارن دنبال میان

از ترس جیغ زدم برگشتم سرعتمو زیاد کنم که دیدم چند نفر هم جلوتر ازم وایسادن

خیلی ترس داشتم مجبور شدم وایسم

حالا بین ۵نفر گیر افتادم یکیشون گفت

_از رفقا شنیدم خیلی چقری واسه همین با دوستام اومدم چون حوصله درگیری ندارم خودت مثل دختر خوب بیا بریم پیش رئیس

_رفیقات زر زدن با تو من جایی نمیام رئیست کدوم خریه

تا اینو گفتم همشون از عصبانیت قرمز شدن

اون سر دستشون دادی زد و حمله کرد طرفم

خواستم فرار کنم دیدم نمیشه پس گارد گرفتم

نزدیک که اومد سریع چندتا ضربه دستو پا پرت کردم ولی همه رو دفع کرد

یه ضربه مشت زد بی هوا به بازوم خیلی سنگین بود

نفسم رفت خوردم زمین

ریختن سرم یه دستمال دستشون بود گذاشتن رو دهنم

که تا نفس کشیدم از حال رفتم

باسر درد چشمام رو باز کردم دیدم تو یه اتاق خوشگلم

وا چه غلطا اینجا کجاس

وُجی:خره دزدیدنت

_هین حواسم نبود خوب شد گفتی منظورم اینه چرا مثل فیلما ورمان ها جای تاریک یا زیرزمین نیستم

وُجی:نمیدونم شاید زیرزمین نداشتن

_اَه برو گم شوبزار ببینم چه خبره

وُجی:ایش نکبت من رفتم بابای

بعد رفتن وُجی یکم دقت کردم صدایی نیومد

همین جوری با دستو پای بسته نشسته بودم

که حس کردم یه چی داره تو لباسم تکون میخوره اولش خیلی ترسیدم پریدم بالا

بعد دقیق که شدم دیدم صدای ویبره هستش

وا خنگا گوشیم رو نبردن البته خخخخ تو لباس زیرمه

آخه سیم هندزفری اذیت میکرد گوشی رو گذاشتم تو لباسم که سیم به دستم نپیچه

اول مطمعن شدم کسی نمیاد

بعد آروم وبه زور دست کردم تو لباسم گوشی رو کشیدم بیرون

دیدم آقا داره زنگ میزنه ذوق زده جواب دادم که داد زد

_کجایی چرا جواب نمیدی ؟

آروم حرف زدم کسی نفهمه

_سلام آقا اتفاق بدی افتاده

چند نفر ریختن تو محل سرم منو دزدیدن

حواسشون نبود گوشی مونده تو لباس زیرم

اوپس این چی بود گفتم خاک بر سرم

_چی الان میام به پلیس گزارش میدم اگه میشه لوکیشن بده

_باشه باید قطع کنم شاید یکی بیاد فعلا

_مراقب خودت باش من الان میام

_چشم

قطع کردم به زور نتم وصل شد

لوکیشن دادم اومدم گوشی رو بزارم تو لباسم که در بی هوا باز شد

جیغ زدم پریدم تو جام گوشی از دستم افتاد

یارو سریع اومد گوشی رو برداشت یه نگاه کرد

دید خاموشه امتحان کرد روشن نشد

بعد اومد سمت من

یه لگد زد بهم وگفت

_کثافت این کجا بود داشتی باهاش چیکار میکردی؟

_آخ هیچی خرابه تو جیبم بود کاری نکردم

بازم یه لگد زد با گوشیم رفت بیرون درم بست

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.9 / 5. شمارش آرا : 21

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر

Fereshteh Gh

زندگیم از کجا شروع شد؟ شاید از وقت به دنیا اومدن ،شاید ازبعداز رفتن به مدرسه،یا شاید بعداز ازدواج،شاید وقتی مادر شدم
اشتراک در
اطلاع از
guest
1 دیدگاه
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
ساناز
8 ماه قبل

خوشکلم پارت جدید نداریم؟ 🙁

دکمه بازگشت به بالا
1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x