رمان تو برای او

رمان تو برای او پارت دو

سفره را باز می‌کند و نان و جیگر را داخل سفره می‌گذارد و درحالی که برای خودش دوغ می‌ریزد میگوید:بیا بیا بشین ببین چه جیگریه

ارسلان کلافه می‌نشیند و میگوید:منو ببین رستا

رستا نگاهی به او میندازد و لقمه ی خوش گوشت را سمت او می‌گیرد

ارسلان لقمه را می‌گیرد اما نمیخورد در عوض میپرسد:به من نمیگی چیه نقشه ات؟

رستا با خونسردی که ارسلان را به جنون میرساند سر تکان می‌دهد و میگوید:میگمت حالا ..بخور حرفم نزن

ارسلان که می‌داند مرغ رستا پا ندارد شروع به خوردن می‌کند و چند دقیقه بعد هر دو خسته کنار سفره دراز کشیده اند

ارسلان میگوید:هیچوقت فکر نمیکردم انقد غذا بخورم که خسته شم

رستا می‌خندد و میگوید:دوغِ از پا درآورد منو

ارسلان به سمتش برمی‌گردد و آرنجش را تکیه گاه سرش می‌کند و میگوید:رستا

_جانم

_بگو چی تو سرت میگذره

رستا کلافه نوچی میگوید :بابا ارس گیر دادیا بکش بیرون دیگه بابا

ارسلان نیز مانند خودش میگوید:چون نگرانتم بگو بینم داری چه غلطی میکنی

رستا با لبخند سمتش برمی‌گردد او گفت نگرانش است؟او هم دوستش دارد؟ از ارسلان میپرسد:نگران منی؟

ارسلان عاقل اندر سفیه نگاهش میکند و بعد نوک دماغش را می‌کشد و میگوید:معلومه که نگرانتم جوجه رنگی

رستا با ذوق می‌خندد و میگوید:خیلی خب…خرم کردی میگم..میخوام بریم دزدی

چی گفتن ارسلان باعث می‌شود رستا سکسکه کند از ترس
_چی میگی تو رستا…دزدی کنیم یعنی چی؟هاان؟

_اَرَس جان آرون باش عزیزم بزار کامل برات بگم بعد

_چی چیو آروم باش رستا میفهمی چی میگی من شیش ماه نشده از زندان دراومدم اینبار میخوای با پای خودم برم؟ ننه ام دق میکنه

_خدانکنه ..تو به من اعتماد داری؟

ارسلان پوفی می‌کشد و رستا تکرار میکند:ارسلان با توام به من اعتماد داری؟

_دارم ..ولی رستا جان عزیزِ من مگه به این حرفاست مگه به اعتماد من به توعه آخه

رستا نمی‌دانست بترسد از عصبانیت ارسلان یا ذوق کند برای عزیز من گفتن هایش

_ارسلان میدونم ..ولی من چند وقته دارم بهش فکر میکنم .انقدر اطلاعات دارم که میتونم کلید بندازم برم تو …تو گوش بده به من من برات بگم اگه راضی نشدی باشه

_خب بگو

و رستا شروع میکند و میگوید ..از آن روزی که در قمار خانه شنید دو نفر نقشه ی دزدی کشیدند برای خانه ی عمویشان…
میگوید از خانه ی بالاشهر که برای چند روز خالی است…از گاو صندقی پر از دلار که رستا حتی رمز آن را

می‌داند…میگوید و سرپوش روی عذاب وجدانش بابت دروغ هایش به ارسلان میگذارد

ارسلان کلافه بلند می‌شود و با موتورش از خانه بیرون می‌زند

چند ساعتی شده که نیامده و دل رستا آرام و قرار ندارد…دست خودش نیست نگران است …ارسلان شَر است

3.9/5 - (73 امتیاز)

Fateme

نویسنده
اشتراک در
اطلاع از
guest
17 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
saeid ..
16 روز قبل

ستی خواهش میکنم ازت ساعت ۱۲ بیا
من میخوام‌ پارت بدم

sety ღ
پاسخ به  saeid ..
16 روز قبل

اگه شاه دلو میدی میام😁😂

saeid ..
پاسخ به  sety ღ
16 روز قبل

اره شاه دل هستش

Newshaaa ♡
16 روز قبل

این رمانت رو هم از امروز شروع میکنم فاطمه گشنگه😍

Fateme
پاسخ به  Newshaaa ♡
16 روز قبل

مرسی دورت بگردم🤍

نسرین احمدی
نسرین احمدی
16 روز قبل

فاطمه جون رمانت عالیه اینم ی جوری خواننده رو با رازی که در متن رمان وجود داره تشویق به خوندن پارتهای بعدی میکنه من که خیلی دوست دارم موفق باشی

Fateme
پاسخ به  نسرین احمدی
16 روز قبل

مرسی نسرین جانم❤️

Ghazale hamdi
16 روز قبل

امیدوارم مشکلی براشون پیش نیاد و ارسلان رو نگرفته باشن🥺🤕
عالی بوددددد🤍🥰✨️

Fateme
پاسخ به  Ghazale hamdi
16 روز قبل

مرسی که میخونی غزل جان❤️

admin
مدیر
16 روز قبل

سلام
نویسنده عزیزعکس دیگه ارسال نکن همون عکس پارت اول گذاشته میشه

Fateme
پاسخ به  admin
16 روز قبل

سلام
چشم

saeid ..
16 روز قبل

فاطی من دو پارت خوندماااا
منتظر پارت های بعدی هستم زود 🥺

Fateme
پاسخ به  saeid ..
16 روز قبل

مرسی مهسا جانم❤️

لیلا مرادی
16 روز قبل

رمانتو حتما سر فرصت میخونم عزیزم ولی برام جالبه تو همه رمان‌هات اسماشون تو وجود داره

Fateme
پاسخ به  لیلا مرادی
16 روز قبل

مرسی لیلا جونم
😂😂تاحالا دقت نکردم
شاید چون جفتشون عاشقانه اس و یه شخص دومی هم وجود داره 😂💔

Mahdis Hasani
16 روز قبل

مرسییییی

Fateme
پاسخ به  Mahdis Hasani
16 روز قبل

مرسی که میخونی 🤍

دکمه بازگشت به بالا
17
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x