نویسنده هایی که به مدت یک ماه پارت گذاری نکنن رمانشون از سایت حذف میشه

رمان دختر سرکش

رمان دختر سرکش پارت ۱۲

4.8
(11)

#part_۱۲
❤️دخترسرکِش

پارم_میگم نگار چیزه

_پشت فرمون بودم یه نگاه انداختم بهش ،باز چیه فضول خانم

پارم_خب راستش واسم یه خاستگار اومده سرمو انداختم پایین با ناخونم بازی کردم پسره بدی نیست منم بدم نیومده اوکیه خودش

نگار_پس اوکیه دیگه باشه مبارک باشه ولی قرار بود تو بیای روجاهازیم نه من یه خنده کردم

پارم_نوکرتم هستم اهنگو زیاد کرم که متنش این بود
به چشات خیره میشم تو فقد برام حرف بزن گله بی نقص من که اهنگو خاموش کرد پیاده شدیم رفت تو مدرسه مثله همیشه مدرسرو پشت سر گذاشتیم

نگار_خاستگاری کی هست؟

پارم_مامانمم دیشب بهم گفت ازش پرسیدم گفت فردا شب میان میخوام که توهم باشی ابجیم قشنگم

نگار_قربونت برم من باشه حتما میام

رفتم خونه یکم خوابیدم باصدایه مامانم بلند شدم داشت با تلفن حرف میزد

مامان_فدات بشم من رعنا جان (مادرحسام)اره .هیچی عزیزم سلامتی بچه هاهم خوبن نگارم خوبه فرداشب خاستگاریه نگار ..

نگار_خواست بگه نگارم دوستش پارمیس جان خاستگاریشه

داشت بقیه حرفشو میزد مامانم سارا پرش زد گوشی از دست مامانم افتاد خاموش شود

مامان_بچههههه بگیر بشین دیگه دیوانم کردی سرتق نمیزاری چرا یدقه بادوستم حرف بزنم برو کنار ببینم نگارررر بیا اینو بگیر دیوونم ‌کردین

_وای وای مامانه من چرا هی غر میزنی بچس دیگه بیا اینجا سارا بابام زنگ درو زد اومد تو مامانم رفت پیشه بابام روبه ساره کردم

بیا اینجا ببینم چرا مامانو اذیت میکنی بچه

پارم_استرس داشتم هی راه میرفتم زنگ زدم به نگار
_هوم؟

پارم_پاشو بیا اینجا

_باش خدافظ. حاضر شدم رفتم خونشون یکم گذشت با پارم حرف زدم استرسش کم کردم .

اومدن نشستن خوب بود خوش گذشت با خنده تموم شد همشون رفتن منم اخر که کمک کردم خدافظی کردم

رعناخانم_ع چرا اینطوری شد یدفه

حسام_کی بود ؟

رعنا_مامان نگار داشت میگفت امشب جلسه خاستگاریه نمیدونم چی شد یدفه

حسام_یکم به مامان نگاه کردم جلسه خاستگاری؟ شونشو تکون داد دستم به دسته ی یخچال مونده بود

هانا_ببند دره اون یخچالو 🙁

حسام_بستم دره یخچالو رفتم تو اتاقم فضایه مشکی اتاق حالمو بهتر میکرد رفتم تو فکر یعنی خاستگاری نگاره ؟

ای دختره پروو کی اونو میگیره ۲روز نشوده پس می‌فرستنش ه چه روزایی باهاش بودم بازی میکردیم هی خودخوری میکردم‌ زیرو رو کردم خاطراتمونو اون چشمای خوشگلش موهای نرمش

#part_۱۳

پارم_حسابی ذوق کردم اون ادمی که میخواستم بود ولی یکی مهریه و خونش مشکل بود ولی مهم نبود درستش میکردم بلرو دادم قرار شد ۱۵ روز رفتو امد کنیم مشکل نبود بریم واسه عقد

نگار _یکم با بچه ها بازی کردم بردمشون تو اتاقشون مامان بابا که خونه یکی از دوستایه بابامن حوصلم سر رفته اه ارایشمو تمدید کردم لبامو غنچه کردم عکسمو فرستادم برا پارم یه اهنگه عاشقانه گذاشتم بانو

صداشو تنظیم کردم رو ۴۰ درحال چت بودم با پارمیس

پارم_او جون بابا

نگار_بدنو بلرزون بابا . میبینم خانوم خانوما دارن شوهر میکنن منو تنها میزارن

پارم_تنهات بزارم؟ تو خواب ببینی چطور بود پسره ؟

_واسه اولین بار یچیز خوب انتخاب کردی خوبه به هم دیگه میاین . داشتمو بقیه حرفو میزدم که یدفه درباشدت باز شد یه جیغ کشیدم دستمو گذاشتم رو قبلم اوففففففف مامان قلبم چه خبرته

مامان_کم کن اونو پاشو ببینم حسام اومده جلو در میگه در زدم کسی درو باز نکرد داشت میرفت ما رسیدیم، بپوش بیا بیرون

_الان ؟ مامان من خوابم میاد بگو کفه مرگشو گذاشته

بابا نیما_نعیمه بیا

مامان_پاشو ببینم سرتق

_باحالت زاری لباسمو پوشیدم بااخم اومدم بیرون سلام کردم نشستم بابا رفت به مامان کمک کنه تو اشپزخونه

حسام_مگه خاستگاریت نیس ؟ چته باید خوشحال باشی

_این چی میگه دیه چشمامو ریز کردم به تو مربوط نیس فعلا که یه معذرت خواهی بدهی داری بهم بعدشم با کدوم رو اومدی اینجا ؟

حسام_ه😌 حسام نیستم اگه بخوام ازت معذرت خواهی کنم . فکر کنم تو اشتباه کرده باشی ت باکدوم رو اومدی تو حال من دوست داشتم بیام پیشه بابات

_ واقعا که خیلی پرویی ت . ببینم نکنه تا شنیدی
خاستگار دارم اومدی ببینی چه خبره

حسام_کی میاد ترو بگیره بابا

_به کوری چشم بعضیا ازدواج میکنم همین فردا بلرو میدم تا بسوزن به کسی هم مربوط نیس

حسام_ت گ.. میخوری

_چشمام درشت کردم

چی ؟ اصلا تو چیکار داری چپ چپ نگاش کردم

حسام_ن..

بابا_خیلی خوش اومدی پسرم

حسام_ممنون پدرجان

_اوف چه خبره بابا جانو پدرجانو دیگه داشتم فیوز میپروندم قیافم جمع کردم

حسام_خب راستش میدونم بی ادبیه اصلش اینه که بزرگان باشن نتونستم تحمل کنم ام ببخشید با اجازه میخواستم اگه اجازه بدین با خانواده خدمت برسیم برایه نگار خانم اگر قابل بدونین

_ها این چی گفت پسره پروو یه نگاه انداختم به بابا متفکر داشت بهم نگاه میکردشوکه شدم خواستم بخندم با نگاهایه تهدیدی مامان خودمو جمع کردم منو اذیت کردی حالا نوبت منه با سر گفتم رد کنه
خودم با یه ببخشید بلند شدم رفتم تو اتاقم یکم اهنگو زیاد کردم رفتم توحالت رقص
حالا که اومدی خوش اومدی تو جونمی دور دونه قلبمی میخوان نگاش کنن صداش کنن نه نه نه
مامان درزد اومد تو
گل بودو به سبزه نیز اراسته شود 😐یاخدا

مامان_بیا خودت جواب بده داره التماس میکنه

بدبخت دلم به حالش سوخت که میخواد ترو بگیره با حرفم نگار پقی زد زیره خنده
خل بودی خل ترم شدی

نگار _رفتم بیرون داشت بابام حرف میزد

حسام_پدرجان من .. نگارو دوست دارم جرم که نکردم لطفا اجازه بدین بیایم

باباش یه نگاه کرد به نگار نگارم یه نگاه به من انداخت یه نگاه به پدرش بازمخالفت کرد حرصی شدم ببین کارم به کجا رسیده دارم به خاطره این دختره کله شق التماس میکنم دستمو کشیدم به گردنم سرمو تکون دادم بایه خدافظی خوشحالشون کردم

_رفتم تو ماشین راه افتادم نمیدونستم کجا میرم به اهنگ گوش دادم

مثله پروانه میگردم
دوره گلی که با قلبم انتخاب کردم
قبله تو میدیدم که تو دردم
با تو تمام حال بدیامو رد کردم
انقدرخوبی تو به دنیا نمیدم یه تارموتو
محاله بزارم واسه یکی دیگه بشه حتی شده به زور به دستش میارم

نگار_میخوام ببینم چیکار میکنی اقا حسام ولی به غرورش برخوردا حقشه فکرشم نمیکردم بیاد خاستگاریم من عشقی نداشتم ولی انگار خودمم ناراحت شدم

گرفتم راحت خوابیدم صبح بلند شدم رفتم تو اشپزخونه جمعه بودو تعطیل صبحانمو خوردم رفتم پارک ورزشمو کردم رفتم مانتو خریدم واس خودم یه سارافون شیک خوشگل رفتم خونه یه ناهار نگار پز درست کردم زنگ زدم پارمیسم اومد قضیه دیشبو تعریف کردم چشماش دودو میزد از تعجب

_حالا ولش بیا ناهار امادست عجب قیمه ای شده

پارمیس_اوهوم ولی اونطوری که تو گفتی تا چندروز پیداش نمیشه برخورده به غرورش

_به درک به چپم مهم نیس

شب شد بابام هنوز سره کارش بود مامانمم طبق معمول تو فروشگاه بود به جایه من

باهانا قرار داشتیم تو رستوران مهمون هانا حاضر شدیم رفتیم سوار تاکسی شدیم طولی نکشید رسیدیم رفتیم تو پیشه هانا

هانا_چه خبرا کارا چطور پیش میره

پارمیس_😄خوبه چه خبر ازخانواده اقا حسام مادر پدرخوبن اقا کیارش ؟

هانا_بابا مشغول کاراشه حسامم همین چندساعت پیش پرواز داشت حالشم زیاد خوب نبود خالم حالش بده تو کماست حسام رفت منو کیارشم درگیره کارایه عروسی هستیم خالم چیزیش بشه عقب میوفته 😔😓

_انشاالله که مشکلی پیش نمیاد

کلی گفتیم خندیدیم خوشحال بودم بعده شام رفتیم شهره بازی انقدر بازی کردیم نفس نفس میزدیم ۳تا پسر ازجلومون رد شدن یکیشون یه بطری داد منم گرفتم یه تشکر کردم کشیدم سرم یکمش ریخت رولباسم تا مزه مزش کردم چشمام گرد نصفش خورده بودم وایی همرو از دهنم ریختم بیرون هانا هم لایو گرفته تر زدم به خودم

هانا_چی شود 🤣
پارمیس_بوش کردم اینکه الکله 😳🤨

فالوورا هی استیکر خنده میفرستادن میگفتن جون چه جیگرایی رومخم بودن

_اه اه این چی کوفتی بود گریم گرفته بود بطری بردم قدمو بلند کردم ریختم فرقه سر پسره که بهم می‌خندید عوضی شوخیش گرفتع بود الکل میدی به خورد من ک.. من میدونم تو کلی فحشش دادم
هانا قط کن دیگه

هانا_نع نع بیاید بریم اژدها بزور بردمشون به نگار خوب نبود هی مسخره بازی درمیاورد بردمشون رسوندم جلو دره پارمیس قرار شد شبو خونه پارمیس بمونه تا مامان باباش نفهمن چه خوروندن به نگار

حسام _لایوو تا اخر بادقت نگاه کردم مشتمو کوبوندم به مبل لعنتی به شدت اعصبانی شدم که شکیبا اومد تو دختر خاله ای که مثله خواهرم بود ولی اون خودش نامزد من میدونست ازش متنفر شده بودم داد زدم که رفت بیرون….

این داستان ادامه دارد….

♡♡بچه ها بابت پارت های نامنظمم،از شما معذرت خواهی می کنم.کسالت داشتم..و رمان هامو تو روبیکا پارت گذاری می کردم به خاطر همین هر روز براتون پارت میزارم تا جبران بشه😁🙏♡♡

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.8 / 5. شمارش آرا : 11

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر

Faezeh 💕

غرق در افکار بی انتها امّا بسی زیبا ...🕊️🤍️
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
دکمه بازگشت به بالا
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x