رمان رویای من

⸾رَِوَِﻳَِاَِےَِ ﻣَِنَِ⸾ ✿20و19و𝒑𝒂𝒓𝒕18✿

5
(3)
  1. ════════════════

سایدا-مهمون دارین کجا میری!؟

ساتیا-خب ی دیقه ببینم چی میخواد

سایدا-نه!

ساتیا-پس میرم میگم نمیتونم بیام ک معطل نشه!

سایدا-خودم بهش میگم!

این را گفت و سریع سمت در رفت و دخترک پشت

سرش بادو راه افتاد،دررا ک باز کرد با دیدم سورن ک

پشت سر والریا با ترس قدم میزد قلبش از تپش

افتاد،یعنی چه اتفاقی افتاده بود؟سورن ک دخترک را

دید ایستاد و ب او زل زد،هردوغرق نگاه هم شده

بودند،هرچه والریا اصرار کرد ک فقط یکلحظه با ساتیا

صحبت کند مادرش اجازه نداد،وقتی دید ک آن دو

باهم چشم در چشم شده‌اند سریع دررا بهم کوبید،چند

دقیقه نگذشت ک مهمانها رسیدند،دخترک سریع

سمت پسردایی‌اش رفت و لب زد:

ساتیا-دیان بیا بریم بیرون!

پسر ک موافقت کرد باخوشحالی بیرون رفت و ارلین

بادیدنش جیغ کشید و سمتش هجوم برد!

ارلین-ستییییی بهش گفتیممممم

والریا-اره بهش گفتیمممم

دخترک گیج نگاهشان کرد،درمورد چه چیزی حرف

میزدند؟گیچ پرسید:

ساتیا-چیو؟ب کی؟

والریا اورا ب گوشه‌ای برد و شروع کرد:

والریا-ببین…بی خیالِ سورن شو!برو پی آرزوهات،برو

پی کره،برو پی…

ساتیا-میشه انقد مقدمه نچینی؟بگو دیگه جون ب لبم کردی

آری،دخترک تنها رویایش رفتن ب کره‌ی جنوبی و

ادامه تحصیل درآنجا بود!اما حالا…

والریا-خب…بهش گفتیم چرا اونشب ب ساتیا گفتی استر….

ساتیا-چی؟!!من ک نگفتم اینو بگی!!

والریا-هیسسسس آروم نشنوه

ساتیا-خب؟

ارلین-اون بهت گف دیوونه!

والریا-بزرگش نکن ارلین نگف دیوونه گف چرا انقد ب

همه‌چی فک میکنه بنظرم ی س. بره دکتر اینجوری

براش بده!بیخیالش شو ستی!

ساتیا-همین؟خب چرا بیخیالش شم؟خاک توسرت گفتم لابد چیشده

والریا-من…فک کردم ناراحت میشی

سورن-ساتیا؟

ساتیا سمتش برگشت و منتظر نگاهش کرد

سورن-میشه…میشه ی لحظه بیای؟

دخترک درحالی ک نزدیک میشد لب زد:

ساتیا-بله؟

سورن-میگم…والریا ی چیزی بهم گف!

باترس نگاهی ب والریا انداخت و دوباره در چشمان

سورن زل زد و باتردید ادامه داد

ساتیا-چی؟

سورن-بیاجلو

جلوتررفت…

ساتیا-خب؟

سورن-بیا دم گوشت بگم!

جلو رفت و سورن،درست کنار گوشش رفت،الان هردو

زیادی بهم نزدیک بودند…پسرک آرام دم گوش ساتیا پچ زد:

سورن-والریا گف مامانت گفته بخاطر اون حرفم گفته

ک باید یروز بیام خونتون باهام حرف بزنه،راس میگه؟

ساتیا-نهههه!مامان من چرا باید همچین چیزی بگه:/

سورن-پس نگفته!

ساتیا-نه خب

سورن-خوبه

ارلین-ساتیااااااااا

نگاهی مردد ب سورن انداخت و با تردید دورشد و ب ارلین نزدیک…

والریا-ی چیزی تو چشمای دوتاتون بودددد

دخترک گیج خیره‌شان شد،درچشمانشان؟؟باصدای

بلند ارلین ب خود آمد:

ارلین-عشقققق

ساتیا-چیمیگی؟

درهمین حین مادرش سررسید و صدایش کرد تا شام

بخورند،ذهن دخترک هنوز درگیر حرف سورن بود(چرا

انقد ب همه چی فک میکنه بنظرم ی سر بره دکتر

اینجوری براش بده!)یعنی واقعا اینطور درمورد ساتیا

فکرمیکرد؟فکرمیکرد دخترک دیوانه است؟داشت

دیوانه میشد!!باید خودش راطوری خالی

میکرد،موضوع را با دیان درمیان گذاشت و دیان ک

همیشه مانند برادرش بااو رفتار میکرد گفت ک

حسابش را می‌رسد!کمی ک گذشت بعدازجمع کردن

سفره و شستن ظرفها دوباره سمت بیرون رفتند،دیان

سمت سورن و ساتیا سمت ارلین و والریا

رفت…ازآنجا حرفهای دیان را میشنید ک موضوع را

ب سورن میگفت،کمی ک گذشت ساتیا با حرص اما آرام لب زد:

ساتیا-خودش میگه استرس گرفتم بعد ب من میگه

دیوونه!الان من دیوونم یااون؟

والریا-من بهت میگم نگف دیوونه!

ارلین-چرا گفت!اصلا بزار ب خودش بگم

باصدای بلند دادکشید:

ارلین-سورننننننن!ساتیا میگه چرا سورن بهم گفته استرس گرفتم

ساتیا-هی ارلین من کی همچین حرفی زدم!

سورن-اشکال نداره ساتیا دلم میخواد همینجا این

قضیه تموم بشه

ساتیا-اخه حرفی ندارم چی بگم؟خبرمرگت ارلین!

سورن-بخدا بده!انقد ب همه‌چی کنی بنظرم ی سر دکتر برو!

باچشمان گشاد ب پسرک زل زد:

ساتیا-تو الان بهم گفتی دیوونه؟!

سورن-کی گفته،اتفاقا ب والریام همینو گفتم

خیلی کوتاه جوابش را داد:

ساتیا-ارلین!

════════════════
‌♡بـہ ‍ق‍‍ـل‍‍ـم‍ـ :آیـلے♡

(دوستان این پارتها مربوط ب4سال پیش هستن🙂و اینکه اسم هارو تغییر دادم
نظرتون راجب اینجور پارتگذاری چیه؟چون پارتها کوتاه بودن گفتم اینجوری چنتا چنتا بزارم✨️)

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا : 3

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر

𝑖𝑟𝑒𝑛𝑒 ‌

یآدَم‌نِمیکُنی‌.وُ.زِیآدَم‌نِمیرِوی،یآدَت‌بِخِیر‌یآرِفرآموُش‌کارِمِن...❤️‍🩹
اشتراک در
اطلاع از
guest
9 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
مائده بالانی
5 ماه قبل

اولین🙃

مائده بالانی
5 ماه قبل

عزیزم خسته نباشی
من چند تا پیشنهاد دارم.
مواقعی که افراد مختلف می‌خواهند صحبت کنند یکم فاصله بزاری بد نیست.
و اینکه بنظرم خیلی دیگه محاوره ای مینویسی و تو خواندن نه تنها باعث راحتی نبست یکم سخت هم میشه.
البته این نظر منه ممکنه برای یکی دیگه این‌طور نباشه.

در کل بنظرم کلمات رو نخوری خیلی بهتره.
( به = به )
دیوونه!الان من دیوونم یااون؟
اینحا فاصله بزاری بهتره

مائده بالانی
5 ماه قبل

یک چیز دیگه.
بنظر من ابن ها همگی یگ پارت محسوب میشه.
چون اگه بخوای چند تا قسمت کوتاه رو پارت درنظر بگیری خواننده به این کارت واکنش بدی نشون میده تو اکثر رمان های آنلاین دیدم که چقدر اعتراض کردن

Newshaaa ♡
5 ماه قبل

خسته نباشی گلم😊
حمایتتت🧡

دکمه بازگشت به بالا
9
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x