رمان فرفری

رمان فرفری پارت62

4
(178)

من کنار در منتظر موندم همه رفتن استاد هم وسایلش رو جمع کرد اومد

تمام مدت داشتم با استرس لبم رو میجویدم

کلاس خالی شد که استاد هم بلند شد اومد سمت من

_خب خب پس تازه واردی ولی زبونت درازه

_ببخشید استاد شمارو نشناختم بله تازه واردم

_فقط چون نمیشناختی ومنم زیادی مهربونم این بار میبخشم ولی کتم رو تمیز میخوام فردا

بعد هم یه چشمک چندش زد واز کلاس رفت بیرون واه چندش حالم بد شد

حس خیلی مزخرفی ازش گرفتم باید تا جایی که بشه ازش دور بمونم

فقط دلم پیشرفت میخواد نمیخوام بایه دیوونه درگیر بشم

پس سر راه کت رو دادم خشکشویی ورفتم خونه قرار شد فردا قبل کلاس برم دنبالش

خسته از مترو پیاده روی رسیدم خونه

دروبازکردم رفتم تو خونه علی تازه رسیده بود نشسته بود جلوی بخاری مشق مینوشت

تا منو دید سلام داددوباره مشغول درس شد

_سلام مامان کجاس

_رفته بیرون الان میاد آبجی مامان گفت غذا رو گازه اومدی حواست باشه

یه باشه گفتم رفتم سریع لباس عوض کردم اومدم آشپزخونه به غذا سر زدم آماده بود خاموشش کردم

یکم میوه از یخچال برداشتم با علی بخوریم

علی نشست پای تلویزیون منم رفتم یکم درسای امروز رو مرور کنم

درسای اون نچسب رو هم یکم بیشتر خوندم

نمیدونم کی وسط درس بیهوش شدم بعد با صدای مامان که برای ناهار صدا میکرد بیدارشدم

کش وقوس دادم به بدنم رفتم از اتاق بیرون

بعد از خوردن ناهار وکمک به مامان تصمیم گرفتم یه زنگ به سادات خانم بزنم

بعد از چند بوق میخواستم قطع کنم که جواب داد

_الو دخترم چه عجب یاد من افتادی

_سلام سادات خانم ببخشید شرمنده ام

_سلام جونم دشمنت شرمنده از حرفام ناراحت نشو از دلتنگیه

_ممنون ناراحت نمیشم شما لطف دارین منم دلم تنگ شده

_فردا بیا ببینمت بیخبر گذاشتی رفتی

_ببخشید یکم مریض شده بودم بعد هم دارم درسم رو ادامه میدم فردا کلاس دارم بعدش میام دیدنتون

_اره مادرت گفت راستش پسرم آرشاویر هم مریض بود تماس گرفتم بیای کمک که فهمیدم مریض شدی

خوب کردی درس بخون این بهترین کاره ولی منو هم فراموش نکن عسل هم دلتنگی میکنه

اصلا درک درستی نداشتم از حرفاش فقط یه چیز شنیدم که آقا مریض شده یعنی چیشده

هه نکنه از دوری زیبا تب کرده والا ازش بعید نیست

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4 / 5. شمارش آرا : 178

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر

Fereshteh Gh

زندگیم از کجا شروع شد؟ شاید از وقت به دنیا اومدن ،شاید ازبعداز رفتن به مدرسه،یا شاید بعداز ازدواج،شاید وقتی مادر شدم
اشتراک در
اطلاع از
guest
1 دیدگاه
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
camellia
camellia
6 ماه قبل

جون به لبمون کردی.😣یه کم.بیشتر بزار خواهش میکنم.😅

آخرین ویرایش 6 ماه قبل توسط camellia
دکمه بازگشت به بالا
1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x