رمان خون مشکی -پارت 1
مثل همیشه بعد از امضا زدن آخرین برگه از پشت میز بلند شد و بعد از کمی کشش کتش را از روی صندلی برداشته و با دادن برگه ها به منشی از شرکت خارج شد..
چند سالی میشد گردنبدش هیچ علامتی نشان نمیداد، یعنی گردنبند باورش شده بود صاحب قُلَش ، مرده است؟
(فلش بک_۵ سال پیش)
سعی کرد بغضی که هر لحظه ممکن بود بترکد را قورت بدهد اما نمیشد
مادرش هیچ وقت به حرفش گوش نداده بود که الان گوش بدهد
“برای آخرین بار بهت میگم اُلگا دست از این رفتارت بردار ”
و رفت ، دخترک دیگر نتوانست جلوی بغضش را بگیرد ، همان گونه که اشک هایش بر روی گونه اش جاری شده بودند ، داد زد:
“پس میمیرم تا راحت بشین”
مادرش شنید ولی چیزی نگفت ، میدانست دخترش شوخی میکند.
دخترک عصبانی و ناراحت به طرف حیاط رفت ، تنها کسی که الان میتوانست اورا با حرف هایش آرام کند ، لینا بود.
لینا دختری با چشم و ابروی مشکی و موهای بور ، بر خلاف چهره اش که شیطون بود ، خودش دختری آرام بود و به همه امید و دلداری میداد.
البته لینا هم زندگی سختی داشت ، خوب یادش بود روزی که ماجرای زندگی ماریا و دخترش لینا را فهمید ، تا چند ساعت در شک بود و از اتاقش بیرون نمیآمد.
دختر احساسی ای نبود اما مطمئنن سنگ هم با شنیدن ماجرای زندگی ماریا و دخترش ، آب میشد.
لینا مثل همیشه کنار درخت بزرگی که معمولا بچه گربه های زیادی اونجا جمع میشدن ، ایستاده بود .
“باز داری به بچه گربه ها غذا میدی؟”
لینا با شنیدن صدای دختر ، با خنده برگشت ، خدارو شکر میکرد که صورتش رو شسته و بعد پیش دخترک آمده بود.
“گناه دارن ، هر شب میگم دیگه بهشون غذا نمیدم ، ولی میبینم اینجا مظلوم وایسادن ، دلم میسوزه
“آخرش این مهربونیت یک بلایی سرت میاره”
لینا ظرف خالی از گوشت را روی زمین گذاشت
“امشب یلدا بود ، چرا انقدر زود اومدین؟”
بر روی یکی از صندلی ها کنار استخر ولو شد
“گند زده شد ، البته این سری تقصیر من نبود”
پارت گنگی بود و ادمو به فکر وا میداشت
خسته نباشی نویسنده😆
حمایتتت🫂
ممنون ❤
رمان شما هزار و سی و شش روزه ؟
خاهشش❤
یسس
قلم قشنگی داری دختر، با داستانی متفاوت😊💜 فقط کنار دیالوگ این علامت – رو بذار😂 بدرخشی✨
ممنون خانم مرادی ❤🙏
چشم حتما
اینجوری صدام نزن بابا احساس میکنم خیلی بزرگم😂😂 بیست و دو سالمه فقط همون لیلا خالی بهتره😁
الا دیقا حس فنچولی بهم دست داد اجی لیلا😐💔
منو نخولی یهو🥺😂😂😂😂😂
#شوخی
😂😂😂😂😂
قشنگ بود خسته نباشی🙃❤️
حمایت🫂🥺
خسته نباشی نویسنده✨🌱