رمان بخاطر تو

رمان بخاطر تو پارت ۶۰

4.7
(306)

….
وارد کارخونه شدم و به سمت اتاق مدیریت رفتم.امروز با مالکی قرار دارم.

در زدم و با شنیدن صدای بله گفتن مالکی وارد اتاقش میشم.
_سلام

از جاش بلند نمیشه و با دست اشاره میکنه بشین و همزمان میگه:سلام…بفرما عزیزم.

با عزیزم گفتنش بدنم مور مور میشه اما اهمیتی نمیدم و لبخندی میزنم و نزدیک ترین صندلی رو انتخاب می‌کنم.

_خب درخدمتم.

_دعوتت کردم تا ازت درخواست شیرینی کنم.ماشالله پاقدمت خیلی خوب بود.اولین قرارداد رو بستیم با سود خیلی خوب.خب یه قسمتی از این سود هم برای توعه
.
با خوشحالی صوری میگم:وای خداروشکر اتفاقا دیشب با پدر صحبت کردم گلایه می‌کرد که پس کو اون سودی که ازش حرف میزدی.منم میگفتم آخه بابا جان انقدر زود که نمیشه.

از جا بلند شو گفت:چرا نمیشه؟کار ما نشد نداره
برای من یه شماره حساب بفرست که از این به بعد پول هاتو توی اون بریزم.

سر تکون میدم و میگم:باشه…فقط

سر به سمتم برمیگردونه و سوالی نگاهم میکنه که ادامه میدم:میگم بازم از اون شکلاتا دارید؟

چشماش برقی میزنه اما خونسرد میگه:چطور؟

آب دهنم رو قورت میدم و میگم:خیلی خوشمزه بود.تموم شد بعدشم یه وابستگیه خاصی بهش پیدا کردم.اگه بخوام از لحاط شیمی بهش نگاه کنم مثل دراگی بود که بهش معتاد شدم.میشه اط دوستتون بپرسید که فرمولش چیه؟

سوالی میگه:تو رشتت چیه؟

_من داروسازی میخونم البته علاقه ی خاصی به شیمی دارم

با شیطنت خاصی چشمکی میزنم که اونم لبخندی میزنه و میگه:خوبه…دست کاوه درد نکنه.

لبخندی میزنم و اون ادامه میده:متاسفم من فرمول همه ی چیزایی که میسازم رو توی کارخونه دارم اما این یکی رو ندارم.راجب جعبه ی شکلات ها هم.چند لحطه صبر کن

از توی قفسه ای که زیر میزش بود جعبه ی دیگه ای درآورد و گفت:هر چقدر بخوای داریم.

تشکری کردم و خواستم خارج بشم که گفت:راستی….گفتی شیمی میخونی

سر تکون دادم و گفتم:داروسازی.

_همون…. هر جوری شده میخوای به سود بیشتر برسی؟

_منظورتو گرفتم…هرجوری شده میخوام به سور بیشتر برسم.

چشماش برق میزنه و با لبخند خاصی میگه:پس بشین باهم حرف بزنیم

می‌شینم و میگه:تاحالا چیزی تولید کردی؟

پرسشی میگم:چه چیزی؟

_هرچیزی که شیمیایی باشه.

شونه بالا میندازم و میگم:خب آره…توی دانشگاه توی آزمایشگاه سعی میکردیم تولید کنیم.

_من بهت یه فرمول میدم میخوام برام یه بمب تولید کنی؟

شوکه میپرسم:بمب؟

چشماشو میچرخونه و میگه:بیخیال دختر…فکر می‌کردم باهوش تر از اینا باشی و بفهمی ما چیکار میکنیم.

با لکنت میگم:ن..نه نه میدونم چیکار میکنید و منظورتون رو از بمب نفهمیدم.

_آخرین آشپزم از کشور خارج شده و الان هیج آشپزی مورد اعتمادی برای تولید ندارم.میخوام بیای به آشپزخونه و با توجه به فرمول برام یه چیزی تولید کنی.

برم به آشپزخونه اش؟جایی که حتی آرش هم نرفته بود؟این بهترین فرصته.

_چی گیر من میاد؟

_خب معلومه کلی پول.هستی؟

با کمی مکث میگم:هستم.

_فردا بازم بیا فرمول رو بهت میدم و میریم آشپزخونه.از فردا کارمون رو شروع میکنیم.

سر تکون میدم و خارج میشم.

باید با امید راجبش حرف بزنم؟قطعا اره

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.7 / 5. شمارش آرا : 306

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر

Fateme

نویسنده رمان بخاطر تو و تقاص
اشتراک در
اطلاع از
guest
19 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Ghazale hamdi
6 ماه قبل

#حمایت از فاطمه گلی✨️🤍🥰

Newshaaa ♡
6 ماه قبل

واااییی حساسههه😂😱
عااالییی❤🥰

Newshaaa ♡
6 ماه قبل

اینم 111 امتیاز برای نویسنده گشنگمون😂😂😍

Ghazale hamdi
پاسخ به  Newshaaa ♡
6 ماه قبل

۲۱۰تاااااااااااا🥳😆

Newshaaa ♡
پاسخ به  Ghazale hamdi
6 ماه قبل

دویست و بیست و دو چون عدد رند دوست دارم🤣😂

Newshaaa ♡
پاسخ به  Fateme
6 ماه قبل

خدا نکنه😂😘

saeid ..
6 ماه قبل

چقدر خوب بود
پارت جدید رو زود تر بده

Tina&Nika
6 ماه قبل

عالی ❤️

Fateme
پاسخ به  Tina&Nika
6 ماه قبل

مرسی که خوندی عزیزم💙

نسرین احمدی
نسرین احمدی
6 ماه قبل

فاطمه جون خیلی خوب بود حالا واقعاً آرش قبول می کنه ؟

Fateme
پاسخ به  نسرین احمدی
6 ماه قبل

مرسی نسرین جان ♥️
تو پارت های بعدی مشخص میشه

لیلا ✍️
6 ماه قبل

اوه اوه مالکی دیگه خیلی خطرنان شده

لیلا ✍️
پاسخ به  لیلا ✍️
6 ماه قبل

خطرناک😂

Fateme
پاسخ به  لیلا ✍️
6 ماه قبل

عه لیلا جونمم اومدییی
آره دیگه
مرسی که خوندی ❤️

دکمه بازگشت به بالا
19
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x