رمان فرفری

رمان فرفری پارت37

4.5
(83)

رسیدم دم در پیاده شدم خواستم درو باز کنم که

متوجه قسمت تاریک کوچه شدم که نورسیگار دیده میشد

تا نگاهم افتاد اون سمت نور اومد جلو که دیدم ممد هست

تعجب کردم ممد کجا سیگار کجا چقدر عوض شده

_به به خانم دزده خوب خودتو تو اون خونه جا کردی زندگی منو خراب کردی

_به من چه خودت کردی من که به تو کاری نداشتم

_هه منتظر جواب کارات باش نمیزارم اونجا بمونی کاری میکنم هرلحظه آرزوی مرگ کنی

از لحنش یکم ترسیدم ولی تو ظاهر نزاشتم معلوم بشه آتو بشه دستش

_برو گمشو بسه انقدر مزاحمم شدی دفعه بعد به حرف نیست حالت رو میگیرم

_دفعه ی بعد که بشه واسه تو بد جوری بد میشه فعلا

گذاشت رفت ولی من موندم فکروخیال

نکنه بخواد برام دردسر درست کنه یا بلایی سرم بیاره

نه بابا فکر نکنم از این کارا بکنه فقط خواست منو بترسونه

کاش میدونستم این حرفا بعداً قراره زندگیمو عوض کنه

کاش بیشتر مراقب بودم

رفتم داخل سلام دادم جواب دادن دیدم همشون خوشحالن

_چیشده خبریه

_آجی بابا کار پیداکرده الانم برای شیرینی میخواد مارو ببره شام رستوران

یا جد سادات خانم اینا چقدر عوض شدن

یادم باشه از آقا بپرسم قضیه چیه

_عالیه حالا بابا کارت چیه؟

_تو شرکت دستیار شدم

میدونی که من قبلا فوق دیپلم گرفتم مدارک بردم کار دادن بهم

درسته بابا فوق داشت ولی چون کار گیرش نمی اومد کارگری میکرد

خوشحالم بخاطر کار جدید خوبه که زندگی داره بهتر میشه

البته اگه ممد بزار از این چیزا لذت ببرم

با حرف بابا که گفت آماده بشیم

منم تصمیم گرفتم فکرامو بزار واسه آخر شب

رفتم مانتویی که چند وقت پیش با حقوقم خریدم رو بپوشم

یه مانتو تا یکم بالای زانو مدل کتی با شلوار دنپا

یه شال خوشگل سفیدم پوشیدم

فرفریام هم به زور گذاشتم زیر شال اومدم بیرون

دیدم همه آماده شدن

علی هم لباسای نویی که براش خریده بودم پوشیده بود

مامان و بابا هم لباس تمیزی تنشون بود

معلوم بود تازه خریدن

زدیم بیرون بابا گفت با تاکسی بریم سوار شدیم

ده دقیقه بعد رسیدیم یه رستوران تمیزوخوب

رفتیم نشستیم پشت میز چهارنفره

خیلی خوشحال بودم اشک تو چشمام جمع شده بود

خدا مارو دید

یه آدم خوب مثل آقا رو سر راهم گذاشت که باعث شد زندگیم زیرو رو بشه

همون لحظه با دیدن اون همه حال خوب تصمیم گرفتم تا فردا حتما یه تشکر خوب از آقا بکنم

من تو فکر بیان تشکر بودم ولی نمیدونستم قراره اونجوری حالم گرفته بشه

واتفاقات بعد که خیلی چیزارو تغییر میده

همه به اتفاق جوجه سفارش دادیم با مخلفات

بعد شام یکم قدم زدیم تو هوای پاییزی یه بستنی خوردیم که باعث شد لرز کنم

ماشین گرفتیم برگشتیم

لباسام رو عوض کردم از خستگی سرم رو بالش رفت خوابم برد

صبح سرحال بلند شدم رفتم دستشویی

بعد تخلیه خخخخ ببخشید بعد از انجام کارم زدم بیرون

دست وصورت شستم چایی گذاشتم لباس پوشیدم زدم بیرون

صبحانه ی خودم رو خونه سادات خانم میخورم

با مترو رفتم یکمم پیاده روی کردم

رسیدم سریع صبحانه گذاشتم رفتم صدا کنم بیان فهمیدم آقا زودرفته

خانم وعسل اومدن باهم صبحانه خوردیم عسل رفت مهد

منم مشغول پختن زرشک پلو شدم

چون میدونم آقا دوست داره گذاشتم

همراه غذا یه تشکر هم بکنم

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.5 / 5. شمارش آرا : 83

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر

Fereshteh Gh

زندگیم از کجا شروع شد؟ شاید از وقت به دنیا اومدن ،شاید ازبعداز رفتن به مدرسه،یا شاید بعداز ازدواج،شاید وقتی مادر شدم
اشتراک در
اطلاع از
guest
6 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
لیلا ✍️
7 ماه قبل

خب خدا رو شکر این پارت خیلی قشنگ بود کاش همیشه همینجور بمونند

قلمت قشنگه فرشته جون فقط متن‌ها رو مثل شعر از هم فاصله نده مثل این👇

خانم وعسل اومدن باهم صبحانه خوردیم عسل رفت مهد

منم مشغول پختن زرشک پلو شدم

چون میدونم آقا دوست داره گذاشتم

همراه غذا یه تشکر هم بکنم

این مشکل حل شه رمانت قشنگتر از این هم میشه😊

saeid ..
پاسخ به  Fereshteh Gh
7 ماه قبل

خب فاصله که طولانی نمیکنه 😊
فقط جای خالی میمونه
باید متن بنویسی که از نظر خواننده طولانی باشه
اگرم برای سایته که تایید کنه دیگه هیچی

لیلا ✍️
پاسخ به  Fereshteh Gh
7 ماه قبل

عزیزم برای طولانی بودن باید متنتو بیشتر کنی نه اینکه بی‌جهت فاصله بندازی یه جاهایی فاصله نیازه ولی تو توصیفات نه

لیلا ✍️
پاسخ به  Fereshteh Gh
7 ماه قبل

و اینکه طول پارتت خودش طولانی هست چرا الکی میخوای زحماتتو خراب کنی !

دکمه بازگشت به بالا
6
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x